قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقش عشق

نقش عشق

در خیالم روزی کشیدم نقش عشق
زین سبب امشب این چنین بارانیم
میبارد بی امان ابرهای چشم من
امشب در سکوت مبهم تنهائیم
 

goshtasb

عضو جدید
در خیالم روزی کشیدم نقش عشق
زین سبب امشب این چنین بارانیم
میبارد بی امان ابرهای چشم من
امشب در سکوت مبهم تنهائیم
dorood
dooste khoobe man
shoma khiali ziba darid
ama dar pardazeshe an zaif amal mikonid
sher bishtar bekhanid
va dar an tafakor konid
omidvaram roozane shahede pishrafte shoma bashim
 

n_h_1365

عضو جدید
سلام به دوستای شاعرم

سلام به دوستای شاعرم

اینم یه دو بیتی از من (البته از محضر همه ی دوستای شاعر عذر می خوام که به این دست نوشته ها شعر می گم)http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif


از پس پنجره های غمگین
با وجود غم عشقی ننگین
در میان آن همه خاطره های رنگین
باز می جویم تو را ، دل سنگین...

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
این نه حقم بود از دیوان زندگی
سوخته شعری باشم ارمغان زندگی
من چه گویم چون ندانم خود کیم
چون گلی نشکفته ام در بوران زندگی
وز فریب واژه ها من خسته ام
چون سپردم دل به داستان زندگی
دل که ماوای خدای من ببود
دل فروختم در ازای زندان زندگی
زندگی تلخ کامی هائی بیش نبود
تا که من گشتم هم پیمان زندگی
نی شوی شرمسار ای رنگ خدا
تا زنی این رنگ بر الوان زندگی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسهایت!

نفسهایت!

صدای نفسهایت که در کوچه های بی چراغ ترانه ام می پیچد
هر واژه مشعلی می شود
و هر حرف شعله ای...
به یاد میاورم
حوالی آخرین باران اردیبهشت ماه
تو از پلکان ترانه پایین آمدی
با کبوتری از بهانه و بوسه در دستانت
بهانه ی رفتن و
بوسه ی وداع.......!
کبوتر را که به دستم دادی
در آسمان چشمانم باران بارید!!!!!!
هنوز
صدای نفسهایت که در کوچه ی ترانه هایم می پیچد
واژه ها مشعل می شوند
و هر حرف شعله ای...
هنوز صدای نفسهایت که می آید
ترانه بوی خاک باران خورده می گیرد...
چشمانم تر می شوند!
 

goshtasb

عضو جدید
مرا در یابید
ورنه می ترسم
کین آتشی که بر دامان دارم
سر به تا پایم را فرا گیرد
می سوزم و انگاه
گاه گاه خداحافظی است
مبادا معشوقه ام را به بالینم بیاورید
که ترسم شعله ام
چشمش بیازارد
مبادا اشک افشانید
که آب چشم همچون آب دریا شور بنماید
و خاک شور گل ها را بیازارد
 
آخرین ویرایش:

goshtasb

عضو جدید
که می داند
امشب
خاک کدام میکده ی عشق
ز خون جوانان ایران زمین
نمناک می شود؟
که می داند
که چندین جام
ز جود عزیزان ما
نثار ره خاک می شود
هم وطن
در دشت های پر گهر خاک ایران زمین
اسب سپید آزادگی را
زین کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بندگی است
در دشت زندگانی ما
حتی
سرو نمادی ز در بندی است
من با کدام امید
من بر کدام دشت بتازم
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه ی پرواز سر نمی دهند
و اهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
بشکن حباب جسم
فریاد شو . غریو
چون سیل بر بکن
بنیان حادثه
افسانه ای است آغاز
انجام قصه ای است
این جا نگاه کن
آغاز نه
اینجا نگاه کن
انجام نه
ما د رمیانه ایم
ما راویان و قصه سازان هر دو با همیم
این ظلم بر بکن
نیکی نشان بجای
ورنه یک دو روزه ی زیستن با هزار درد
الحق که سخت مایه ی بدنامی است
فریاد شو فریاد
بشکن بروی ظالم و بنیاد او فکن
ما نیک نامی را برای خویش گزیده ایم​
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم یه دو بیتی از من (البته از محضر همه ی دوستای شاعر عذر می خوام که به این دست نوشته ها شعر می گم)http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif


از پس پنجره های غمگین
با وجود غم عشقی ننگین
در میان آن همه خاطره های رنگین
باز می جویم تو را ، دل سنگین...

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
سلام دوست عزیز
شعرتون خیلی قشنگ بود واقا" لذت بردم ولی
با وجود غم عشقی ننگین
من با اینجا مشکل دارم
عشقی اگر ننگین باشد هرگز غمی به دنبال نخواهد داشت
به نظر من اینجور قشنگ تره
با وجود غم عشقی شیرین
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
صدای نفسهایت که در کوچه های بی چراغ ترانه ام می پیچد


هر واژه مشعلی می شود


و هر حرف شعله ای...



به یاد میاورم


حوالی آخرین باران اردیبهشت ماه


تو از پلکان ترانه پایین آمدی


با کبوتری از بهانه و بوسه در دستانت


بهانه ی رفتن و


بوسه ی وداع.......!


کبوتر را که به دستم دادی


در آسمان چشمانم باران بارید!!!!!!



هنوز


صدای نفسهایت که در کوچه ی ترانه هایم می پیچد


واژه ها مشعل می شوند


و هر حرف شعله ای...


هنوز صدای نفسهایت که می آید


ترانه بوی خاک باران خورده می گیرد...


چشمانم تر می شوند!

واي آسمان جان .. شرمنده بخاطر اسپم

نتونستم احساساتم رو كنترل كنم... واقعا زيبا بود .. واقعا
خودت بهتر ميدوني هر شعري كه حرفي از وداع توش داشته باشه چطور دل منو زير و رو ميكنه عزيزم.:crying2:
از بقيه دوستان هم معذرت ميخوام:crying2:

 

goshtasb

عضو جدید
درود
استاد بزرگوار دكتر محمد رضا تركي (http://mr-torki.blogfa.com/post-304.aspx) در وبلاگ خود اشاره ای طنز آمیز داشتند به طرح اخته کردن گربه های پایتخت و تنی چند از همراهان با ذوغ ایشان در وبلاگ های خود به هم صدایی ایشان پرداخته اند.این کمینه نیز عرصه را مغتنم شمرده و همراه گردیدم.هر چند این کجا و آن کجا.
"گربه تو را اخته بباید نمود
داد بر آمد ز سرای سری
چون که زما پیش کس و نا کسان
رنگ ز رخساره ما می بری
گر تو نباشی که دری کیسه ها
یا که بلیسی ته بشقاب ها
از قبل بیش برون ریز ما
سیر دو صد تن چو ز آواره ها
لیک تو و طفل تو هر روز و شب
سفره ی این مردم دل پاک را
حسرت یک لقمه ی نان می نهی
تا که ز خجلت نگرد خاک را
گربه نه من دزدم و امثال من
دزد تویی تو که زپسماند من
نان رعیت به جفا می بری
وای من و وای من و وای من
گربه تو در خدمت غربی مگر؟
حاصل این دزدی خود را نگر
فقر سر سفره ی مردم نشست
مردم این شهر ز تو خون جگر
جرم گران است جزا بایدت
مصلحت آن است فنا بایدت
لیک تو را عفو نمود آن عزیز
گفت تو را اخته کفا بایدت"
دولت پر مهر ز مردم به پا
بسته کمر خدمت خلق خدا
خایه چو زآن دزد زباله کشد
لیک به خواب است گه اقتضا
وام به میلیارد خودی را دهد
جیب خود از نفت بها می دهد
مردم بی نای و نوا را ولی
وعده ز دینار و درم می دهد
دست چو در دست همه دزد ها
پشت چو بر پشت همه فسق ها
پول چو از جیب کرم مردمان
بذل کند بر همه کفتار ها
گربه ی بی چاره خیابان نشین
خواجه ی قاجار شود بهر کین
تا که نپرسند دگر مردمان
بهر من از نفت چه هست و چنین
خلق بگویند که سرمایه را
ما نبدزدیم همه مایه را
خرج چو در راه صلاح آمده
اخته نمودیم چو این گربه را
گربه ی بیچاره ی بی دادرس
جور کش جور و گناه وهوس
خایه ببخشید چو بر شهر دار
تا که بر او خایه شود داد رس
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز صبورم
که از اول شب تا آخر ترانه
نگاهت را برای آینه تصویر می کنم!
که هر شب
برای تمام ستاره های غریب
شعر آشنای چشمانت را زمزمه می کنم...
صبورم
که پشت این سکوت و سیاهی
هنوز
طلوع چشمانت را از پشت دریای فاصله ها
انتظار می کشم....
ببین
هنوز برای یافتنت تمام فنجانهای سیاه قهوه را
جستجو می کنم
تمام
غزل های حافظ را!
هنوز صبورم
که پشت هم
برای این دل تکرار می کنم:
من مومنم به آمدنت
حتی هزار سال دگر هم.....
 

