ما دوماهه هنوز عقد کرديم و من خونه مامانم هستم و اونم همين طور اما اونا خيخوان من حتي باخونواده خودم مسافرت نرم وبا ماداون برم مسافرت انتظار داره نهار از سرکار برم خونه اونا و خونه خودمون نيام
چند روز پيش پرسيد هدفت از کار چيه؟گفتم پشتوانه زندگي کار و پول هست اونمشروع کرد به دعوا و گفت من منتظر زمان مرگ شوهرم هستم و ميخوام بعد مرگش تامين باشم هرچي گفتم قبل ازدواج قرار بود باهم زندگي بسازيم فاييده نداشت!!!!!!!!!!!!!
عزيزم تا شده بهش احترام گذاشتم اما تنها خواسته هاش زياد شد من قبلا معتقد بودم مادر شوهر مثل مادر خود آدمه اما حالا فهميدم اشتباه کردم.مادشوهرم ميگه مرداي مردم تا زنشون حرف بزنه ميزنن دم دهن خانوم اما پسراي ايشون خوبا و من بايد خدا رو شکر کنم.بقيه عروسا هر روز اب ايشون سر ميزنن و کارا خونه رو انجام ميدن و آخه من منو عقد کردم و وقت ندارم هميشه اونجا باشم از طرفي خدا رو خوش مياد بچه همسايه بياد پيش مامانم بخوابه و من برم خونه اونا؟؟؟از دست همي کاراش دخترش از شوهرش طلاق گرفته من قبلا نميدونستم
دوست عزيز مگه به همين راحتي هست!جداشيم؟آخه پس آبروي من چي ميشه/
دوست من به نظرم بری مشاوره خیلی بهتره