فراق یار

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من

در ساحل رویا

چشمانم را برهم میگذارم ....

وتو را ...

از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...

دستانت را میگیرم ...

تنت را لمس میکنم ...

و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....

این توئی که در وجود من نهفته ای ......

من تو را دارم .....

توئی که عشق منی ...

زندگی ام را ...

توئی که زندگی منی ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا ..... !


آرامش در دست توست وجان، تنها با دم تو قرار می یابد

و دل تنها با یاد تو اطمینان می پذیرد.

خدایا ..... !

جوی کوچک و جود ما تنها با پیوستن به دریای تو

آرام می گیرد.آرامشی از خویشتن نصیبمان فرما

و آینه صور ما را با انوار محبت خویش جلا بخش.

خدایا ..... !

ما را در میان دستهای خویش گیر

و بر زانوی عصمت خویشت بنشانمان

بحق مهر و رحمتت ای مبدأ مهر و ای منتهای رأفت.
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر چشم انتظار آمدنت نشستم

که تمامی درب های باز بر روی پاشنه انتظار پوسیدند
 

70arezu

عضو جدید
یک روز او هم معنای "بی محلی" را می فهمد,


بگذار اکنون با "هم محلی هایش"خوش باشد.
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها
شاید قید طرفتو بزنی
اما واقعا دل اینو نداری
اونو با یکی دیگه ببینی...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عکس تو...
درقاب لحظه های ساکت
و شیرین تنهایی من!
عکس تو...
دارد خاک می خورد این جا!
ولی خودت...
چه قدر روشنی.

کاش تمام عمر رویا می دیدم.
کاش تو
و آمدنت یک رویا بودید.
آن وقت هیچ گاه تمامتان نمی کردم.......
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،

تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،

دوای دردم تویی که اینجا نیستی ، تویی که در غم انتظارم نشسته ای ،

میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ، میدانم مثل من دلشکسته ای

آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،

حس میکنم گرمی نفسهایت را ...

و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است

از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته

کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...​

یدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...

من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،

تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی

کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،

بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها

میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ،

دوای دردم تویی که اینجا نیستی ، تویی که در غم انتظارم نشسته ای ،

میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ، میدانم مثل من دلشکسته ای

آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،

حس میکنم گرمی نفسهایت را ...

و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است

از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته

کاش دری باز شود و رها شویم در آغوش هم ،شب تا سحر همدیگر را بفشاریم در آغوش هم...
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســعے میڪـُنـґ یآ ایـלּ پــــُـڪ آפֿـر بآشـב ...

یآ ایـטּ نفـَــــَـــس...

نفـــَـــس آפֿـرґ بـآشـב...

یآ تـــــَــرڪ...!! یآ مــــَـــرگ...!!

בیگر ڪآґ نمےבهــב این روزهــ ـآ سیگآر ...

عکس تو...
درقاب لحظه های ساکت
و شیرین تنهایی من!
عکس تو...
دارد خاک می خورد این جا!
ولی خودت...
چه قدر روشنی.

کاش تمام عمر رویا می دیدم.
کاش تو
و آمدنت یک رویا بودید.
آن وقت هیچ گاه تمامتان نمی کردم.......
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشبختی من

پیدا کردن تــــــــو

از میان این همه ضمیر بود ...!!!

چقدر خوب است وقـتـی حـس میکـنم


جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی


تــو نفس میکــشــی و مـن


از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم !


تـو بــآش !!!


هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …



Click here to view the original image of 700x465px.
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
با وفا نیز به مجنون ره لیلی نزنند...گر چه از دام هوس رسته چو شیر آمده بود...
خود ندانست که شیرین غم فرهادش نیست....که چه سان در حرم عشق سفیر آمده بود

عاشقان تا به ابد مستحق هجرانند...که مس تافته را مستحق زر دانند...
ای خوش آنروز که در بادیه قرب و فراق...نه فراقی نه کناری همه در دل مانند..."آشنای دور"
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
تا به کی از لیلی و مجنون سخن ها بشنویم...گر همه لیلی شدندی ما همه مجنون شویم"آشنای دور"
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
از غم فرهاد بیزام که در دریای عشق...هست چیزی دیگر و او فکر دیگر کرده بود...."آشنای دور"
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی نزدیک بیا
اینجا
حرف برای از تو گفتن زیاد هست
ولی خودت دوری
کمی نزدیک بیا
اینجا
دلتنگی
انتظار
تنهایی هست
ولی باز هم نزدیک بیا
کمی نزدیک بیا
اگر باور داری
عشق
باارزش هست
اگر باور داری
عشق بازیچه نیست
کمی نزدیک بیا
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی که خانه نیستم ..

کلید را دم پله اول ..

زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام ..

تا رویایت اگر آمد ..

پشت در نمی ماند!


 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشوم و دلتنگتر .....بیا فاصله ها را با انگشتان منتظر به حبسمان را به وصل احساس بخوانیم ...یارمن...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نبودن که . . .
همیشه لازم نیست راه دوری رفته باشی
میتوانی همین جا
پشت تمـــــــــام بغضهایت ، گم شده باشی...
این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم
قصه می نویسم و گـــــــــــاهی
دلم که برایت . . . تنگ میشود
تمام خیابانها را ، با یادت . . . پیاده میروم
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پیراهن نه !!!
از خون و اکسیژن به من نزدیک تر باش …
 
  • Like
واکنش ها: A.8

70arezu

عضو جدید
چه غریب مانده ای در دل نه غمی .... نه غم گساری ..

نه به انتظـــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـــــــــآر یاری

نه ز یــــــــــــــــار انتظاری
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا ،کسی هست در من ؛که صدا میزند تو را... به فریادش برس رضا (ع) ...!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
" چشم هایم را میبندم "
کور بودن را
به دیدنِ جایِ خالیت
ترجیـح میدهم
 

70arezu

عضو جدید
باز باران آمد

از هوا یا ز دو چشم خیسم؟

نیک بنگر!

چه تفاوت دارد!!!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نگاهت هر قدر هم که دور باشد آرامم می کند [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و آوایی، آمدنت را در گوشم زمزمه...[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]چقدر رسیدنت را دوست دارم...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آغوشم در ازدحام سرمای تنهایی، تنها برای تو گرم است...[/FONT]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تیک تاک
هر لحظه صدای
تیک تاک انقدر زیاد هست که
نمیدانی
چقدر دلم برایت تنگ شده
چقدر لحظات نبودنت را به رخم میکشی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوش دوش دوش که آن مه لقاخوش ادا,با صفا,با وفااز در آمد و بنشستبرده دین و دلم از دستباز باز باز مرا سوی خودمی کشد, می برد, می زندبا دو چشم با دو چشم مستابرویش ابرویش پیوستآتش اندر دلم برزد جانم ای دل جانم ای دلزان رخ همچون آذر زد جانم ای دل جانم ای دلسوخت همه خرمنمیکسره جان و تنمکشته ی عشقت منمای صنم بد مکنبیش از این ظلم بی حد مکنبیش از این ظلم بی حد مکن
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بود آیا که خرامان ز درم باز آیی ؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟.
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم.اینک تو چرا می نایی ؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودا یی
همه عالم به تو میبینم و ا ین نیست عجب
به که بینم ؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش از این گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو ا ندر نظرم هیچ کسی می نا ید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی از لب بدهم کام عراقی!روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انگاه که دلتنگ میشوم مینشینم
با تمام ستارگان ماه و هر انچه میشود با انها راز دل را گفت سخن میگویم
ولی میدانی هیچ کدامشان نمیتوانند بفهمند
حالم را
جز باران که با من میبارد و کنارم میماند
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
انگاه که به تیک تاک ساعت گوش میدهم
انگاه که دقایق را برای دیدنت میشمارم
چه شور عجیبی میزند دلم
اخر نمیدانم انگاه که ببینمت چگونه سلام کنم
ان لحظات زبانم بند میاید و قادر به بیان حتی کلامی نیستم
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلخم درست مثل خنده بی حوصله

مثل قهوه بی شکر

مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند

 
بالا