قرارهاي بي قرار...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه زیباست
راس تمام بی قراریهایم
مینشینم
و طوری وانمود میکنم
که تو کنارم روی نیمکتی که
اخرینبار دیدمت
نشسته ای
انوقت تا هر کسی غیر تو میخواهد بنشیند
بلند میخواهم بشوم بروم
ولی نه اینبار
هر کسی جایت امد و نشست مینشینم و
ارام میپرسم که
تو میدانی
چرا ادمهای این دوره تنها
دروغ بلدند ببافند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا صدای پا زیاد می شنوم...
اما هیچکدام تو نیستی...
دلم خوش کرده خودش را به اینکه پابرهنه بیایی...
 
  • Like
واکنش ها: A.8

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 
  • Like
واکنش ها: A.8

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم من از نوشتن روی گردان شده ام
یا
نوشتن از من...

نمی دانم نوشتن دلیل بی قراری ام بود
یا
بی قراری دلیل نوشتن...

نمی دانم قرار بود بنویسم تا آرام شوم
یا
آرام شوم تا بنویسم

نمی دانم...یا...شاید می دانم و مثل تمام دانسته هایم فراموش کردم که می دانم!

باز هم بگذریم؟
- و این روزها چه حساس شدم بر این گذشتن های بی هدف-

خدایا این بار بیا با هم بگذریم که بدانم بعدش با توست...
متشکرم خدای عزیزِ من.

اما نتیجه اش آرامش دل است...
پس
بگذریم خدا!

smart student
 

70arezu

عضو جدید
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻣـــﺎﻝ ﺗــﻮ ..
ﺑـﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺻـﻔﺮ " ﺗﻮﻣﻦ "
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ
" ﺗـــﻮ " ﮐﻨـــﺎﺭ " ﻣـﻦ " ﺑﺎﺷﯽ
ﺛﺮﻭﺗﻤـﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎـﻢ
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قرار بود مرا همه کس خویشخطاب کند
ولی بعدها فهمیدم
من تنها کسی نبودم که
او همه کسم خطاب میکرد
و هنوز هم غیر من هستند کسایی که همه کس اویند
و او حتی نمیداند که را انتخاب کند
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
" گاهی شبیه پیرمردها
باید به پنجره عادت کرد
تنها پنجره ها می توانند
ساعات طولانی بدون پلک زدن به جهان خیره شوند..."


 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـَــــــــــــم،
پُــر از زَخـــــــــــــم هایی ست
که قرار است وقتی بـــــُـــــزرگ شدم
فراموشــشان کــنم…
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
لرزش صدایم مال سرمای هواست
این پرده ی اشک روی چشمهایم هم همینطور
چیزیم نیست به خدا
من فقط دلواپس توام ، لباس گرم در چمدانت گذاشتی ؟
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خـــــــــاص بــــــــــودن خاصیتـــــــــ ِ تـــــ♥ــــوستــــــــــــــ !
تــــ♥ــــــو همیشـــــــــه خـــــــاص مــی مـانـــــــــــی
چـــــــون سلیقــــــــــــــه ی منـــــــــــی ...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز باشد و...
باران باشد و...
کوچه ها و پرسه زدن و...
لیوانی چای داغ و ...
سالهاست جاهای خالی را با خیال تو پر میکنم !
آه اما نمی‌ دانی
این پاییزها ی لعنتی چقدر دیر می گذرند ...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻫﻤــــﻮﻥ ‫‏ﭼﻨﺪ‬ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ

ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺑﻔﻬـــــــــﻤﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﻣـــــــﯿﺪﻭﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﻧﯿـــــــﺎﻡ
ﺑــــــﺎﻭﺭﮐﻦ . . .
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ آهی این سوز دل را آرام نمی کند...


جا مانده ام در این قرار بی قراری...
smart student

 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان هر نفسی که میکشم همهمه ای است از همه پنهان …
اما از تو چه پنهان ؟
میان هر نفسی که میکشم تـــو هستی که میکِشم تو را ، که میکُشی مرا …
.
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی وقت ها دلم برای ساده ترین لحظات روزهای گذشته تنگ می شود
مثلا همین جمله ی
"آن ساعت قرار..."

 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیامدن سر قرار
هزار و یک دلیل دارد.

اتویی که لباس را می سوزاند،
یا اتوبوسی که تاخیر می کند،
نمی تواند بهانه ی خوبی برای پایان حرص خوردن هایت باشد !

عزیزم حلالم کن
و عصبانی نباش-
می خواهم بیایم
اما سنگی که رویم گذاشته اند
سرد تر از آنست که حرف هایم را به گوشت برساند .

امشب که به رویایت آمدم
از دلت در می آورم ...
" بهرنگ قاسمی "
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر روز ساعت را مینگرم
هر شب تا صبح
هر صبح تا شب
ولی نمیدانم چرا هرگاه
ساعت مرا میبیند متوقف میشود
و عقربه هایش حرکت نمیکند
همان ساعت همیشگی متوقف شده
بعد از سالها
هنوز هم همان ساعتی هست که
در کنار هم بودیم و هیچکس
نمیتوانست ما را ببیند
همین شاید چشمشان شور بود که
حال تو رفته ای و من مانده ام
با ساعتی که
همیشه راس همان ساعت متوقف هست و مرا
با خاطرات که حال همشان حسرت شده
تنها میگذارند
دردش انقدر عظیم هست که
کمرم را خم کرده تنها
لبخند میزنم تا کسی نداند چه بر دلم میگذرد
تا کسی نفهمد پشت این چشمان بی احساسم
روزی چند بار پر از اشک میشود وبا حرص فرویشان میدهم نا نچکند اشکهایم بر زمین
اما هرگز موفق نمیشوم
نمیدانم کجایی اما
هر کجا هست
میدانی
ساعت من همان ساعت همیشگی متوقف شده
همان ساعت دلم باز هوای بودنت را میکند
اما هزار بار باید به دلم بگویم
تو سالهاست که رفته ای
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی می‌آیی
و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت بارانهای بی‌هنگام را می‌برد .
گفتی می‌آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم .

سینا علی محمدی



 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد،

نه ،
هیچ اتفاقی نمی افتد ،
روزها همانطور به رود شب می ریزند که شبها به سپیده روز .
نه پرده ای به ناگهان کشیده می شود ،
نه سرانگشت شاخه ای به هوای ماه می جنبد ،
نه تو از راه می رسی !

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد،
مثلاً اینکه تو با شاخه ای گل سرخ در دستهای روشنت از راه برسی !
نه ،
عین روز روشن است :
تو رفته ای بازنگردی
و من مانده ام پشت اینهمه کاغذ سیاه
تا هر لحظه به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد ، فکر کنم !
رضا کاظمی





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شابلون نمیخــواهد

کشیـــدن دردهای یک زن . .

کافیست سَرِ ســطر بنویســــﮯ :

زنـــــانگــــﮯ . . . !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم یک کوچه میخواهد...

بی بن بست...

و بارانی نم نم...

ویک خدا..

که کمی باهم راه برویم...

همین!!!

دلم کفش نمیخواهد...

پاپوشی از چمن میخواهد...

دلم باران میخواهد...

دلم هیایو نمیخواهد...

میخواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند...

همین!


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم یک کوچه نمیخواهد
دلم یه مسیر بیپایان میخواهد
و باران و کمی هم برف
کمی هم برگهای پاییزی
و رقصیدن
که خدا نیز کنارم نشسته و مرا
با نگاه پر مهرش تماشا میکند
و ارام مرا در اغوش میگیرد
ان هنگام که
در لحظات پاییزی و برفی روزگارم
میخواهم گله کنم کسی کنارم نیست
ارام مرا در اغوش بگیرد
 
بالا