آره چه جورشم، همین یه ماه پیش بود این کارو کردم.به به... انرژی جان تو هم یه پا جوشکار بودی واسه خودت!!! منظورم جوشکاری عاطفیه...
به مام یاد میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق دروغه بابا
یه چیز واسه گول زدن خودمون
سلام دوستان
یه سوال داشتم
اگه یه دختر به یه پسر علاقمند باشه چی کار بکنه؟؟؟
راستی پسره فقط هم دانشکده ایه
حتی رشتمونم یکی نیست
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم چه جوری بهت بگم ........نظرات دوستان رو دیدم .......البته هرکسی یک نظری داره و من به نظر هر کس احترام میذارم وبرای آن ارزش قایلم ..........البته بستگی به شرایط داره و پسر و دختر بودن وخیلی طرز تفکر دو طرف و آیا عشق یک طرفه است؟ ویا نه و هزاران چیز دیگر.......اگر دقت کرده باشی من تاپیک عشق یکطرفه روقبل از تو گذاشتم....البته قصد جسارت یا اینکه بگم آره من فلانم یا فلانم رو ندارم ولی میخوام داستان خودم رو برات بگم تو هم میتونی هر برداشتی که دوست داشتی ازش بکنی.........من در ابتدا عاشق یک دختر شدم اون موقع ها هنوز اینقدر تب عشق مرا فرا نگرفته بود بعد کم کم طی اتفاقاتی و بعد از دو سال تمام هم غمم او شده بود و به کسی غیر از او فکر نمیکردم و از دوری او هر لحظه میمردم تمام فکرم را او گرفته بود در هر جایی بودم فقط به او فکر میکردم و به او می اندیشیدم میدونم که میدونی چقدر سخت بود به این در و اون در زدم ..........هر کاری میکردم فکرش ولم نمیکرد.........درس میخوندم ،ورزش میکردم،بازی میکردم ، راه میرفتم ،میشستم بلند میشدم میخوابیدم بیدار میشدم اون می امد به ذهنم داغون شدم داشتم میمردم ،داشتم خفه میشدم باید به یکی میگفتم باید با یکی در موردش حرف میزدم .........تا اینکه یک نفر فهمید که من بد جوری عاشقم البته من اصلا بروز ندادم اما خیلی تابلو بود .........اون نفر دختر عموم بود که خیلی با هم جور بودیم و همه ی راز هامونو به هم میگفتیم . اون از روی دفتری که معمولا همه دخترا دارن و توش شعر و درد دل و ازاین جور چیزا مینویسن ،از روی شعر هاو مطالب من فهمیده بود منم دیگه فهمیدم که همه چیز رو می دونه براش از سیر تا پیز تعریف کردم و ازش در خواست کمک کردم اونم قول داد که بهم کمک کنه و خلاصه واسطه ی ما بشه و ما رو بهم برسونه .....اون بهش گفت و ما از اون موقع بدبخت شدیم البته اولش خوب بود ولی هر روز بد تر میشد من یه نامه نوشتم که دختر عموم به دستش برسونه و اون جواب نامه رو بده بعد ما یه دو هفته ایی منتظطر نامه شدیم. جوابش که قرار بود از طرف دختر عموم برسه نیومد ما دیگه داشتیم از فشار عشق میمردیم و لحظه لحظه غرق در عشق.........خلاصه دختر عموم که رفته بود جواب نامه رو بگیره اون گفته بود بهش بگو دیگه اون اونجا( یعنی تو راه مدرسشون )وای نسه و این چه نامه ای بود که به من داده و چرا با خون امضا کرده این کثافت کاریا چیه(آخه من برای اثبات عشقم آخر نامه برای اباز علاقه ام انگشتم و بریدم با خونم امضا کردم که ای کاش نمیکردم همچین غلطی رو البته قابل توجه دختر خانوم ها که میگن عشق پسر ها واقعی نیست و همه رو به یه چشم میبینن البته تقصیرم ندارن آدم های بد جور به پست شون خورده ) و من ازش متنفرم ازین صحبت ها...خلاصه دختر عموی ما یه جوری البته با هزار بدبختی بهم گفت .........ما داغون و خسته و نا امید یه مدتی از اون طرف دوری کردیم تا زمان هم به من هم به اون اجازه ی فکر بده اما نشد که نشد من توی درسم موفق نشدم کارم به هنرستان شبانه کشید و اولین تجدیدی های عمرمون و دیدیم و هزاران اتفاق بد و بدتر که برامون افتاد و ناراحتی های روحی ایی که نگرفتیم دستمونم که توی یه شرکت که کار میکردم رفت لای دستگاه و چند تا از انگشتام که له شد وشکست و دو بار عمل کردم و اینم به خاطر این بود که فکرش هنوز بعد از یک سال دنبالم بود آخر تونستم دیپلمم رو با هزار بدبختی بگیرم و دوباره ورزشم و رو از سر بگیرم وبه فکر آینده و ادامه تحصیل و ادامه ی ورزشم در رده ی قهرمانی باشم .تا یک روزی دوباره به اون فکر کردم البته دست خودم نبود فکرش می اومد سراغم من تازه داشتم پیشرفت میکردم اما..........گفتم اون بار با واسطه رفتم جلو این بار خودم میرم .........خلاصه آمارشو گرفتم دیدم سال آخر هنرستان و توی هنرستانیه که دختر عمومم اونجاست ...........روزی رو که رفتم باهاش رو در رو صحبت کنم تا آخر عمرمم یادم نمیره من با چند تا از دوستام رفتم در هنرستانشون بعد با دوستاش از در اومدن بیرونو منم با دوستام افتادیم دنبالشون نمیدونم اون لحظه رو چه جوری وصف کنم من تپش قلب گرفته بودم و دست پام می لرزید به تته پته افتاده بودم خلاصه رفیقم گفت:خاک تو سرت نگاش کن با این هیکلش چه جور می لرزه بدبخت ......دیونه چرا اینجوری میکنی دختر میپره ها.خلاصه گفت تو باید بهت شوک وار شه خلاصه یکی زد زیر گوش ما که از صداش دختره برگشت و ما رو دید و من اومدم بگم ببخشید که رفیقم گفت :خانوم ببخشید این میخواد باهات حرف بزنه منم هنوز توی شوک بودم جای انگشتای رفیقم روی صورتم سنگینی میکرد هی خلاصه با تیکه تیکه صحبت کردن بهش گفتم من خیلی وقت بودمیخواستم یه چیزی رو، رو در رو بهت بگم .آدرنالین خونم رفته بود بالا تپش داشتم صورتم سرخ بود و راه گلوم بسته.خلاصه با هزار بدبختی باهاش حرف زدم و اون شعرایی رو که براش گفته بودم و نشونش دادم واز همه چی براش گفتم ولی اون جوابم رو نداد گفت تو خیلی بچه گانه امدی جلو تو اباز احساسات و عشق بلد نیستی و از این حرف ها براش یه شاخه گل خریده بودم تیپ زده بودم یه نامه هم نوشته بودم اما اون نه گل و گرفت نه نامه رو آخر بهش گفتم من این حرف هارو زدم تا بدونی یکی توی این دنیا هست که خیلی دوست داره همین و بعدش اون گفت تو نمیدونبی من تو چه شرایطی هستم و تو آبروی منو بردی و اگه یکی مارو ببینه چی میشه و خلاصه به این چیزا فکر کردی من گفتم این چیزایی که میگی درست اما تا حالا خودت رو جای من گذاشتی ........اون با تمام غرور و یه کمی مکث گفت نه ............من دیگه نتونستم چیزی بگم اون گفت باید برم وتو پیش من همون احترام سابق رو داری و .......خداحافظ ...........منم پشت سرش گل و کوبوندم به دیدار و نامه رو پرپر کردم و........داد زدم گفتم تو خیلی مغروری همین...............ومن بعد از آن ماجرا تا چند روز دپرس بودم و سر راه مدرسه اش قرار میگرفتم و فقط نگاهش میکردم و اونم از کنارم بی تفاوت رد میشد و من میسوختم نه میتونستم تمرین کنم نه در بخونم .....خلاصه غرورمون هم جلوی اون شکستیمو هیچی و هیچی خلاصه بازنده ما بودیم وبس ......تازه خودمون و کشیده بودیم بالا دو باره غرق شدیم .........تا به خودم اومدم و تصمیم گرفتم منطقی برخورد کنم و درسمو ادمه بدم و ورزش مورد علاقه ام رو در رده ی قهرمانی ......خدا رو شکر الآن بهترم و دارم فعلا زندگیم رو میکنم ولی هنوزم که بعضی موقع ها که میبینمش یه ته احساسی بهش دارم اما یادم می افته که چقدر بهم ضربه زد از هرچی عاشق و معشوق زده میشم و به آیندم و تنها عشق و هدفم یعنی ورزشم ودرسم فکر میکنم ........و برای گذشتهخ متاسف وبه آینده امیدوارم ودر حال زندگی میکنم و گذشته به من درس ها وتجربه های زیادی را برایم رقم زد.من نمیگم مثل من باش یا مثل من رفتار کن ،گفتم بستگی به طرفتو شرایط تو داره وهر کسی یه جور با قضیه برخورد میکنه و راهی رو در پیش میگیره من فقط تجربیات شخصی و اونچه رو که برام اتفاق افتاده بود رو گفتم همین.امیدوارم که به عشقت برسی و خدای نکرده مثل ما شکست نخوری ................
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم چه جوری بهت بگم ........نظرات دوستان رو دیدم .......البته هرکسی یک نظری داره و من به نظر هر کس احترام میذارم وبرای آن ارزش قایلم ..........البته بستگی به شرایط داره و پسر و دختر بودن وخیلی طرز تفکر دو طرف و آیا عشق یک طرفه است؟ ویا نه و هزاران چیز دیگر.......اگر دقت کرده باشی من تاپیک عشق یکطرفه روقبل از تو گذاشتم....البته قصد جسارت یا اینکه بگم آره من فلانم یا فلانم رو ندارم ولی میخوام داستان خودم رو برات بگم تو هم میتونی هر برداشتی که دوست داشتی ازش بکنی.........من در ابتدا عاشق یک دختر شدم اون موقع ها هنوز اینقدر تب عشق مرا فرا نگرفته بود بعد کم کم طی اتفاقاتی و بعد از دو سال تمام هم غمم او شده بود و به کسی غیر از او فکر نمیکردم و از دوری او هر لحظه میمردم تمام فکرم را او گرفته بود در هر جایی بودم فقط به او فکر میکردم و به او می اندیشیدم میدونم که میدونی چقدر سخت بود به این در و اون در زدم ..........هر کاری میکردم فکرش ولم نمیکرد.........درس میخوندم ،ورزش میکردم،بازی میکردم ، راه میرفتم ،میشستم بلند میشدم میخوابیدم بیدار میشدم اون می امد به ذهنم داغون شدم داشتم میمردم ،داشتم خفه میشدم باید به یکی میگفتم باید با یکی در موردش حرف میزدم .........تا اینکه یک نفر فهمید که من بد جوری عاشقم البته من اصلا بروز ندادم اما خیلی تابلو بود .........اون نفر دختر عموم بود که خیلی با هم جور بودیم و همه ی راز هامونو به هم میگفتیم . اون از روی دفتری که معمولا همه دخترا دارن و توش شعر و درد دل و ازاین جور چیزا مینویسن ،از روی شعر هاو مطالب من فهمیده بود منم دیگه فهمیدم که همه چیز رو می دونه براش از سیر تا پیز تعریف کردم و ازش در خواست کمک کردم اونم قول داد که بهم کمک کنه و خلاصه واسطه ی ما بشه و ما رو بهم برسونه .....اون بهش گفت و ما از اون موقع بدبخت شدیم البته اولش خوب بود ولی هر روز بد تر میشد من یه نامه نوشتم که دختر عموم به دستش برسونه و اون جواب نامه رو بده بعد ما یه دو هفته ایی منتظطر نامه شدیم. جوابش که قرار بود از طرف دختر عموم برسه نیومد ما دیگه داشتیم از فشار عشق میمردیم و لحظه لحظه غرق در عشق.........خلاصه دختر عموم که رفته بود جواب نامه رو بگیره اون گفته بود بهش بگو دیگه اون اونجا( یعنی تو راه مدرسشون )وای نسه و این چه نامه ای بود که به من داده و چرا با خون امضا کرده این کثافت کاریا چیه(آخه من برای اثبات عشقم آخر نامه برای اباز علاقه ام انگشتم و بریدم با خونم امضا کردم که ای کاش نمیکردم همچین غلطی رو البته قابل توجه دختر خانوم ها که میگن عشق پسر ها واقعی نیست و همه رو به یه چشم میبینن البته تقصیرم ندارن آدم های بد جور به پست شون خورده ) و من ازش متنفرم ازین صحبت ها...خلاصه دختر عموی ما یه جوری البته با هزار بدبختی بهم گفت .........ما داغون و خسته و نا امید یه مدتی از اون طرف دوری کردیم تا زمان هم به من هم به اون اجازه ی فکر بده اما نشد که نشد من توی درسم موفق نشدم کارم به هنرستان شبانه کشید و اولین تجدیدی های عمرمون و دیدیم و هزاران اتفاق بد و بدتر که برامون افتاد و ناراحتی های روحی ایی که نگرفتیم دستمونم که توی یه شرکت که کار میکردم رفت لای دستگاه و چند تا از انگشتام که له شد وشکست و دو بار عمل کردم و اینم به خاطر این بود که فکرش هنوز بعد از یک سال دنبالم بود آخر تونستم دیپلمم رو با هزار بدبختی بگیرم و دوباره ورزشم و رو از سر بگیرم وبه فکر آینده و ادامه تحصیل و ادامه ی ورزشم در رده ی قهرمانی باشم .تا یک روزی دوباره به اون فکر کردم البته دست خودم نبود فکرش می اومد سراغم من تازه داشتم پیشرفت میکردم اما..........گفتم اون بار با واسطه رفتم جلو این بار خودم میرم .........خلاصه آمارشو گرفتم دیدم سال آخر هنرستان و توی هنرستانیه که دختر عمومم اونجاست ...........روزی رو که رفتم باهاش رو در رو صحبت کنم تا آخر عمرمم یادم نمیره من با چند تا از دوستام رفتم در هنرستانشون بعد با دوستاش از در اومدن بیرونو منم با دوستام افتادیم دنبالشون نمیدونم اون لحظه رو چه جوری وصف کنم من تپش قلب گرفته بودم و دست پام می لرزید به تته پته افتاده بودم خلاصه رفیقم گفت:خاک تو سرت نگاش کن با این هیکلش چه جور می لرزه بدبخت ......دیونه چرا اینجوری میکنی دختر میپره ها.خلاصه گفت تو باید بهت شوک وار شه خلاصه یکی زد زیر گوش ما که از صداش دختره برگشت و ما رو دید و من اومدم بگم ببخشید که رفیقم گفت :خانوم ببخشید این میخواد باهات حرف بزنه منم هنوز توی شوک بودم جای انگشتای رفیقم روی صورتم سنگینی میکرد هی خلاصه با تیکه تیکه صحبت کردن بهش گفتم من خیلی وقت بودمیخواستم یه چیزی رو، رو در رو بهت بگم .آدرنالین خونم رفته بود بالا تپش داشتم صورتم سرخ بود و راه گلوم بسته.خلاصه با هزار بدبختی باهاش حرف زدم و اون شعرایی رو که براش گفته بودم و نشونش دادم واز همه چی براش گفتم ولی اون جوابم رو نداد گفت تو خیلی بچه گانه امدی جلو تو اباز احساسات و عشق بلد نیستی و از این حرف ها براش یه شاخه گل خریده بودم تیپ زده بودم یه نامه هم نوشته بودم اما اون نه گل و گرفت نه نامه رو آخر بهش گفتم من این حرف هارو زدم تا بدونی یکی توی این دنیا هست که خیلی دوست داره همین و بعدش اون گفت تو نمیدونبی من تو چه شرایطی هستم و تو آبروی منو بردی و اگه یکی مارو ببینه چی میشه و خلاصه به این چیزا فکر کردی من گفتم این چیزایی که میگی درست اما تا حالا خودت رو جای من گذاشتی ........اون با تمام غرور و یه کمی مکث گفت نه ............من دیگه نتونستم چیزی بگم اون گفت باید برم وتو پیش من همون احترام سابق رو داری و .......خداحافظ ...........منم پشت سرش گل و کوبوندم به دیدار و نامه رو پرپر کردم و........داد زدم گفتم تو خیلی مغروری همین...............ومن بعد از آن ماجرا تا چند روز دپرس بودم و سر راه مدرسه اش قرار میگرفتم و فقط نگاهش میکردم و اونم از کنارم بی تفاوت رد میشد و من میسوختم نه میتونستم تمرین کنم نه در بخونم .....خلاصه غرورمون هم جلوی اون شکستیمو هیچی و هیچی خلاصه بازنده ما بودیم وبس ......تازه خودمون و کشیده بودیم بالا دو باره غرق شدیم .........تا به خودم اومدم و تصمیم گرفتم منطقی برخورد کنم و درسمو ادمه بدم و ورزش مورد علاقه ام رو در رده ی قهرمانی ......خدا رو شکر الآن بهترم و دارم فعلا زندگیم رو میکنم ولی هنوزم که بعضی موقع ها که میبینمش یه ته احساسی بهش دارم اما یادم می افته که چقدر بهم ضربه زد از هرچی عاشق و معشوق زده میشم و به آیندم و تنها عشق و هدفم یعنی ورزشم ودرسم فکر میکنم ........و برای گذشتهخ متاسف وبه آینده امیدوارم ودر حال زندگی میکنم و گذشته به من درس ها وتجربه های زیادی را برایم رقم زد.من نمیگم مثل من باش یا مثل من رفتار کن ،گفتم بستگی به طرفتو شرایط تو داره وهر کسی یه جور با قضیه برخورد میکنه و راهی رو در پیش میگیره من فقط تجربیات شخصی و اونچه رو که برام اتفاق افتاده بود رو گفتم همین.امیدوارم که به عشقت برسی و خدای نکرده مثل ما شکست نخوری ................
من به این گفتم ایمان دارمنگو این حرفا رو
در مورد كسي كه عشق وعلاقه شديد دارن با تو هم عقيدم ولي كسايي كه عشقشون وابستگي به طرف مقابل ندارن با عقيدت مخالفم.من به این گفتم ایمان دارم
سلام دوستان
یه سوال داشتم
اگه یه دختر به یه پسر علاقمند باشه چی کار بکنه؟؟؟
راستی پسره فقط هم دانشکده ایه
حتی رشتمونم یکی نیست
آره کاملا حق با توء...این بیت رو از سعدی داشته باش
او را التفات نبودی به صید من .....................من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
خب اگه پسرام از یکی خوششون بیاد و واقعا عشقشون پاک باشه میتونن خیلی راحت پاپیش بذارن و ...خب اگه اینطوره پس میشه به نتیجه خوب این ماجرا اطمینان داشت ...
ولی یه چیزیو میدونی؟
یه نامردیه بزرگی این وسط هست
اون اینکه اگه دخترا از کسی خوششون بیاد میتونن یه جوری طرفو نرم کنن ولی اگه یه پسر از یکی خوشش بیاد باید از 7 خان رد شه تا بتونه طرفو تازه نرم کنه ، باقیش رو خدا رحم کنه دیگه...
قبول دارین؟
گفتی که 8 لیسانس داری و یه دکترا بیشتر توضیح بده مال تو چه جور بوده؟سلام سپیده خانوم استاد این امربا 8 تا لیسانس و یه دکترا خود منم.
اگر میدونی طرف آدمه و سوء استفاده نمیکنه شک نکن و برو جلو وباهاش صحبت کن،وای به حالت اگه بگی خجالت میکشم و روم نمیشه و از این حرفا.اگر کمک بیشتری خواستی که خصوصی بود پیام خصوصی بفرست و خبرم کن تا بیام،بذار بحثم اینجا ادامه بدیم تا بقیه هم استفاده کنن.
سلام
خیلی فکر کردم ........به هیچ نتیجه ایی نرسیدم
دیدم اصلا دختری نیستم که غرورم بذاره برم بهش بگم
خواستم فراموشش کنم دیدم اومدنش به اختیار خودم نبود که حالا با اختیار خودم از ذهنم بیرونش کنم
فقط اینو می دونم که منتظرش می مونم حتی اگه هیج وقت قصد اومدن نداشته باشه
اگه بهشم نرسم از خدا می خوام کسی رو پیدا کنه که لیاقتشو داشته باشه و خوشبختش کنه
کسی که واقعا عاشقه می فهمه چی میگم قشنگی راه عشق به مسیره رسیدن مهم نیست
..... اه عزیزم دوست دارم تا ابد امیدوارم از چشام بفهمی که چه حسی دارم
خب اگه پسرام از یکی خوششون بیاد و واقعا عشقشون پاک باشه میتونن خیلی راحت پاپیش بذارن و ...
اما ما دخترا چی باید خودمونو بکشیم تا بالاخره شما بفهمید که...
اما من حاضر نیستم به خاطر علاقه ای که بهش دارم از غرورم مایع بذارم
اگه گفت نه و... فردا با یکی تو دانشکده خواست ...
دیگه تا موقعی که اون تو دانشکده باشه و منم باشم روم نمیشه حتی سرمو بالا بگیرم
سلام دوستان
یه سوال داشتم
اگه یه دختر به یه پسر علاقمند باشه چی کار بکنه؟؟؟
راستی پسره فقط هم دانشکده ایه
حتی رشتمونم یکی نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
A | معنای عشق | گفتگوی آزاد | 137 | |
عشق چیست ؟! عاشق کیست ؟! | گفتگوی آزاد | 0 | ||
M | گوش چپ ، گوش عشق | گفتگوی آزاد | 1 | |
عشق دقیقا چیست...!؟ | گفتگوی آزاد | 0 | ||
ای مرغ بابا محصولتو عشق است | گفتگوی آزاد | 0 |