شعر نو

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم
 

meibudy

عضو جدید
آیا شود پیغامبری پاره کند این بند سکوتم را
و او گوید بشارت باد:
که پایانی بر این اول نخواهد بود

و این حیران سر در گم،
سراپا ترس و غم آلود
سرا پا لرز وتب آلود،
آگه شود روزی:


مبادا دیگراز حالا
طلوع نور چشمانت، بروی دیگری خنندد
و حتی اشک لرزانت برای دیگری ریزد
مبادا گرم دستانت حریم دیگری با تلطیف احساسی برانگیزد

مبادا روز پایانم
که حیرانم
که لرزانم...
 

meibudy

عضو جدید

آیا شود پیغامبری پاره کند این بند سکوتم را
و او گوید بشارت باد:
که پایانی بر این اول نخواهد بود

و این حیران سر در گم،
سراپا ترس و غم آلود
سرا پا لرز وتب آلود،
آگه شود روزی:

مبادا دیگراز حالا
طلوع نور چشمانت، بروی دیگری خنندد
و حتی اشک لرزانت برای دیگری ریزد
مبادا گرم دستانت حریم دیگری با تلطیف احساسی برانگیزد

مبادا روز پایانم
که حیرانم
که لرزانم...

 

reyhana

عضو جدید
من با هيشكي دوستم
هيشكي با من دوست نيست.....
بعضي شبا هيشكي با منه
اما وقتي خوابم ميبره


هيشكيم من تنهام ميذاره
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز

من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی شاه بیت غزل زندگی ام
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز


قلب من و تو را

پیوند جاودانه ی مهری است در نهان

پیوند جاودانه ی ما ناگسسته باد

تا آخرین دم از نفس واپسین من

این عهد بسته باد

" حمید مصدق"


 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ وقت ...
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه ی سیبی

که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگها
ناپدید ماند.


حسین پناهی
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا تو جوونه ی انجیره !
خدا تو چشم پروانه است وقتی از روزنه ی پیله ،
اولین نگاهش به جهان می افته...
خدا بزرگتر از توصیف انبیاست.
بام ذهن آدمی ، حیاط خانه ی خداست.
خدا به من نزدیکه ،
همین قدری که تو از من دوری ...!


حسین پناهی
 

R@mtin.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز


او ز من رنجیده است



آن دو چشم نكته بین و نكته گیر


در من آخر نكته ای بد دیده است


من چه می دانم كه او


با چه مقیاسی مرا سنجیده است


من همان هستم كه بودم ، شاید او


چون مرا دیوانه خود دیده است


بی وفائی می كند تا بلكه من


دور از دیدار او عاقل شوم


او نمی داند كه من


دوست می دارم جنون عشق را


من نمی خواهم كه حتی لحظه ای


لحظه ای از یاد او غافل شوم

<<فروغ فرخزاد>>
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چشم ها.......

این چشم ها.......

می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گرد نگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من .......


 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذر
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
:gol:
حمید مصدق
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
شب تنهایی خوب
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ‚ ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان، کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
 

Derakht-e-marefat

عضو جدید
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
اي نخورده مست
لحظه ديدار نزديك است .
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران!

باران!

باد دلواپس آذرماه رابه یاد آر
کوچه های عریض آشتی کنان
همصدایی دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از کدام آهوی رو به
چاقو امانت گرفته یی ؟
گفتی : به گواهی گریه خدا داده است !
بعد از آن بود که معنی نمناکی آسمان را فهمیدم
بعد از آن بود که به ارتفاع علاقه ایمان آوردم
بعد از آن بود که دستهای من
موطن تمام ترانه های باران شد...!
واپسین سطر تمام نامه ها
به هزار بوسه ی ساده می انجامید
به دل دل دوباره ی دیدار
به عبور سر نیزه ی نیاز از بناگوش گناه !
به نگاه رسواگر ماه از درز پرده ها !
به فاصله یی کوتاه و سوسوی سیگاری که فروغ
زندگی می نا
میدش...
چه قدر آرامش قبل و بعد طوفان زیبا بود
نه نیازی به رسیدن رویا
نه میلی به خلاصی خواب...
تنها سرانگشت نوازش
عطر آشنای علاقه و
سکوت سکرآوری در حوالی خواب و بیداری!!!
کاش از آغوش آن همه آسودگی بیرون نمی آمدیم ......


یغما گلرویی
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باورم کن[/FONT]
همه دنيا واسه من خنجر کشيدن
دل من تو اين روزا خيلي گرفته
يادته اون روزا که دل تو رو شکسته بودم
حالا اين دل شکسته مثل اون روزا گرفته



باورم کن باورم کن که بدون تو ميميرم
بي تو تنهام خوب ميدوني که تو غصه هام اسيرم



از يادم هرگز نرفتي ولي از ياده تو رفتم
بي تو تنها تو خيابون زيره بارونا ميرفتم
دلمو شکستي اما نذاشتم تو غم بميره
تو کويره خشک قلبم هنوزم عزيزتريني



وقتي فهميدي عزيزي منو تنها جا گذاشتي
تو هموني که ميگفتي جز من هيچ کسو نداشتي



بيا برگرد که هنوزم توي قلبم خونه داري
يادته قول داده بودي که منو تنها نذاري
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یه روزی فكر میكردم بدون تو میمیرم
پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم
یه روزی فكر میكردم كنار تو میمونم
تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم
یه روزی فكر میكردم برام خیلی عزیزی
اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی
یه روزی فكر میكردم صادق و باوفایی
اما حالا میبینم از این حرفا رهایی
برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی
فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی
فقط بدون كه دیگه تو قلب من تو مردی
خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی
منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم
منم میخوام مثل تو با یكی آشنا شم
الان دیگه میفهمم كه عشق تو سراب بود
خدا رو شكر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود
خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه
تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه
[/FONT]
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.
 

pdnvd

عضو جدید
زیبای وحشی...
:gol::gol::gol:
زن:- سحر،چون می روی در کام امواج.
کند تاب مرا هجر تو تاراج.

ماهیگیر:- منم یک مرد ماهیگیر ساده،
خدا نان مرا در آب داده!

زن:- تو را دریا فروکوبیده صد بار
ازین زیبای وحشی دست بردار!

ماهیگیر:- چو می خوانندم این امواج از دور ،
همه عشقم ،همه شوقم،همه شور.

زن:- فریبش را مخور ای مرد ،زین بیش،
به گردابش ، به طوفانش بیندیش!

ماهیگیر:- نمی ترسم،نمی پرهیزم از کار،
به امید تو می آیم دگر بار!
زن:- اگر از جان نمی ترسی دراین راه،
بیاور گوهری،رخشنده،چون ماه.
بشوی از خانه ات فقر و سیاهی
که مروارید نکوتر ز ماهی!

ماهیگیر:- ز عشقم گوهری تابنده تر نیست.
سزاوار تو زین خوشتر گهر نیست.
ولیکن تا نباشم شرمسارت،
فروزان گوهری آرم ،نثارت!
:heart::gol::gol:
زنی خاموش در ساحل نشسته.
به آن زیبای وحشی چشم بسته.
بر او هر روز چون سالی گذشته است.
هنوز آن مرد عاشق برنگشته است!
نه تنها گوهری در دام ننشست،
که عشقی پاک گوهر رفت از دست!

"فریدون مشیری"
 
آخرین ویرایش:

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف

اعتراف

:gol:
خارها

خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !

:gol:
قیصر امین پور...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هلا ای شیر پیر بندی از ژرفای دام خویشتن فریاد کن
تا روبهان بی مبارز مانده در میدان
بیرن ریزند از جنگل
درختان را سیه می بینم از زاغان
تو نیز ای مرغ عشق و آواز
با نغمه های چنگی ژولیده مو... هوئی بکش
کاین جغد های شوم
برخیزند از جنگل
نمی آید چرا از دانه زنجیر پای شیر ها بانگی
که میمونها ز وحشت جست و خیزی کرده
بگریزند از جنگل
نمی آید چرا از جنگلی مردان
که بریان از تف خورشید نیرنگند فریادی
که صیادان پر آز و هوس با کوله پشتی ها
بپرهیزند از جنگل
برآ ای سهمگین باد سیه شبهای پائیزی
که آتش زا کند هیزم شکن این بیشه های خشک را
بنگر بجای نره شیران
این زمان خو کند و .. یا غو کندو .. یا گرگان مفلو کندو...
لبریزند از جنگل
تبر بردار دست و پنجه با گفتار آغاز کن ای جنگی جنگل نشین
کز صخره های رود خروشان حوادث دمبدم مردان جنگی میرسد
تا هم صدا با شیر های خفته و فیلان آشفته
جهانی را بشورانند و .. کژدمها و..افعی هاو... ماران را ..به دریا
فرو ریزند از جنگل
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است


