عشق مثل آزادی است، خواستار و مدعی بسیار دارد، شناسنده و پایبند اندکشمار.
بیشتر مردم از عشق، بازی میبینند و کام مدام میخواهند. عشق ولی تنها کسانی را کامروا میکند که حکمت زندگی را میدانند و میتوانند مرزی سیال میان خود و دیگری برقرار کنند.
عشق بزرگشدن است، وسیعشدن جغرافیای عاشق؛ با شناخت دیگرگونهی دیگری و خود. با به درون کشیدن دیگری و برگذشتن از مرزهای من.
ولی کسی که از تنهایی به عشق پناه میبرد، تنهایی خویش را تلختر میکند. عشق را درهممیشکند.
بار تنهایی را نباید به دوش معشوق انداخت. به عکس، باید دانست که عشق، تنهاییهای تازه میآورد. کسی را که دوست داریم رنج خود را از او میپوشانیم، درد را پشت دل پنهان میکنیم، توفانی را در درون تاب میآوریم تا غباری بر خاطر او ننشیند. تنها میشویم برای او. تنهایی را با او قسمت نمیکنیم؛ بلکه به نیت او تنهایی میکشیم.
با گسترش تنهایی است که معشوق را به خود نزدیک میکنیم، خود را برای او خواستنی میکنیم.
همین است فرق عاشق کامران با عاشق خودپرست که ناکام میماند : اولی قلمرو تنهایی را حریصانه برای خویش نگه میدارد، دومی با ساییدن تنهایی خود به معشوق، شانههای او را زخمی میکند و آرام آرام او را از خود میراند.
بیشتر مردم از عشق، بازی میبینند و کام مدام میخواهند. عشق ولی تنها کسانی را کامروا میکند که حکمت زندگی را میدانند و میتوانند مرزی سیال میان خود و دیگری برقرار کنند.
عشق بزرگشدن است، وسیعشدن جغرافیای عاشق؛ با شناخت دیگرگونهی دیگری و خود. با به درون کشیدن دیگری و برگذشتن از مرزهای من.
ولی کسی که از تنهایی به عشق پناه میبرد، تنهایی خویش را تلختر میکند. عشق را درهممیشکند.
بار تنهایی را نباید به دوش معشوق انداخت. به عکس، باید دانست که عشق، تنهاییهای تازه میآورد. کسی را که دوست داریم رنج خود را از او میپوشانیم، درد را پشت دل پنهان میکنیم، توفانی را در درون تاب میآوریم تا غباری بر خاطر او ننشیند. تنها میشویم برای او. تنهایی را با او قسمت نمیکنیم؛ بلکه به نیت او تنهایی میکشیم.
با گسترش تنهایی است که معشوق را به خود نزدیک میکنیم، خود را برای او خواستنی میکنیم.
همین است فرق عاشق کامران با عاشق خودپرست که ناکام میماند : اولی قلمرو تنهایی را حریصانه برای خویش نگه میدارد، دومی با ساییدن تنهایی خود به معشوق، شانههای او را زخمی میکند و آرام آرام او را از خود میراند.