goshtasb

عضو جدید
دل خوشم
خوش تر از آنم كه تو مي پنداري
نه ملالي دارم
نه غمي بر سينه
نه به لب آه كه از حسرت دل برخيزد
همه ي زندگيم شادي و سر مستي و مي
همه رقص است و سرور
همه عيش و طرب و باده و ني
تو چه مي انديشي؟
كه تو گر بال كشيدي ز سراي دل من
بي تو من مي ميرم؟
يا چو افسون شدگان
در غمت مي گريم؟
پيرهن مي درم و سينه پر از چاك كنم؟
تو چه خام انديشي
آرزويم همه آن بود كه روزي بروي
و من و اين دل درمانده ي من وا بنهي
حال من مانده ام و خانه ي خالي از تو
چه صفايي دارد
چه هوايي دارد
بي تو حتي در و ديوار نمايي دارد
مبل ها بزم مرا مي نگرند
فرش ها هم قدم رقص من اند
بزم من بي تو چه بزمي است
پر از نغمه و ساز
همه شادي است ولي......
دل من تنگ نفس هاي پر از خشم تو است
تنگ بر چهره ي افروخته ات
تنگ بر آن همه فرياد تو است
نازنينم چه كنم تا كه دگر بار ترا
تنگ بفشرده در آغوش و پر از بوسه كنم؟
بي تو خاليست چو اين خانه ز روح
بي تو چون خانه ي دل ويران است
نازنينم چه كنم؟
تا تو باز ايي و من از غم تنهايي خود وا برهي
بي تو دل بيمار است
بي تو دل مي ميرد
نازنينم باز آ
بي تو دنيا و جهان دلگير است
 

mehrshad67

کاربر فعال
فارغ از دغدغه بود ونبود /پشت ایوان شهود /من ودل آب می خوردیم از لب آن کهنه سبو/ناگهان عارفی سر ز تعبد برداشت /بانگ برآورد لبو/ای لب دوز ای لب سوز لبو/ای که درتوست اثر از لاله /اثری هست ز سرخی دلارام شفق.........ای لبو................ (mehrshad67)
 

goshtasb

عضو جدید
گویی به پای این زمنه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
مردیم از بس دیده ها نوری ندیده اند
در شهر جز زاغی دگر نالان نمی شود
چادر شب سیاه ز سر ها نمی رود
تاریکی جهان به چراغان نمی شود
چرخ زمانه در سیاهی به چاله ها
این تیره راه چرا به پایان نمی شود؟
مردند مرغان سحر چون جمله یک به یک
بی نغمه ی امید پگاهان نمی شود
گویی به پای این زمانه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
 

dadvand

عضو جدید
مناظره زلیخاه با یوسف

مناظره زلیخاه با یوسف

با اجازه از محضر شاعران عزیز
....
مناظره زلیخاه و یوسف



نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دامن پاک خدایی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت عاشق کشند و فخر فروشند

