sلام ..
سلام.... خوش اومدین 
(بار دومه جواب میدم هنگ کرد بار اول اونقد زیاد بود جوابام اینبار خلاصه می نویسم
)
1. دوست دارید چقدر قدرت و نفوذ توی عالم داشته باشید .. ؟!!
اونقد که بتونم به هرکی می خوام خوبی کنم، و اینکه دوس دارم عدالتو ببینم، نه فقط تو ایران.
2. چرا وقتی بچه بودیم دمپایی هامون رو اشتباه (چپ و راست ) میپوشیدیم ؟!!
خب شاید چون قدرت تشخیصشو نداشتیم. نمی دونستیم فرق دارن. شایدم چون برامون مهم نبود. آدم که بزرگ میشه سختگیر تر میشه.
3. یه خط شعر یا متنی که بنظرت خیلی قشنگه بنویس
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تورا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم، تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.....
متن قشنگ ترم هس ولی این اول اومد تو فکرم. تقدیم به ناخدا
4. اگر قدرت اینو داشتی که از مردم یه خصلت بگیری و یک خصلت بدی .. چی میگرفتی چی میدادی ؟!!
دروغ و ریارو میگرفتم اتحاد و شادی میدادم
5. اینا رو با پنج حرفی که اول به ذهنت میرسه تعریف کن :
بارون :
آبی ، حوض ، رنگین کمون ، طراوت ، کوچه
آسمان :
محبت ، عظمت ، خدا ، آزادی ، مرموزی
محبت :
لبخند ، مادر ، زندگی ، شادی ، آرامش
عشق :
نگاه ، اوج ، دلتنگی ، صداقت ، تنهایی
ناخدا ویکی:
وفاداری ، متانت ، طبیعت ، محبت ، توداری
خدا :
بخشندگی ، تفکر ، خجالت ، دوس داشتن ، امید
6.
الف :یکی از قشنگترین سوتی های زندگیت رو تعریف کن
چون گفتین قشنگترین و دوران بچگی قشنگترین دورانه از سوتیای بچگیم میگم.....
اول راهنمایی که بودم میز اول مینشستم. یه روز داشتیم با بغل دستیم نارنگی می خوردیم، معلممون فهمید به رومون نیاورد. گفت بچه ها بوی پرتقال میاااادااااا...... ما هم به روی خودمون نیاوردیم ولی دیگه نخوردیم. یه دفه یکی از دوستای خنگم از میز عقب بلند گفت نه خانووووووووم.... پرتقال نیس نارنگیهههههههههه کلاس منفجر شد :دی
ب: یکی از قشنگترین آرزوهات
اینکه اونقد خوب باشم که از خدا خجالت نکشم....
7. بهترین استعدادی که دارید چی هست ؟ (چه کاری رو واقعا خوب انجام میدید و ازش لذت میبرید ؟؟)
مشاوره ، تئاتر ، سلیقمو دوس دارم ، شیرینی پزی ، شیت بندیمم بد نیس ، بسکتبال ، نگهداری از کودکان ترجیحا زیر 4 سال :دی
8.
الف : واسم ثابت کن که هر چیزی که الان میبینیم و میشنویم توهم نیست !!
خب هم میتونه باشه هم میتونه نباشه. از برهان خلف ثابت می کنیم که توهم نیست.... پس اول فرض می کنیم توهمه. اگه توهم باشیم یعنی یه اصلی از ما یا شبه ما وجود داره که ما توهمشیم. این توهمی که ما توشیم و برامون طولانیه به عنوان یک توهم جز کوچیکی از یه زندگی یا موقعیت دیگست. این توهم میتونه در کنار یا تاثیر گذار باشه. میدونیم خدا بدون هدف نیافریده چیزیو. پس نمیتونیم بدون تاثیر باشیم. پس یه توهم با تاثیر برای یک اصلیم. این توهم یا آینده اصلمونه یا گذشته یه اصل در آینده. پس خودشم میتونه یه اصل باشه! از طرفی اگه این توهم با این همه استدلال و منطق پوچ و بی هدف باشه، یا به معنی اون توهمی باشه که ما تو زندگی به کار می بریم همه چی نقض میشه. پس این توهمی که ما توشیم یه اصل خیلی مهمه.
فرض خلف باطل و ما اصل اصلیم 
ب: فرق بین منطق و احساس رو بگو و اینکه چطور میشه توی هر کدوم از این حوزه ها پا گذاشت و آیا میشه از این دو بالاتر رفت ؟؟ چطور ؟!!
منطق حرف عقله و احساس حرف دل. به هراندازه که بخوایم میتونیم تو هرکدوم پیش بریم.... بعضیا میگن برای منطقی بودن باید احساسو کشت، یا وقتی آدم می خواد به حرف دلش گوش بده باید مغزشو قفل کنه. ولی به نظر من این امکان نداره. چون خصوصیات فطری ما از بین نمیرن. ممکنه کمرنگ بشن یا نادیده گرفته بشن ولی از بین نمیرن. وقتی خوب عمل می کنیم که بینشون تعادل برقرار کنیم. برای زیادی منطقی بودن احساس و برای احساساتی بودن منطق آزاردهندست. ولی غیر ممکن نیست. یا آدم خیلی خشک و حسابگر میشه، یا اونقد تاثیر عقل روش کم میشه که ما اسمشو میذاریم دیوونگی...
9. گاهی وقتا اتفاقهایی توی زندگی می افته .. آدم نمیدونه چیکارش کنه .. یک روزش ساز موافق با اون اتفاق میزنه .. یک روزش ساز مخالف
و این میشه که ثبات توی زندگی آدم کم بشه
سوالم این هست چطور میشه این رو درست کرد و چیزی که امروز میخوای .. فردا هم بخوای ؟!!
(میتونی اینو جواب ندی)
(سوالای ناخدارو نمیشه جواب نداد)
این قصیه زیاد اتفاق میفته.... همون تقابل عقل و احساسه. وقتی از حالت 50-50 خارج میشه. شرایط زندگی همیشه یکسان نیست. برخورد آدما هم باهامون همیشه یکسان نیست. وقتی خیلی شدت میگیره که تصمیممون عجولانه باشه. شرایط همون لحظه رو فقط ببینیم. گاهی تصمیمی که گرفتیمو دوس داریم، ولی شرایط باهامون بازی میکنه. ممکنه اون توازنه اذیتمون کنه. دل میگه می خوام، عقل میگه درست نیست. یا عقل تصمیم گرفته و دل ازش راضی نیست. یه روز منطقی فک می کنیم یه روز احساساتی میشیم.
به نظر من تا جایی که بتونیم باید صبور باشیم، با گذشت زمان زندگی خودش راهو بهمون نشون میده و تو تصمیم گیری کمکمون می کنه. تو تصمیمات روزانمون هم باید شرایط جسمی، فکری، روحی، محیط،.... همرو در نظر بگیریم. البته اهمیت دادن زیاد و فکر کردن زیاد به این چیزا بیشتر اذیتمون می کنه. زیاد نباید سخت گیر باشیم. ممکنه شدید تر بشه تبدیل بشه به وسواس :دی
پیشاپیش ممنون بابت جوابهاتون
هر کجا هستین
آسمان
مال شما باشد
ممنون واسه گلای قشنگت ناخدا