از سر زلف عروسان چمن دست بدارد | به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را |
دعوی درست نیست گر از دست نازنین | چون شربت شکر نخوری زهر ناب را |
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمتاز دل تنگ گنهکار بر آرم آهی / کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
...
من نه آنم كه به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستي كه سزاوار تو باز اينها نيست
دوست نباشد به حقیقت که او | دوست فراموش کند در بلا |
ما ز یاران چشم یاری داشتیمتو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
شكر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بودای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
نه هر که چهره برافروخت دلبری داندشكر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
كه دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
دردم از ياراست ودرمان نيز همنه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
من نمیدانم که چرا میگویند
اسب حیوان نجیبیست کبوتر زیباست
یا چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
چشمها را باید شست
جور دیگر باید زیست
دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرسدوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
ساقی به نور باده برافروز جام مادارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بي سر و سامان که مپرس
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهمساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذریاز خرابي مي گذشتم، منزلم آمد به ياد
دست و پا گم كرده اي ديدم دلم آمد به ياد
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشمآن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
دردم از یار است و درمان نیز هماز خرابي مي گذشتم، منزلم آمد به ياد
دست و پا گم كرده اي ديدم دلم آمد به ياد
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرددردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
سلام.سلام به دوستان
فکر کنم این تداخل ها به خاطر سرعت کم اینترنته![]()
تو كه نازنده بالا ، دلربایی تو كه بی سرمه چشمان سرمه ساییای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
سلام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |