من به مردی وفا نمودم و او پشت و پا زد به عشق و امیدم...
هر چه دادم به او حلالش باد..
غیر از آن دل که مفت بخشیدم...
دل من کودکی سبکسر بود..
خود ندانم چگونه رامش کرد...
او که می گفت دوستت دارم...
پس چرا زهر غم به جامش کرد...
کو دلم؟
کو دلی که برد و نداد؟
غارتم کرده...
داد می خواهم..
دل خونین مرا چه کار آید..؟
دلی آزاد و شاد می خواهم..
دگرم آرزوی عشقی نیست...
بیدلان را چه آرزو باشد...
دل اگر بود باز می نالید..
که هنوزم نظر به او باشد...
