28هرکدومو تعریف کن:
یک دانشجو : موجودیست بی اراده،که حرفش حرف استاد است و از نون و پنیر تغذیه میکند،دلش به 1 وجب جا برای زیستن در خوابگاه خوش است:دی
موی فشن : مدل مویی است بسیار باحال اما هر کسی استعداد درست کردنش را ندارد،گویی متخصص میخواهد.
استاد دانشگاه :موجودی خشن،سخت گیر و لامسب که تنها فکری که در سر دارد،انداختن دانش آموزان و پوزخند زدن به آن هاست.
البته همچین مالی هم نیست،غولی ازش ساختن:دی
کامپیوتر : دریچه ای رو به دنیای مجازی.
درس : کلماتی هر چند بلا استفاده که مجبوری باید بخوانی..گویی آش کشک خاله ست.
29ماندگارترین نصیحت در ذهنت چی بوده و از کی بوده؟
30تو اولین برخوردت با یه ادم (چه دختر چه پسر) چه چیزش توجهتو جلب می کنه؟
31اگه پستچی یک نامه برات بیاره که ادرس فرستنده نداشته باشه اولین کسی که به ذهنت میرسه کیه ؟
32نظرت راچع به موسیقی چیه؟
33چه سازیو دوس داری؟
34تا حالا پات به کلانتری باز شده ؟ اگه شده واسه چی ؟
35بالاترین معدلت در دانشگاه چند بوده ؟؟؟؟
36پايين ترين معدلت چطور؟
37تاحالا شده توی موقعیت بدی بیافتی؟تعریف کن
28.رو به روشون نوشتم:دی
29.از مادرم بوده..گفت قدر چیزایی که داری رو بدون..خیلی مهمه واقعا..باید بدونم قدرشونو.
30.طرز ایستادنش..و حرکت هایی که وقتی صحبت میکنه انجام میده:دی
31.احتمالا کار یکی از دوستامه،خواسته سر کارم بذاره.
32.هم میتونه شاد بکنه..هم غمگین..هم میتونه هیجان بده،هم افسردگی بیاره.
من فقط موزیک های شاد و پر هیجان گوش میدم و بنظرم عالیه.
33.گیتار الکتریک.
34.نه خدا رو شکر.
35. 15.75
36. 15.33
37.آره شده.
بدترین موقعیتی که الآن خاطرم هست یه روز ظهر نشسته بودیم با خونواده ناهار بخوریم.
2 نوع غذا داشتیم،ماهی و گوشت (خورشی).
داشتیم غذا میخوردیم،خونواده خیلی باهام حرف زدن،منم گوش میدادم.
منم وقتی کسی باهام حرف میزنه،حواسم از کاری که میکنم پرت میشه.
خلاصه اومدم یه لقمه بخورم دیدم تا مغز سرم درد گرفت

به خونواده م گفتم فکر کنم بد بخت شدم:دی
گفتن چرا؟چی شده؟
استخون گوشت بود نمیدونم شایدم خار ماهی،گیر کرده بود توو حلقم:دی
خیلی بد بود..واقعا بد.
بابام گفت چیزی نیست بیا یه لقمه نون بخور میره پایین.
منم گفتم باشه.
یه لقمه درست کردم،به گفته مامانم زیاد هم نجویدمش که بتونه اونو ببره پایین.
وقتی خوردمش..آخخخخخ..چشمت روز بد نبینه..خراش داد رفت عمیق تر شد،کل سرم درد شدیدی گرفت که نگو و نپرس... .
دیگه نا امید شدم..رفتن شربت درست کردن گفتن مایعات بخور حتما خوب میشه،منم هیچی دیگه نمیتونستم بخورم.
آب دهنمم نمیتونستم قورت بدم خیلیییییی درد میگرفت..اصلا نمیشد.
مامانم گفت برو جلو آینه دست کن درش بیار.منم رفتم نزدیک بود بیارم بالا..بدبختی ای بود اصلا

خلاصه ساعت 3 ظهر اینا بود تازه هم از بیرون اومده بودیم،رفتیم بیمارستان.
منو تا شب بستری کرده ب.دن و سرم بهم زدن و چند تا عکس گرفتن ازم.
بعد گفتن باید عمل بشی..باید مجوز عمل رو امضا کنی.
تووش نوشته بود اگه زیر عمل،فوت کردین باید رضایت بدین و اینا.
خونواده م هم شروع کردن مخالفت که نه و اینا.
خلاصه رفتیم خونه..پنجشنبه ظهر این اتفاق افتاده بود،من تا شنبه صبح هیچی نخوردم..شیر گرم فقط اونم با بدبختی.
شنبه صبح رفتم آندوسکوپی..زیر بیهوشی..دستگاه آندو که بهش خورد،خراشید و رفت پایین..و منم نجات یافتم:دی
از اثرات داروی بیهوشی هم کل شنبه رو خواب بودم:دی
و بعدشم کلی آنتی بیوتیک مصرف کردم که جای زخمش عفونی نشه.
گند ترین تجربه ای بود که داشتم... .