یه مرد انگلیسی نشسته بود داشت تلویزیون تماشا میکرد که یهو مرگ اومد پیشش !
مرگ گفت : الان نوبت تو رسیده که ببرمت !
مرده که یکم ٱشفته شده بود گفت: داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بزار واسه بعداً ...
مرگ : نه اصلا راه نداره ! همه چی طبق برنامه ست ! طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بزار یه شربت بیارم خستگیت در بره ؛ بعدش جونمو بگیر...
مرگ قبول کرد و مرده رفت تا شربت بیاره ! توی شربت دو تا قرص خواب آور خیلی قوی ریخت !
مرگ وقتی شربت رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرده طی مدتی که مرگ خواب بود لیستو برداشت و اسمشو از اول لیست پاک کرد و آخر لیست نوشت و منتظر شد تا مرگ بیدار شه
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی ، خستگیم در رفت ! منم بخاطر این محبتت بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم
