شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

mohana.ghaffari

عضو جدید
واقعا دکتر بهشتی استاد پدرتون بودن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش به حالشون. پدرتون رو می گم
من یه کتابچه کوچیکی از زندگی ایشون دارم محششششششششششششششره
می خوایید مطالبشو براتون بفرستم
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام این کتابی رو که درباره ی شهید بهشتی خوندید اگه تونستید معرفی کنید

شهید کاوه
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
سلام
کتاب نیست که مشخصات داشته باشه فکرم نکنم توی بازار باشه
ولی پیداش می کنم یه جوری بهتون می رسونم
متن های کوتاهی راجع به ایشونه
خبرتون می کنم
یاعلی
حق نگهدار
 

afshiiiin

عضو جدید
سلام

سلام

اگه شماشهیدمیشدین خوب شماولی حالادیگههمه شهیدان زنده اندالله اکبر...;)
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت

از دیدار امام برگشت. توی فکر بود.
امام خواب دیده بود عباش سوخته، به او گفته بود مواظب خودتان باشید.
می گفت: پرسیدم چرا؟ جواب داد آقای بهشتی شما عبای من هستید.

 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
کتاب نیست که مشخصات داشته باشه فکرم نکنم توی بازار باشه
ولی پیداش می کنم یه جوری بهتون می رسونم
متن های کوتاهی راجع به ایشونه
خبرتون می کنم
یاعلی
حق نگهدار
سلام به قوله زاد شفق
ایشالله شهید بشین
ممنونم از لطفتون

اللهم ارزقناة توفیق شهادت فی سبیلک
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت(2)


مادر خواب دیده بود. خواب پدر بزرگ محمد.
پرسیده بود"چه کار کنم اون دنیا من رو شفاعت کنند؟"
گفته بود"از محمد محافظت کنید که باقیات صالحات شما است."


 
آخرین ویرایش:

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت(3)



معلم بچه را صدا کرد بیاید انشا بخواند. ننوشته بود. دفتر را باز کرد و از حفظ چیزهایی گفت.
نمره اش شد بیست. زنگ تفریح صدایش کردند.
بهشتی معلم کلاس بود. گفت "تو که بلدی انشای ننوشته بخونی سعی کن بنویسی، این بار نوشته رو بخونی، حیفه"

 

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت(4)




طلبه بود و جوان. هر روز می رفت دبیرستان ها درس انگلیسی می داد. می گفت: این طوری استقلالم بیش تر است، نواقص حوزه را بهتر می فهمم و با شجاعت بیش تری می توانم نقد کنم. تا آخر عمرش هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می کرد.
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
اوناییکه موافقن دستاشون بالا

اوناییکه موافقن دستاشون بالا

http://www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=8458&stc=1&d=1236449658


به همین سادگی

شب عملیات محمد رسول الله در قله شمشیر از زور فشار عصبی 3تا بسته سیگار هما کشید.از ساعت 8صبح روز عملیات تا ساعت 8 شب که عملیات تمام شد فقط سیگار می کشید....
بعدها خانمش به ایشان گفت:نباید سیگار بکشی!
حاج همت فقط گفته بود چشم و دیگر لب به سیگار نزد، به همین سادگی

بچه ها دلم میخواد یه بار دیگه متن این دوستمون رو با دقت بخونید.
کی باورش میشه شهید همت سیگاری بوده باشه؟؟
میدونین من فکر میکنم تنها یاد کردن از این شهدا و گذاشتن عکسشون نه تنها دردی رو از ما دوا نمیکنه بلکه تنها وقتمون رو تلف می کنیم.
ما شهیدامون رو به هم یاداوری میکنیم تا الگومون باشن تو زندگی تو کار و .........
اما تو دوست عزیز از وقتی این مطلب رو خوندی ، اصلا سعی کردی یه ایراد تو خودت پیدا کنی و همون طور که حاج همت سیگارشو ترک کرد تو هم ایرادت رو ترک کنی؟
حالا که این صفحه راه اندازی شده . بیایید به سمت های خوبی بکشونیمش.
مثلا هفته ای فقط یک شهید معرفی کنیم با یکی از اخلاقای خوبش بعد توی اون هفته تمام کسایی که عضون سعی کنن اون اخلاق رو روی خودشون تمرین کنن. نتیجه رو به بچه های سایت اعلام کنن.
اوناییکه موافقن جفت دستاشون بالا.:thumbsup2:
 

yareza2006

عضو جدید
فرمانده لشکر اصفهان

- ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چی شده این بچه؟ زنده س؟ مرده س؟
میگفتم:کجا برم دنبالش آخه؟ کارو زندگی دارم خانوم.جبهه که یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟
رفته بودیم نماز جمعه.حاج آقا آخر خطبه ها گفت:حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه به مادرش گفتم. گفت:حسین مارو میگفت؟ گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
- داییش تلفن کرد گفت:حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده شما همینطور نشستین؟
گفتم:نه خودش تلفن کرد.گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته . پانسمان می کنه میاد.گفت شما نمی خواد بیاین.خیلی هم سرحال بود.
گفت:چی رو پانسمان میکنه؟دستش قطع شده.
همان شب رفتیم یزد،بیمارستان. به دستش نگاه میکردم.گفتم خراش کوچیک. خندید.گفت دستم قطع شده سرم که قطع نشده.
- پست نگه بانی ما شب بود.کنار اروند قدم میزدیم. یکی رد شد،گفت:چطورین بچه ها؟ خسته نباشید دست تکان داد و رفت.
پرسیدم کی بود؟
گفت: فرمانده لشکر.
گفتم؟برو!این وقت شب؟بدون محافظ؟
- تعریف میکرد و میخندید: یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار میکشید،اونجا سیگار کشیدن ممنوعه.نگه داشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا اینجا.گفت بتو چه.می خوام بکشم.تو که کوچیکی،خود خرازی رو هم بیاری بازم می کشم.گفتم می کشی؟گفت آره.هیچ کاری هم نمی تونی بکنی.
میگفت:دلم نیومد بگم من خرازی ام.رفتم یه دور زدم برگشتم.نمی دونم چطور شد.این دفعه تا منو دید فرار کرد.حتی کفش هاش از پاش در اوم، بر نگشت برشون داره.
- حاج حسین از خط تماس گرفته بود.از من می پرسید ،حاج آقا ما اینجا کمبود آب داریم.تکلیفمون چیه؟ آب رو بخوریم یا برا وضو نگه داریم؟
- گفت: من امشب اینجا بخوابم؟ گفتم:بخواب ولی پتو نداریم.
یک برزنت گوشه ی سنگر بود :گفت اون مال کیه؟ گفتم مال هیشکی . همان را برداشت کشید روش. دم در خوابید.

- نصفه شبه چشم چشمو نمی دید سوار تانک ، وسط دشت.
کنار برجک نشسته یودم.دیدم یکی پیاده میاد.به تانک ها نزدیک می شد دور می شد.سمت ما هم اومد.دستشو دور پایم حلقه کرد.پایم را بوسید.گفت:بخدا سپردمتون . گفتم:حاج حسین؟ گفت:هیس،اسم نیار. رفت طرف تانک بعدی.
- قبل از عملیات قران که می خواندیم.حاجی گریه می کرد.دوست داشت.
بعد از کربلای 4 هم قران خواندیم و حاجی گریه کرد.بیشتر از دفعه های قبل.خیلی بیشتر.
- نشسته بود زانو هاشو گرفته بود توی بغلش. هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش.ساکت شده بود.ناراحت بودم.دلم می خواست مثل همیشه باشد.وقتی میدیمش غصه هامان از یادمان می رفت. گفتم:چقدر مظلوم شده ای حاجی. سرش را برگرداند،فقط لبخند زد.
- قرار بود خط را به بچه های لشکر 17 تحویل بدهیم،بکشیم عقب.
گفت:برو فرمانده های گردانو توجیه کن،چطور جابجا بشن. رفت توی سنگر
نیم ساعت خوابیدم.فقط نیم ساعت .بیدار شدم هرکس یک طرف نشسته بود،گریه میکرد. هنوزم فکر میکنم خواب دیده ام حاجی شهید شده.
- بی سیم صدا می کنه: محمد،محمد،حسین ... محمد،محمد،حسین.
اسم حاج حسین 6 سال کد فرمان دهی لشکر بود حالا هم که حاجی شهید شده،کد را عوض نکردند.ولی صدا دیگر صدای حاج حسین نیست. میزنم زیر گریه.حسن آقایی میگوید:چرا گریه میکنی؟ گوشی رو بردار....

شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
منبع:کتاب یادگاران/شهیدخرازی​
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
تمنا دارم این مطلب رو بخونید و جواب بدید!!!!!!!!!
بچه ها دلم میخواد یه بار دیگه متن این دوستمون رو با دقت بخونید.
کی باورش میشه شهید همت سیگاری بوده باشه؟؟
میدونین من فکر میکنم تنها یاد کردن از این شهدا و گذاشتن عکسشون نه تنها دردی رو از ما دوا نمیکنه بلکه تنها وقتمون رو تلف می کنیم.
ما شهیدامون رو به هم یاداوری میکنیم تا الگومون باشن تو زندگی تو کار و .........
اما تو دوست عزیز از وقتی این مطلب رو خوندی ، اصلا سعی کردی یه ایراد تو خودت پیدا کنی و همون طور که حاج همت سیگارشو ترک کرد تو هم ایرادت رو ترک کنی؟
حالا که این صفحه راه اندازی شده . بیایید به سمت های خوبی بکشونیمش.
مثلا هفته ای فقط یک شهید معرفی کنیم با یکی از اخلاقای خوبش بعد توی اون هفته تمام کسایی که عضون سعی کنن اون اخلاق رو روی خودشون تمرین کنن. نتیجه رو به بچه های سایت اعلام کنن.
اوناییکه موافقن جفت دستاشون بالا.:thumbsup2:
 

شاهد

عضو جدید
رزمندگان كرماني و شهيد اويني

رزمندگان كرماني و شهيد اويني

چقدر لهجه‌ي کرماني شيرين است!

نویسنده: شمیم عشق
ذي‌الحجه‌ي سال 61 هجري قمري، شبِ پيش از هجرت به سوي کربلا، حضرت سيُدالشُهداء امام حسين عليه السّلام در پايان خطبه‌اي بلند فرمود: «آگاه باشيد، هر آن کس که مي‌خواهد خونش را در راه ما اهل بيت نثار کند و خود در بهشت لقاي خدا منزل گيرد، راهيِ کربلا شود. بدانيد که من ان‌شاءالله فردا صبح به راه مي‌افتم.»
راهيانِ امروز کربلا بعد از قرن‌ها که از واقعه‌ي عاشورا مي‌گذرد، در جواب مولاي خويش مي‌گويند: اي حجت خدا، ما عاشقان لقاء الله هستيم و آماده‌ايم تا خون خويش را در راه شما که راه حق است، نثار کنيم. ما نيز فردا همراه شما راهيِ کربلا خواهيم شد.
روز از نيمه گذشته است و آفتاب که رفته رفته به سرخي مي‌گرايد، کنار رودخانه و شيار درّه‌ها را رها مي‌کند و خود را از دامنه‌ي تپّه‌ها به جانب قله‌ها مي‌کشاند. بچّه‌هاي لشکر کرمان و زاهدان منتظرند تا سيطره‌ي پُر راز و رمز شب کامل شود و فرمان حمله صادر گردد.
اگر براي اهل ظاهر، روز و شب جز چرخش کره‌ي زمين برگرد خويش و در مدار خورشيد هيچ چيز در خود نهفته ندارد، اما براي اهل راز، اين شب، شبِ هجرت از پرستش نفس به پرستش رَبّ است. کره‌ي زمين در طواف نور است و اگر برگرد خويش نيز مي‌چرخد، تمثيلي از اين معناست که:« مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفّ رَبَّهُ»
بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبينند؛ ما اين جنگ را دري از درهاي بهشت مي‌دانيم که خداوند جز بر خاصه‌ي اولياي خويش نمي‌گشايد و اينچنين، حال ما حال عاشقي است که به سوي معشوق مي‌رود. کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
در زير چادرهايي که بر دامنه‌ي تپّه‌ها و زير سايه‌ي درخت‌ها برپا شده است، راحلان طريق عشق، حسينيان آخرالزمان، حمايل مي‌بندند و سلاح‌هايشان را پاک مي‌کنند و منتظر شب، تپش عاشقانه‌ي قلب‌هاي مهربانشان را در زير چهره‌هاي آرام و مطمئن و لبخندهاي زيبا و دلنشين‌شان پنهان مي‌دارند. ظهور اين جوانان نشانه‌اي است بر پايان عصر حاکميت ظلم و استکبار و نزديک شدن دولت کريمه‌ي آل محمد. و نه عجب اگر اينان سر از پاي ناشناخته، واله و شيداي لقاء الله شده‌اند و دل به درياي عشق زده‌اند، چرا که مشام جانشان رايحه‌ي ظهور شنيده است و قُرب آن يار، نفخه‌اي مسيحايي در جانشان دميده و آنان را به حيات عشق زنده ساخته است. هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق.
آماده شويد برادران، حسين‌بن‌علي عليه السّلام هنوز در صحراي پُربلاي کربلا انتظار مي‌کشد تا يارانش در پهنه‌ي قرن‌ها، نداي «هل مِن ناصرِ» او را لبيک گويند و با کاروان تاريخ به سويش بشتابند.
آفتاب که رفته رفته به سرخي مي‌گرايد، کنار رودخانه و شيار درّه‌ها را رها کرده است و از دامنه‌ي تپه‌ها به جانب قله‌ها مي‌لغزد و بچّه‌ها، مشتاق و منتظر، تپش مشتاقانه‌ي قلب‌هاي مهربانشان را در زير چهره‌هاي آرام و مطمئن و لبخندهاي زيبا و دلنشين‌شان پنهان مي‌دارند. چقدر لهجه‌ي کرماني شيرين است! سخنان و شيرين و خنده‌هاي پُرطراوتشان کوه و دشت و ريگ و آب و آفتاب را بر صداقت قلب‌هايشان به شهادت مي‌خوانَد.
آماده شو برادر، وقت رفتن فرارسيده است. حسين‌بن‌علي عليه السّلام انتظار مي‌کشد تا شما راحلان طريق عشق با کاروان تاريخ بدو ملحق شويد. بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبينند؛ ما اين جنگ را دري از درهاي بهشت مي‌دانيم که خداوند جز بر خاصه‌ي اولياي خويش نمي‌گشايد و اينچنين، حال ما اکنون حال عاشقي است که به سوي معشوق مي‌رود.
دو روز بعد، شبِ مرحله‌ي سوّم عمليات، ما بار ديگر در کانال‌هاي تپّه‌ي قلاويزان به بچّه‌هاي کرمان و زاهدان برخورديم و آنان بار ديگر با ميهمان‌نوازي، با خنده‌هايي پُرطراوت و لهجه‌ي شيرين کرماني از ما استقبال کردند و ما را در جمع گرم خود پذيرفتند.
 

شاهد

عضو جدید
نخل های سوخته جشنواره شعر دفاع مقدس استان کرمان
نخلهای سوخته 4
جیرفت 10 و 11 آذرماه 88


الف : بخش عمومي «صلاي صلابت »
سن شركت كنندگان : آزاد

ب : بخش ویژه «شکوفه های شهامت»
سن شرکت کنندگان: حداکثر 18 سال (نونهالان و نوجوانان)
**********
قالب اشعار : کليه قالب هاي شعري
**********
موضوع اشعار :
*دفاع مقدس
*عاشورایی و ولایی
* مقاومت فلسطين

**********
تذکر مهم : آثار ارسالی تا کنون نباید در جشنواره ای مطرح شده باشد
مهلت ارسال آثار : 25/ 8 / 1388


برنامه هاي جانبي جشنواره
الف: نشست هاي تخصصي ادبيات و شعر دفاع مقدس
ب : کارگاه آموزشي شعر (دانش آموزي)
ج : نمايشگاه كتاب دفاع مقدس با بخش ها و غرفه هاي جانبي
د : تقدير از شاعره معاصر افسر فاضلي همراه با نقد و بررسي کتاب
((براي کساني که کساني که عشق را بلدند ))

**********
آدرس دبيرخانه مركزي :
کرمان ، بلوار شهيد عباسپور ، مقابل كوچه شماره 15 – مجتمع فرهنگي هنري دفاع مقدس(سرو) دبيرخانه شعر دفاع مقدس استان کرمان
تلفن : 2735399- 2715636- 2726273 - 0341
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
هفته بسیج بر ملت ایران گرامی باد.**بسیجی آن کسی است که وقتی خطری انقلاب را تهدید کند می گوید سینه من سپر انقلاب خواهد شد.**
 

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت(5)





"بنده وکیلم ؟" دختر خانم که گفت "بله" یک پاکت 200 مارکی گذاشتند جلو حاج آقا.
امام جماعت مسجد هامبورگ گفت: "این وظیفه من است. برای وظیفه هم پول نمی گیرند."
اصرار پشت اصرار که باید قبول کنید.
شماره حساب داد، گفت بریزید به حساب مسجد.

 

mohana.ghaffari

عضو جدید
صد دقیقه تابهشت(6)




آلمان، هامبورگ، ایستگاه راه آهن. موقع ظهر رسیده بود. قبله نما را نگاه کرد و همانجا ایستاد نماز بخواند.
پلیس را خبر کردند که یکی امده حرکات غیر طبیعی دارد. بردنش اداره پلیس.
گفته بود من مسلمانم، نماز هم واجب دینی ما است. محکم گفته بود، آزادش کرده بودند.
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
بحث شهید مغنیه یا همون حاج رضوان شد.میخواستم بگم موساد وشین بت و حفاظت اطلاعات ارتش اسرائیل به همراهی سیا و ام آی6 ،25 سال او را تعقیب کردند تا او را از حزب الله گرفتند.
 

Similar threads

بالا