ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخوراین قدر هست که از جنس منی و همزبانی
می توانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم
عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخوراین قدر هست که از جنس منی و همزبانی
می توانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم
عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را
یا رب! ار نگذری از جرم و گناهم چه کنم؟
ندهی گر به در خویش پناهم چه کنم؟
روزه يك سو شد وعيد امد ودل ها برخاست....مي زخمخانه به جوش امد مي بايد خواست
یارب ار خصم خطا رفت نگیریم بر اوای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
من و پروانه را دیگر به شرح و غصه حاجت نیستمن از درد غریب دل خبر دارم خبر دارم
خدایا بال و پر بشکست و پر زد در غبار غم
رواق منظر چشم من آشیانه توست................. کرم نما و فرود آ که خانه خانه توستتو پنداری هزاران نی در آتش کرده اند اینجا
چه خوش پر سوز می نالد،زهی آواز خاکستر!
سمندرها در آتش دیدی و چون باد بگذشتی
کنون در رستخیز عشق بین پرواز خاکستر!
من ، مستم.یارب ار خصم خطا رفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
تا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بودرواق منظر چشم من آشیانه توست................. کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند............ ای سیل سرشک از عقب نامه روان باشراهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی ها
سالک راه فراموشی ها
چشم به راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورتا سرانجام ِ دل ِ خون شده چون خواهد بود
سرنوشتی ز خط جام بخوان ای ساقی
دور ِ کجدار و مریز است و دلم می لرزد
چون توان زیست چنین دل نگران ای ساقی
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق............ هر دم آید غمی از نو به مبارکبادمانگار اشتباه کردم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
راهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی ها
سالک راه فراموشی ها
چشم به راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
انگار اشتباه کردم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست وز بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
م ن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستمتن ِ شب
پر از باغ های رؤیائی ست
من به دنبالت
هزار گل
هزار پروانه می شوم
مثل تقدیر ِ بی برو برگرد
می دانم عاقبت
من به دنبالت
هزار دیوانه می شوم
ای وای بر اسیری كز یاد رفته باشدم ن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون ارد زلیخا را
آشناهای غریب همیشه زیادندتو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل
من و از كس بریدنها، تو و ناكس نوازیها
الا ای اهوی وحشی کجاییآشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
دیدی دلم شکستای وای بر اسیری كز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد
یکی هست ولی نیستالا ای اهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین اشنایی
دیدی دلم شکست
دیدی دلم شکست!
دیدی چینی اصل قلب خویش
سپردم به دستهای خواهشت
دیدی بی حواس!
پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی که:
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوشترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید .............زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
شهرۀ شهر مشو تا ننهم سر در کوه................................شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
مرا چه غم كه خرابی ز بام و در بدر آیدشبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |