من 
به در ِ خانه ات تکيه داده ام....
عابران مي گويند :
نيست؛ 
به خانه ي متروک اش نگاه کن!
نيست...
رفته است...
مي گويند و مي روند!
سي سال است مي گويند:
نيست...
رفته است!
گفته اند و رفته اند...
من اما به در  خانه ات تکيه داده ام!
وقتي مي گويند نيست،
کاغذ را گفته باشند 
يا برق را...
فرقي ندارد
من 
ياد تو مي افتم!