ميخواره وسرگشته ورنديم نظر باز.....وان كس كه چو ما نيست دراين شهر كدام است
تک وتنها به تو می اندیشم
تو بدان تو بیا, تو بمان با من ,تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها
تو بتاب من فدای تو
جای همهء گل ها تو بخند.
ميخواره وسرگشته ورنديم نظر باز.....وان كس كه چو ما نيست دراين شهر كدام است
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام استتو که ناخوانده ی علم سموات تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات
دلم به حلقه زلفش به جان خريد اشوب...چه سود ديد ندانم كه اين تجارت كردتک وتنها به تو می اندیشم
تو بدان تو بیا, تو بمان با من ,تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها
تو بتاب من فدای تو
جای همهء گل ها تو بخند.
تو نباشیتو که ناخوانده ی علم سموات تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات
دلم به حلقه زلفش به جان خريد اشوب...چه سود ديد ندانم كه اين تجارت كرد
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام است
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد...هلال عيد به دور قدح اشارت كردتو نباشی
عشق نباشه
گل نباشه
بشت بنجره نباشی
دلم از
دلت جدا شه
من که باورم نمیشه
در کنج قفس می کشدم حسرت پروازهمين كه ساغر زرين خور نهان گرديد...هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
مژه سياهت ار كرد به خون ما اشارت---ز فريب او بينديش وغلط مكن نگاراتار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد...هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
مژه سياهت ار كرد به خون ما اشارت---ز فريب او بينديش وغلط مكن نگارا
مژه سياهت ار كرد به خون ما اشارت---ز فريب او بينديش وغلط مكن نگارا
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را.....هر لحظه زگيسوي تو خوش بوي مشام استاین قدح ، هوش مرا جمله به یکبار ببرد
این می این بار مرا پاک زخود بیرون کرد
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيباييایستادن کنار پنجره
انتظار کشیدنت
را دوست دارم
آمدنهای گاه به گاهت به خیالم
را دوست دارم
این قدح ، هوش مرا جمله به یکبار ببرد
این می این بار مرا پاک زخود بیرون کرد
ما ومي وزاهدان وتقوا...تا يار سر كدام دارددرون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد.....كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را.....هر لحظه زگيسوي تو خوش بوي مشام است
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافي زد.......پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاستتو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.
کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...
یک چیزی تو دلم هست میگه بازم میایی
خدا کنه درست باشه دل میگه میایی
گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات
نمی دنم چه کار کنم دوستت دارم
دوستت دارم...!
مرو به خانه اررباب بي مروت دهر...كه گنج عافيتت در سراي خويشتن استیک چیزی تو دلم هست میگه بازم میایی
خدا کنه درست باشه دل میگه میایی
گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات
نمی دنم چه کار کنم دوستت دارم
دوستت دارم...!
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستمتو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.
کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافي زد.......پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
تو عجب تنگه ی عابرکُشی ای معبر عشقشمع اگر زان لب خندان به زبان لافي زد.......پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
الا يا ايها الساقي ادر كاسا وناولها...كه عشق اسان نمود اول ولي افتاد مشكل هاتو که نباشی خیلی تنهام
اگه دلت خواست ، دلتنگم کن
تو کـه نباشی دلـگیرم ، خـاموش و تـنـهـام
تو که نباشی می میرم ، از دست دنـیـا
تو که نباشی دلـتنگم ، آه از بـی کـسی تنهایی
تو که نباشی وای از من ، با شب گریه ها
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم.
روزه يك سو شد وعيد امد ودل ها برخاست....مي زخمخانه به جوش امد مي بايد خواستتو عجب تنگه ی عابرکُشی ای معبر عشق
که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
الا يا ايها الساقي ادر كاسا وناولها...كه عشق اسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها
من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل
برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم
منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او
کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم
کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر
دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم
کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی
من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل
برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم
منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او
کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم
کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر
دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم
کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |