شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
از همه ي لشكرِ حاج همت، تنها چند نيروي خسته و ناتوان باقي مانده. امروز هفتمين روز عمليات خيبر است. هفت روز پيش، رزمندگان ايراني، جزاير مجنون را فتح كردند و كمر دشمن را شكستند. آنگاه دشمن هرچه درتوان داشت، به كار گرفت تا جزاير را پس بگيرد؛ اما رزمندگان ايراني تا امروز مقاومت كرده اند.
همه‍ جا دود وآتش است. انفجار پشت انفجار، گلوله پشت گلوله. زمين ازموج انفجار مثل گهواره، تكان مي‍خورد. آسمان جزاير را بجاي ابر دود فرا گرفته ... و هواي جزاير را بجاي اكسيژن، گاز شيميايي.
حاج همت پس از هفت ‍شبانه ‍روز بي‍خوابي، پس از هفت‍ شبانه ‍روز فرماندهي، حالا شده مثل خيمه اي كه ستون‍هايش را كشيده باشند. نه توان ايستادن دارد و نه توان نشستن ونه حتي توان گوشي بي‍سيم به دست گرفتن.
حاج‍ همت لب مي جنباند؛ اما صدايش شنيده نمي‍شود. لب‍هاي او خشكيده، چشمانش گود افتاده. دكتر با تأسف سري تكان داده، مي‍گويد: «اينطوري فايده اي ندارد. ما داريم دستي دستي حاج‍همت را به كشتن مي‍دهيم. حاجي بايد بستري بشود. چرا متوجه نيستيد؟ آب بدنش خشك شده. چند روزاست هيچي نخورده ...»
سيد آرام مي‍گويد: « خوب، سرُم ديگر وصل كن
دكتر با ناراحتي مي‍گويد: « آخر سرُم كه مشكلي را حل نمي‍كند. مگر انسان تا چند روز مي‍تواند با سرم سرپا بماند؟»
سيد كلافه مي‍گويد:« چاره ديگري نيست. هيچ نيرويي نمي‍تواند حاج همت را راضي به ترك جبهه كند
دكتر با نگراني مي‍گويد: « آخر تا كي ؟ »
ـ تا وقتي نيرو برسد.
ـ اگر نيرو نرسد، چي ؟
سيد بغض آلود مي‍گويد: «تا وقتي جان در بدن دارد. »
ـ خوب به زور ببريمش عقب.
ـ حاجي گفته هركسي جسم زنده مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمنده امام كند، مديون است ... سرپل صراط، جلويش را مي‍گيرم.
دكتر كه كنجكاو شده، مي‍پرسد: «مگر امام چي گفته ؟ »
حاج همت به امام خميني فكر مي‍كند و كمي جان مي‍گيرد. سيد هنوز گوشي‍هاي بي‍سيم را جلوي دهان او گرفته. همت لب مي‍جنباند و حرف امام را تكرار مي‍كند : «جزاير بايد حفظ شود. بچه ها حسين‍وار بجنگيد. »
وقتي صداي همت به منطقه نبرد مخابره مي‍شود، نيروهاي بي‍رمق دوباره جان مي‍گيرند، همه مي‍گويند؛ نبايد حرف امام زمين بماند. نبايد حاج همت، شرمنده امام شود.
دكتر سرمي ديگر به دست حاج همت وصل مي‍كند. سيد با خوشحالي مي‍گويد: «ممنون حاجي! قربان نفس‍ات. بچه ها جان گرفتند. اگر تا رسيدن نيرو همين‍طوري با بچه ها حرف بزني، بچه ها مقاومت مي‍كنند. فقط كافي است صداي نفس‍هايت را بشنوند! »
حاج همت به حرف سيد فكر مي‍كند: بچه ها جان گرفتند ... فقط كافي است صداي نفس‍هايت را بشنوند ... .
حالا كه صداي نفس‍هاي حاج همت به بچه ها جان مي‍دهد، حالا كه به جز صدا، چيز ديگري ندارد كه به كمك بچه ها بفرستد، چرا در اينجا نشسته است؟ چرا كاري نكند كه بچه ها، هم صدايش را بشنوند و هم خودش را از نزديك ببينند ؟
سيد نمي‍داند چه فكرهايي در ذهن حاج همت شكل گرفته؛ تنها مي‍داند كه حال او از لحظه پيش خيلي بهتر شده؛ چرا كه حالا نيم خيز نشسته و با دقت بيشتري به عكس امام خيره شده است.
حاج همت به ياد حرف امام مي‍افتد، شيلنگ سرم را از دستش مي‍كشد و ازجا برمي‍خيزد. سيد كه از برخاستن او خوشحال شده، ذوق زده مي‍پرسد: « حاجي، حالت خوب شده!؟ »
دكتر كه انگشت به دهان مانده، مي‍گويد : « مراقبش باش، نخورد زمين. »
سيد درحالي‍كه دست حاج همت را گرفته، با خوشحالي مي‍پرسد: «كجا مي‍خواهي بروي؟ هركاري داري بگو من برايت انجام بدهم. »
حاج همت از سنگر فرماندهي خارج مي‍شود. سيد سايه به سايه همراهي‍اش مي‍كند.
ـ حاجي، بايست ببينم چي شده ؟
دكتر با كنجكاوي به دنبال آن دو مي‍رود. سيد، دست حاج همت را مي‍گيرد و نگه مي‍دارد. حاج همت، نگاه به چشمان سيد انداخته، بغض آلود مي‍گويد: «تو را به خدا، بگذار بروم سيد! »
سيد كه چيزي از حرف‍هاي او سر درنمي‍آورد، مي‍پرسد : «كجا داري مي‍روي؟ من نبايد بدانم ؟ »
ـ مي روم خط، خدا مرا طلبيده !
چشمان سيد از تعجب ونگراني گرد مي‍شود.
ـ خط، خط براي چي؟ تو فرمانده لشكري. بنشين تو سنگرت فرماندهي كن. »
حاج همت سوار موتور مي‍شود و آن را روشن مي‍كند.
ـ كو لشكر؟ كدام لشكر ؟ ما فقط يك دسته نيرو تو خط داريم. يك دسته نيرو كه فرمانده لشكر نمي‍خواهد. فرمانده دسته مي‍خواهد. فرمانده دسته هم بايد همراه دسته باشد، نه تو قرارگاه.
سيد جوابي براي حاج همت ندارد. تنها كاري كه مي‍تواند بكند، اين است كه دوان‍دوان به سنگر برمي‍گردد، يك سلاح مي‍آورد و عجولانه مي‍آيد و ترك موتور حاجهمت مي‍نشيند. لحظه اي بعد، موتور به تاخت حركت مي‍كند.
لحظاتي بعد گلوله اي آتشين در نزديكي موتور فرود مي‍آيد. موتور به سمتي پرتاب مي‍شود و حاج همت و سيد به سمتي ديگر. وقتي دود وغبار فرو مي‍نشيند، لكه هاي خون برزمين جزيره نمايان مي‍شود.
خبر حركت حاج همت به بچه هاي خط مخابره مي‍شود. بچه ها ديگر سرازپا نمي‍شناسند. مي‍جنگند و پيش مي‍روند تا وقتي حاج همت به خط مي‍رسد، شرمنده او نشوند.
خورشيد رفته رفته غروب مي‍كند و يك لشكر نيروي تازه نفس به خط مي‍آيد.
بچه ها از اينكه شرمنده حاج همت نشده اند؛ از اينكه حاج همت را نزد امام رو سفيد كرده و نگذاشته اند حرف امام زمين بماند، خوشحالند؛ اما از انتظار طاقت فرساي او سخت دلگيرند !

 
آخرین ویرایش:

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8436&stc=1&d=1236404297
زمان بازرگان به من برچسب چریک فدایی زدند،زمان بنی صدر برچسب منافق!هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم بر چسب بارانمان کردند.حالا روزی ده تا برچسب دشت می کنیم.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8442&stc=1&d=1236421069


آنقدر عاشقم
خون ریزد از انار دلت،روی خاکها
گل کرده عشق روی تن سینه چاکها
بوی بهشت می دهد این پوکه های جنگ
لبریز خاطرات شهیدند ساکها
در رستخیز واژه گمت می کنم به نام
در خود خزیده اند همه سر به لاکها
بوی بهشت می دهد ایمان دفترت
بوی خدای عشق و خدایی پاکها
آیا چگونه گریه کنم ناله هات را؟
از رود خون رسیده به من این پلاک ها
بی تابم آنچنان که تن بی سر تو بود
مستم هنوز مست،نه از بوی تانک ها
آنقدر عاشقم که تصور نمی کنی
زهرا شدی که گم کنمت زیر خاکها؟
 

پیوست ها

  • 9da1ddf12edbd9996c575dc7b6376bbe.jpg
    9da1ddf12edbd9996c575dc7b6376bbe.jpg
    18.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

industrial66

عضو جدید
اینم قسمتی از وصیت نامه ی حاج ابراهیم :

از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی نه غربی. ....
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8445&stc=1&d=1236430982
وصایای شهید همت:
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش،آرزوی وصالش را در سر داشتم.سلام بر حسین سالار شهیدان،اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی،همسر مهربانم،پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید،چقدر شماها صبورید،خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزم،غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن(بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدا،چرا که "ان الله اشتری من المومنین"
من نیز در پوست خود نمی گنجم،گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم،سیم های خاردار مانعند.من نیز از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
 

پیوست ها

  • 788.jpg
    788.jpg
    27.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0

majidhosseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8436&stc=1&d=1236404297
زمان بازرگان به من برچسب چریک فدایی زدند،زمان بنی صدر برچسب منافق!هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم بر چسب بارانمان کردند.حالا روزی ده تا برچسب دشت می کنیم.
jوقتی تو یک نظام مسئولیتی قبول میکنی باید اینارو هم تحمل کنی..برای بقا عین اونا بشی و...
ایشون انسانی با وقار و سرامد بودن
اما اگه یه انسان دیگه ای بود ایا این عمل درست نبود؟
(این پست رو زدم برای همون که میدونی FZ.H:D)
 

industrial66

عضو جدید
مادر حاجی می گوید : به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه ... دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها .
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
سردار سرافراز سپاه اسلام ،فردي كه بالاخره به همرزمان شهيدش پيوست
شهيد سرلشگر حاج احمد كاظمي
و همين امير سرفراز ارتش اسلام
شهيد سپهبد علي صياد شيرازي
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8453&stc=1&d=1236446772

شهید همت:اگر من افتخار داشتم شهید شوم از امام بخواهید برایم دعا کند تا شاید خدا،من رو سیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.
 

پیوست ها

  • 75642.jpg
    75642.jpg
    18.1 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8454&stc=1&d=1236447957
اینجا طلائیه است.
به بچه های اینجا بگویید کربلایی
کافی است از اهواز به سمت خرمشهر بروی تا در مسیر به سه راهی طلائیه بر بخوری و از آنجا راه غرب را تا نزدیکی مرز پیش بگیری تا برسی به ایستگاه طلائیه.اینجا همان جایی است که دست راست حسین خرازی شهید شد و شد علمدار.
اینجا همان جایی است که همت پرواز کرد.همان فرمانده دوست داشتنی که به مولایش حسین اقتدا کرد و بی سر به سوی دیار حق شتافت.
 

پیوست ها

  • طلاییه.jpg
    طلاییه.jpg
    31.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

afsaneh_k

عضو جدید
انسان های دلیر و بی باکی که سر آمد انسان های عصر خود بودند از هیچ چیزی دریغ نکردند تا میهنشان را از دست برد یغماگران حفظ کنند و به بهای خون خود آن را از گزند نجات بخشند،خدایا کمک کن هیچ گاه خونشان پایمال و ابزاری برای سودجویان برای استفاده بر ضد ارزش هایشان نباشد...
روحشان غریق رحمت باد...
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8457&stc=1&d=1236449086

شهید همت به همسرشون گفته بودند که اگه صاحب پسر شدند اسمشو بذاره مهدی و اگه صاحب دختر شدند اسمشو بذارند مریم.چون همسر شهید همت اسم مریم رو دوست داشت.
 

