dara_ando
عضو جدید
براساس مطالعات استنلي ميگرام تعدادي زن و مرد معمولي از طريق يك آگهي، دعوت به همكاري ميشوند تا درازاي دريافت روزانه 4 دلاردريك آزمايش مربوط به حافظه شركت كنند. در آزمايش مذكور، قرار ميشود كه داوطلبين چند واژه را براي افرادي كه پشت ديوار نشستهاند، بخوانند و در ازاي هر واژهي فراموش شده با فشار دگمه اي شوك الكتريكي را به او وارد كنند و ولتاژ اين شوك برقي را در سوالهاي بعدي به تدريج بالا و بالاتر ببرند(بيش از 15 ولت). افرادي كه پشت ديوار نشسته و به اصطلاح مورد آزمون داوطلبين، قرار گرفتهاند البته همدستان «دكتر ميلگرام» هستند و به تناسب ولتاژي كه در حقيقت به آنها وصل نيست اما آنها از ميزان آن اطلاع دارند، از خود صداهاي گوشخراشي در ميآورند اما نتيجه آزمايش بسيار در خور تامل است زيرا 65 درصد آزمايش شوندگان نشان ميدهند؛ ماداميكه صداي ضجه يكي از افراد پشت ديوار، باعث دست كشيدن يكي از داوطلبين از اين آزمايش غير انساني نشده است، همهي داوطلبين با خيال راحت ولتاژ برق را حتي تا 300درجه افزايش مي دهند! اما سوال اينجاست كه چرا همان افراد عادي و معمولي وقتي در يك جمع فرمانبردار و همصدا قرار مي گيرند و همراهي ديگر اعضاي گروه را مي بينند، اينچنين بي رحمانه، حاضر به بالابردن ولتاژ برق مي شوند؟
ماجرا از اين قرار است كه حضور يك فرد در يك جمع يا سيستم در فرايند «محو فرديت» و استحاله آن با «غفلت جمعي» همراه با« اطاعت از مراجع قدرت»، همزمان است با مشاهده «پرستيژ سازماني» و »ساختاري منسجم و متشكل» كه به لحاظ «رواني» هرگونه ترديد در مشروعيت يا اشتباه احتمالي ساختار را -در ذهن فرد- از بين مي برد و در چنين شرايطي است كه فرد، حتي به فرض طرح اين پرسش كه چرا در حال سركوب مردم و يا قتل عام آنان هستيم ؟ بلافاصله اينگونه توجيه مي كند كه:« اگر كارمان اشكالي داشت، حتمن اين سازمان عريض و طويل و اين ساختار مقتدر و بهر همند ازامكانات مالي و علمي، آن را به ما گوشزد مي كرد…اگر فلان اقدام كه به تبعيد، حبس و يا اعدام افراد منجر شده است نامشروع بود، حتمن يك گوشه از اين نهاد مذهبي و مبتني بر اخلاق يا فقاهت يا علم و دانش مانع بروز آن ميشد و ما را از آن منع ميكرد و يا اصلن مگر ممكن است كه من به عنوان جزء كوچك اين ساختار، متوجه غير اخلاقي بودن فلان اقدام بشوم اما سيستمي با اين حجم از تواناييهاي مادي و معنوي متوجه نشود؟! و اصلن من كي هستم كه فكر مي كنم، چيزي بيشتر ازمغز متفكرهاي سيستم مي فهمم؟ يا اخلاقمدارتر و دينفهم تراززُعماي اخلاقي و ديني آن هستم؟».
بنابراين در چنين شرايطي است كه فرد، نه تنها خود را ملامت نميكند كه تلاش دارد تا دراين ساختار قدر و منزلت خود را از طريق ابراز وفاداري بيشتر نشان دهد. در قرآن موارد متعددي وجود دارد كه در آن، از زبان كارگزاران جامعهي فاسد كه مردم را به بردگي واداشته يا مرتكب فجايعي در حق بيگناهان شدهاند -آمده است:« ما پدران خود را بر كيشي يافته و بر همان راه و روش زندگي مي كنيم» (زخرف 23 و 24- بقره 170 و مائده 104) «ما از بزرگان خودمان اطاعت مي كنيم»(احزاب67)(اصلobedience)، «ما به دستورخدا عمل ميكنيم و اين دستور الاهي از گذشتگان، دست به دست و سينه به سينه به دست ما رسيده است»(اعراف27)پاسخ خداوند اما به اين توجيه بسيار روشن است: «اگر چيزي به عقل پدران آنها نرسد و پدران شان از روي جهالت كارهايي بكنند وآن را به خدا نسبت دهند، بازهم كوركورانه اطاعت كنند».(بقره 170و مائده 104)(اصلpluralistic ignorance).
در سوره اعراف آيه ي 28 نيز با زير سوال بردن غفلت جمعي و مبناي قضاوت قراردادن ساختار منسجم سيستم به عنوان توجيه عمل غير اخلاقي آمده است:«آنها بايد خودشان به رفتارهاي خويش بنگرند و آن گاه كه مي بينند رفتارشان -به لحاظ منطقي- زشت است، بدانند كه خدا نيز هرگز به چنين كارهاي زشتي فرمان نمي دهد-بلكه- خداوند به دادگري فرمان مي دهد».
..................................
ماجرا از اين قرار است كه حضور يك فرد در يك جمع يا سيستم در فرايند «محو فرديت» و استحاله آن با «غفلت جمعي» همراه با« اطاعت از مراجع قدرت»، همزمان است با مشاهده «پرستيژ سازماني» و »ساختاري منسجم و متشكل» كه به لحاظ «رواني» هرگونه ترديد در مشروعيت يا اشتباه احتمالي ساختار را -در ذهن فرد- از بين مي برد و در چنين شرايطي است كه فرد، حتي به فرض طرح اين پرسش كه چرا در حال سركوب مردم و يا قتل عام آنان هستيم ؟ بلافاصله اينگونه توجيه مي كند كه:« اگر كارمان اشكالي داشت، حتمن اين سازمان عريض و طويل و اين ساختار مقتدر و بهر همند ازامكانات مالي و علمي، آن را به ما گوشزد مي كرد…اگر فلان اقدام كه به تبعيد، حبس و يا اعدام افراد منجر شده است نامشروع بود، حتمن يك گوشه از اين نهاد مذهبي و مبتني بر اخلاق يا فقاهت يا علم و دانش مانع بروز آن ميشد و ما را از آن منع ميكرد و يا اصلن مگر ممكن است كه من به عنوان جزء كوچك اين ساختار، متوجه غير اخلاقي بودن فلان اقدام بشوم اما سيستمي با اين حجم از تواناييهاي مادي و معنوي متوجه نشود؟! و اصلن من كي هستم كه فكر مي كنم، چيزي بيشتر ازمغز متفكرهاي سيستم مي فهمم؟ يا اخلاقمدارتر و دينفهم تراززُعماي اخلاقي و ديني آن هستم؟».
بنابراين در چنين شرايطي است كه فرد، نه تنها خود را ملامت نميكند كه تلاش دارد تا دراين ساختار قدر و منزلت خود را از طريق ابراز وفاداري بيشتر نشان دهد. در قرآن موارد متعددي وجود دارد كه در آن، از زبان كارگزاران جامعهي فاسد كه مردم را به بردگي واداشته يا مرتكب فجايعي در حق بيگناهان شدهاند -آمده است:« ما پدران خود را بر كيشي يافته و بر همان راه و روش زندگي مي كنيم» (زخرف 23 و 24- بقره 170 و مائده 104) «ما از بزرگان خودمان اطاعت مي كنيم»(احزاب67)(اصلobedience)، «ما به دستورخدا عمل ميكنيم و اين دستور الاهي از گذشتگان، دست به دست و سينه به سينه به دست ما رسيده است»(اعراف27)پاسخ خداوند اما به اين توجيه بسيار روشن است: «اگر چيزي به عقل پدران آنها نرسد و پدران شان از روي جهالت كارهايي بكنند وآن را به خدا نسبت دهند، بازهم كوركورانه اطاعت كنند».(بقره 170و مائده 104)(اصلpluralistic ignorance).
در سوره اعراف آيه ي 28 نيز با زير سوال بردن غفلت جمعي و مبناي قضاوت قراردادن ساختار منسجم سيستم به عنوان توجيه عمل غير اخلاقي آمده است:«آنها بايد خودشان به رفتارهاي خويش بنگرند و آن گاه كه مي بينند رفتارشان -به لحاظ منطقي- زشت است، بدانند كه خدا نيز هرگز به چنين كارهاي زشتي فرمان نمي دهد-بلكه- خداوند به دادگري فرمان مي دهد».
..................................