بگفتا فخر فروشی در ادب نیست
بگفت از خوب رویان این عجب نیست

بگفت از دل شدم عاشق بدینسان
بگفت در عشق من باید دهی جان

بگفتا زجر عشقم بر تو چون است
بگفت از مهر تو بر من فزون است

بگفتا بنده سرکش بگشتی
بگفتا تو مرا بنده سرشتی

بگفتا خاطر آور بنده ای تو
بگفت در عشق من بازنده ای تو

بگفت با آهن داغت بسوزم
بگفت با ناله ام جانت بسوزم

بگفتا عالمی بر پات ریزم
بگفتا همچنان من در ستیزم

بگفت در بند و زندان افکنم تو
بگفت در هجر خود دل بشکنم تو

بگفتا چون ببینی همنشینیم ؟
بگفتا خواهم از رب تا نبینیم

بگفتا گر دهم من لعل و یاقوت
بگفتا بردگان را بخشمش قوت

بگفتا مهر من بر تو پسند است ؟
بگفتا بدتر از زندان و بند است

بگفتا هفت دری پشتت ببندم
بگفتا آخرش من بر تو خندم

بگفت درهای رحمت بر تو باز است
بگفت یوسف زمهرت بی نیاز است


ادامه دارد .....
 

n_h_1365

عضو جدید
با اجازه ی همه

با اجازه ی همه

از دلم بیرون تو ای کوته خیال
کین به بعد از تو نخواهم کرد یاد
من شدم بازیچه ی دست تو وای
ای سیاهیه درون قلب من بیرون ز یاد


12 شهریور 1385 (نسترن)
 

n_h_1365

عضو جدید
ای دلم در این دو روز زندگی عاشق مشو
که اندر این دنیای فانی کس نداند قدر تو


http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

n_h_1365

عضو جدید
باز هم آواره ی شهر و خیابانها شدم
در پی دیدار تو گمگشته و حیران شدم
در خیال خوش تو مجنون و منم لیلا شدم
گویی که دگر بار تو را عاشق شدم ...

http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif

 

goshtasb

عضو جدید
درود
پیرو کنفرانس "عشق و آنتالپی" که توسط استاد بزرگوار بهادری نژاد . استاد نمونه ی کشوری . در دانشگاه مالک اشتر اصفهان برگزلر شد. ابیات زیر فی المجلس سروده و به ایشان تقدیم شد:
فخر است مرا که قبله گاهم تو شوی
آینده تو و رهبر راهم تو شوی
در مکتب عشق و درس و گفتار نکو
استاد نکو سخن . چو ماهم تو شوی
امید که اندر ره آینده مرا
با نور خرد . رها ز چاهم تو شوی
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
پیرو کنفرانس "عشق و آنتالپی" که توسط استاد بزرگوار بهادری نژاد . استاد نمونه ی کشوری . در دانشگاه مالک اشتر اصفهان برگزلر شد. ابیات زیر فی المجلس سروده و به ایشان تقدیم شد:
فخر است مرا که قبله گاهم تو شوی
آینده تو و رهبر راهم تو شوی
در مکتب عشق و درس و گفتار نکو
استاد نکو سخن . چو ماهم تو شوی
امید که اندر ره آینده مرا
با نور خرد . رها ز چاهم تو شوی
تو فوق العاده ای......
 

