شهید سید محمود همیشه این شعر را با سوز دل زمزمه می کرد

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید سید محمود همیشه این شعر را با سوز دل زمزمه می کرد

چه کنم دلم از سنگ که نیست گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه دل است این دل من

که زیک لرزش اشک بر رخ رهگذری
یا زنالیدن مادر به فراق پسری دل من می شکند .
چه دل است این دل من
که زتردی چو یکی ساقه ی بی تاب *******به شتابی که تگرگ
بشکند ساقه و از هم بدرد پیکر برگ *******یا به آسانی یک شاخه ی گل می شکند
چه دل است این دل من


هر کجا اشک یتیمی رنجور می چکد برسر مژگان سیاه

هر کجا چشم زنی غم زده با یاد پسر ملنده به جا

دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست . گریه در خلوت دل ننگ که نیست

چه دل است این دل من

در مزاری که زنی ناله کند***** در عزای پسرش ******یا یتیمی که ناله کند در سوگ پدرش

دل من می شکند

حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر***** که به حسرت کند از شیشه ی اشک

به عروسک نگه گاه به گاه *****وز دل تنگ کند ناله و آه

دل من می شکند



چه کنم دلم از سنگ که نیست . گریه در خلوت دل ننگ که نیست

ناله ی پیر زنی غمزده با دست تهی******** که ندارد نفسی

ضجه ی مر غ اسیر***** که کند ناله به کنج قفسی ********هق هق مرد غریبی که برد دیده بسی

دل من می شکند

آن زمانی که به دنبال شهید ****مادر داغ به دل *****سینه می کوبد و می گرید زار همچنان ابر بهار

یا زمانی که بر سر مزار**** به فریاد کند نام پسر را تکرار

دل من می شکند

دلم از ناله مرغان چمن می شکند ******دلم از داغ شهیدان وطن می شکند

زخیال غم مردم دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست . گریه در خلوت دل ننگ که نیست
شعر از مهدی سهیلی است که شهید سید محمود بسیار با علاقه می خواند
 
آخرین ویرایش:

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
این دوبیت پشت جلد کتاب شهیدی خواندم که با داشتن یک فرزند 1 ماهه رفت و دیگر بر نگشت
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند****** فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی **********دیوانه تو هر دو جهان را چه کند :gol:
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانشجوی شهید مهدی شاهدی
ولادت:۴۶/۸/۱۲ بهبهان
شهادت:۶۵/۱۰/۱۶ فاو
روزهای آخر،چند روز قبل از شهادتش مدام این یه بیت شعر رو با خودش زمزمه می کرد:
عاشق که شدی تیر به سر باید خورد
زهری است که مانند عسل باید خورد
هیچ کدام از بچه ها نمی دونستن که منظورمهدی از خواندن این یه بیت شهر چیه؟!
گذشت تا اینکه خبر شهادتش بین بچه ها پیچد وقتی بالا سرش حاضر شدیم دیدم یه تیر خورده وسط پیشونیش به حالت سجده افناده و به شهادت رسیده.
*
*
*
*
برادر جانباز رضا جلالی نقل می کرد گاهی اوقات که مسیر اهواز خرمشهر را با شهید علی اصغر پازوکی طی می کردیم این شعر مولانا را زمزمه می کرد.



حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه​ها هفت آب شو از کینه​ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می​روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه​ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل​های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه​ها و مال​ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی​چانه شو بی​چانه شو
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت
برخیال خام من خندید و رفت
پنجه زد بر روی وجدانش زمان
یک سخن از مثنوی پرسید و رفت
شعله می زد در درونش آفتاب
در پی ایثار دل رقصید و رفت
من اسیر وسوسه او پرخروش
روی شهر غم زده بوسید و رفت
رمز شیدایی بلند آوازه شد
در دلش بوی خدا پیچید و رفت
چشم می گون شبش پرخاطره
خفتگان را دانه می پاشید و رفت
وصله کرد خود را به سقف آسمان
یک سبد شبنم زخون برچید و رفت
در سپیده دم به هنگام اذان
صوت لبیک خدا بشنید و رفت.
 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرین عکس و یادداشت یک شهید
این جملات آخرین نوشته ابراهیم اصغری در آخرین برگ دفترچه اش و این عکس آخرین تصویر او در لباس غواصی است.ابراهیم عادت نداشت هنگام عملیات هایی که به عنوان غواص بود اسلحه حمل کند همیشه دور کمرش نارنجک می بست.
ابراهیم اصغری به سال 1336 در زنجان متولد شد. او علاوه بر این که دانشجو، معلم، ورزشکار، شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و مداح اهل بیت بود ، در ماه های پایانی حیاتش عضو شورای فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر عاشورا نیز به شمار می رفت.
ابراهیم اصغری به تاریخ 19/10/65 در عملیات کربلای 5 در لباس غواصی در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

پـس او گفت آنکه سـَرعشــق بشـناخـت
نـمازش را بـخــون بایـد وضـو ساخـت
کـه گــر از خـون وضـوی آن نســازی
بــود عـیـن نـمــازت نـا نـمــازی
عطار نیشابوری

آن چه می خوانید آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات کربلای 5 در 18/10/1365 در آخرین صفحه دفترچه اش نوشته است:

« این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم »

و این عکس آخرین تصویر شهید ابراهیم اصغری پس از شهادت است.ابراهیم عادت نداشت هنگام عملیات هایی که به عنوان غواص در خط مقدم حاضر می شد اسلحه حمل کند و تنها به بستن تعدادی نارنجک دور کمرش نارنجک بسنده می کرد.
 

Similar threads

بالا