پیوست ها

  • img477.jpg
    img477.jpg
    71.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8458&stc=1&d=1236449658


به همین سادگی

شب عملیات محمد رسول الله در قله شمشیر از زور فشار عصبی 3تا بسته سیگار هما کشید.از ساعت 8صبح روز عملیات تا ساعت 8 شب که عملیات تمام شد فقط سیگار می کشید....
بعدها خانمش به ایشان گفت:نباید سیگار بکشی!
حاج همت فقط گفته بود چشم و دیگر لب به سیگار نزد، به همین سادگی
 

پیوست ها

  • cigarette.jpg
    cigarette.jpg
    49.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8459&stc=1&d=1236451614

فرماندهان شهید لشگر27محمد رسول الله
شهید ابراهیم همت،شهید رضا چراغی،شهید علیرضا نوری،شهید دین شعاری،شهید عباس کریمی،شهید سید رضا دستواره،شهید عباس ورامینی
و فرمانده جاویدالاثر،حاج احمد متوسلیان
 

پیوست ها

  • 87+.jpg
    87+.jpg
    21.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
با شروع عمليات رمضان، در تاريخ 23/4/61
در منطقه شرق بصره، فرماندهي تيپ 27 محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء اين يگان به لشكر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهي آن لشكر انجام وظيفه كرد.

در عمليات مسلم‌بن‌عقيل(ع) و محرم
در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگيد. در عمليات والفجر مقدماتي، مسؤوليت سپاه يازدهم قدر را كه شامل: لشكر 27 حضرت رسول(ص)، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تيپ 10 سيدالشهدا بود، به عهده گرفت.


سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهي او در عمليات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات كاني مانگا هرگز از خاطره‌ها محو نمي‌شود.


اوج حماسه آفريني اين سردار بزرگ در عمليات خيبر بود.
در اين مقطع، حاج همت تمام توان خود را به كار گرفت و در آخرين روزهاي حيات دنيوي‌اش، خواب و خوراك و هرگونه بهرة مادي از دنيا را برخود حرام كرد و با ايثار خون خود برگي خونين در تاريخ دفاع مقدس رقم زد.


 

yareza2006

عضو جدید
سالروز شهادت سردار شهید حاج همت
وقتی میخواهیم از سرزمینی بهتر بدانیم باید قصه زندگی آدم هایش را بخوانیم
اگر چه میدانیم ورق ورق تاریخ شرح حماسه های این مردم است
اما شاید هیچ دورانی را مثل سالهای دفاع مقدس تجربه نکرده باشند
انگار در این سالها فرماندهان به تنها چیزی که فکر نمی کردند پاداشهای دنیوی بود نه مدالی به سینه داشتند ونه حرفای عجیب وغریب میزدند
باور کردنی نیست که گاه تا آخرین لحظات زندگی عده ای نا شناس باقی می ماندند قصه فرماندهان قصه واقعی مردان پارسا وشجاع این سرزمین است
روایاتی از زندگی سردار شهید حاج همت
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8587&stc=1&d=1237053674
24اسفند
سالروز شهادت عباس کریمی
فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله
 

پیوست ها

  • n00017279-b.jpg
    n00017279-b.jpg
    6.3 کیلوبایت · بازدیدها: 0

industrial66

عضو جدید
عملیات خیبر

عملیات خیبر

اولین روز عملیات خیبر بود. از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب. توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد. این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات، یعنی خودکشی.جلوی ماشین راگرفتم. راننده آقا مهدی بود. به ش گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها .» گفت « می خوام به بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.
 

industrial66

عضو جدید
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود. وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد . نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر. باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو . آقا مهدی توی چادرش بود. به ش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.» صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم به م گفت« برو آقا مهدی رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم.» توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی به م گفت « آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیدهگفتم « چرا ؟» گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد یه جای دیگه پیدا کنه، زیر بارون موند، سرما خورد
 

industrial66

عضو جدید
روز مبعث

روز مبعث

همه دمغ بودیم . خبر شهادت حمید بد جوری حالمان را گرفته بود. آقا مهدی وقتی قیافه هامان را دید، مسئول تدارکات را صدا کرد. گفت « چی به خورد اینا دادی این ریختی شدن؟ » بعدش گفت « امروز روز مبعثه . باید خوش حال باشین. قیامت چی می خواین جواب حضرت زهرا رو بدین؟» بعد به همه مان کمپوت داد و سر حالمان آورد.
 

industrial66

عضو جدید
امروز سالروز شهادت فرماندهان دیگه هم هست از جمله شهید کاظم رستگار فرمانده لشگر 10حضرت سید الشهدا،شهید غلامرضا رجبی فرمانده لشگر 8 نجف اشرف ،مرتضی ساده میری ،علی تجلایی ، عباس خلجی ، اکبر غلامپور ، کاظم فتحی زاده و....و یکی از شهیدان مورد علاقه ی خودم شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ 18 جوادالائمه(ع)از لشگر 5 نصر که پیشنهاد کردم و دوباره می کنم کتاب خاکهای نرم کوشک را حتما بخونید.

یاد و خاطره ی همه ی شهدا گرامی باد
 

mahmoud.golzar

کاربر بیش فعال
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد
کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته، در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیکنم برگردم.

به نقل از شهید احمد کاظمی:

...مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟

گفتم: با سر

گفت:زودتر

آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند. با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده، مهدی؟

نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.


از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب

مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار کردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند: پس برو خودت برش دار بیاورش.

نشد نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.

گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر کس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))

گفت: ((پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))

گفتم: این جا،با این آتش، نمیتوانم. تو لااقل...

گفت:((اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده، احمد. پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))

فاصله ما هفتصد متری می شد. راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت: پاشو بیا ،احمد!

صداش مثل همیشه نبود .احساس کردم زخمی شده.حتی صدای تیر های کلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس کردم.بارها تماس گرفتم.تا اینکه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت: آقا مهدی نمی خواهد، یعنی نمیتواند حرف بزند...

ارتباط قطع شد. تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد...

......

شهید مهدی باکری را بعد از اصابت گلوله به پیشانیش، در قایقی گذاشتند و قایق به سمت عقبه خودی حرکت کرد. اما یک گلوله سر گردان آر پی جی به قایق اصابت کرده و مهدی برای همیشه به دریا پیوست و طبق وصیتش پیکرش وجبی از خاک زمین را اشغال نکرد.
 

solar flare

مدیر بازنشسته
وصیت نامه شهید مهندس مهدی باکری

وصیت نامه شهید مهندس مهدی باکری

يا الله،‌یا محمد،یا علی،‌یا فاطمة زهرا،‌یا حسن،یا حسین،‌یا مهدی (عج) و تو ای روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان.خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی. ای وای كه سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات كه نفهمیدم. یا ابا عبدالله شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش ، و چه كنم كه تهیدستم،خدایا تو قبولم كن.
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم وستم، عصر كفر و الحاد،‌عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شكرگزار خدا باشیم كه سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسه های درونی ودنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم كه صدق نیت وخلوص در عمل ،تنها چاره ساز است.
ای عاشقان اباعبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت،گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نمائیم تا بلكه قدری از تكلیف خود را در شكر گزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم وخواهران و برادرانم و اهل فامیل بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه بیاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید،‌پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید،‌اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خود را نیز همانگونه تربیت كنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابولفضل برای اسلام ببار آیند. از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاكیزه بپذیر
مهدی باكری
 

Similar threads

بالا