n_h_1365

عضو جدید
goshtasb عزیز از راهنمایت خیلی ممنونم

goshtasb عزیز از راهنمایت خیلی ممنونم

از پس پنجره های غمگین
با وجود درد عشقی ننگین
در میان آن همه خاطره های رنگین
باز می جویم تو را دل سنگین (...)


http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
من تا حالا 10.15 تا شعر که چه عرض کنم.کلماته پشته سره هم بیشتر نگفتم.خواهش میکنم به سخره نگیرینم.فقط و فقط تنها دلیلی که اینجا مینویسم اینه که دنباله انتقادم.و اینکه یاد بگیرم که چیکار کنم. از همه معذرت می خوام که خودمو قاطی کردم.


منم یک برگه پاییزم
ز سوزو باداز جا .نمی خیزم

منم زردم چو رویه عاشقه تنها
منم دل خسته از یاریه بی معنا

منم محکم چو سبزی بر همان شاخه
نمی خواهم جدایی از تن و ساقه

نمیلرزم نمی ریزم به خاک از باده پاییزی
امان از دسته ان روزی.که از دلها فرو ریزی
 

dadvand

عضو جدید
با اجازه از محضر شاعران عزیز

....
مناظره زلیخاه و یوسف



نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دامن پاک خدایی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت عاشق کشند و فخر فروشند

بگفتا فخر فروشی در ادب نیست
بگفت از خوب رویان این عجب نیست

بگفت از دل شدم عاشق بدینسان
بگفت در عشق من باید دهی جان

بگفتا زجر عشقم بر تو چون است
بگفت از مهر تو بر من فزون است

بگفتا بنده سرکش بگشتی
بگفتا تو مرا بنده سرشتی

بگفتا خاطر آور بنده ای تو
بگفت در عشق من بازنده ای تو

بگفت با آهن داغت بسوزم
بگفت با ناله ام جانت بسوزم

بگفتا عالمی بر پات ریزم
بگفتا همچنان من در ستیزم

بگفت در بند و زندان افکنم تو
بگفت در هجر خود دل بشکنم تو

بگفتا چون ببینی همنشینیم ؟
بگفتا خواهم از رب تا نبینیم

بگفتا گر دهم من لعل و یاقوت
بگفتا بردگان را بخشمش قوت

بگفتا مهر من بر تو پسند است ؟
بگفتا بدتر از زندان و بند است

بگفتا هفت دری پشتت ببندم
بگفتا آخرش من بر تو خندم

بگفت درهای رحمت بر تو باز است
بگفت یوسف زمهرت بی نیاز است


ادامه دارد .....

بگفتا شهره عشقت بگشتم
بگفت در بی وفایی شهره گشتم

بگفتا بر جمالم یک نظر کن
بگفتا از جمالم تو حذر کن

بگفتا شعله ای بر جان فکندی
بگفتا سرد مهری می پسندی ؟

بگفتا مهر سردت سوزناک است
بگفت زان سوز دل من را چه باک است

ادامه دارد ....

 

*mahdi_joker*

عضو جدید
مرا به خاک می سپار
به لحظه ای چه ناگوار

که بی تو سر برفته ام
به گوشه ای به یک کنار

مرا به وقته رفتنت
به تلّه خاک می سپار

چه سودی و چه حاصلی
ز خانه های انتظار

چه خانه هایه سوت و کورو ساکتی
که گشته اخرین پناهه بی پناه

چه کرده ام چه کرده ام
که گشته ام دچاره این چنین عذاب
 

dadvand

عضو جدید
..
..
..
...
خون دل غمگینم گلگون می نابم شد
ساقی بشو ای جانا لبریز بکن جامم

از آن کمن ابروت بشکسته ترم از موت
معراج مبر ابروت آشفته کند کامم

آن دیدهء شوخ تو آتش به دلم انداخت
سرگرم شدی جانا زان شادم و آرامم

...
 
آخرین ویرایش:
بالا