زنده یاد حسین پناهی:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو سبز را به من آموختی
حالا از هردرختی سر بلند ترم
دیروز رکعت آخر باران دستم را بوسیدی
و من عجیب دلم می خواست عشقم را واژه واژه لمس کنی
نمی دانی چه قدر دلواپس پنجره ام
وقتی خورشید از پیله ی آسمان در می اید
پنجره ام باید یاد بگیرد
با چه کسانی به لهجه ی دیوار حرف بزند
و چه وقت خورشید عقیم را سرزنش کند
نمی دانم به کدام پرنده معتقدی
ولی تو را به جان هر چه چکاوک
پر آواز پروانه را نبند
هیچ کس آواز سبز پروانه ها را نمی فهمد
تو دیگر چرا؟
تو که از سلاله ی تابستانی
و با تمام رنگین کمان ها نسبت داری
آسمان بالغ می شود
هیچ کس نمی پرسد باران اهل شمال است
یا سیگار و ستاره
وقتی که قبل از آمدن اجازه می گیرد
سلام می کند
وای ، باران ، دلم برای لکنتت می سوزد
نگاهم می کند باران
نگاهی تر ، عاشق و مبهوت
خوابت نبرد ، صبر کن
هنوز هم خیلی از مردم
باران روی شانه ی چترشان جان می دهد
تو را به جان سیب ، مخاطب
بیا برویم کمی از باران دلجویی کنیم
بیا برویم از روی شانه ی یک شنبه چتر را برداریم
سکوتی زلال زیر پیراهنم می وزد
سکوتی از اردیبهشت کودکی ها
که حوصله ی زمستان را سر برده
خوابت برد ؟
ببین دیوان پنجره را باز می کنم تا تفألی بر باد بزنم
چرا نگرانی ؟
نگران برهنگی پنجره ای یا آواز پروانه ها ؟
شاید هم دل واپس عبور زمانی ؟
نه ، ستاره ی سبز من آسوده باش
این دختر ساده تمام سال هایی را که گذشت
به حساب همان سیب کال می نویسد
وقتی که دیدمت کمی از بوی سازت را برایم کنار بگذار
یک شنبه ما را گم نمی کند
شاید ما او را...ـ
خوابیدی گلم ؟
شب به خیر

:gol:
مریم اسدی
 

pdnvd

عضو جدید
دکتر علی شریعتی
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]......[/FONT][FONT=courier new, courier, mono]...شگفتا وقتي بود نمي ديدم،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]وقتي مي خواند نمي شنيدم،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]وقتي ديدم که نبود....[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]وقتي شنيدم که نخواند......![/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چه غم انگيز است که وقتي چشمه اي سرد وزلال؛در برابرت،مي جوشدو مي خواندو مي نالد،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]تشنه آتش باشي و نه آب؛[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چشمه که خشکيد،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودي بخار شدو به هوا رفت [/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] و آتش، کوير را تافت و در خود گداخت[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] و از زمين آتش روييد و از آسمان آتش باريد،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]تو تشنه آب گردي و نه تشنه آتش،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]و بعد عمري گداختن از غم نبودن،[/FONT]

[FONT=courier new, courier, mono] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][FONT=courier new, courier, mono]کسی که تا بود
[/FONT]
[/FONT]​
[FONT=courier new, courier, mono]از غم نبودن تو مي گداخت[/FONT]
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگرچیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگرچیزی ندارم برابت آرزو کنم.

رضا احمد اصفهانی.
منبع:
http://www.shereno.com/file.php?id=43388
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جز حضور تو
هیچ چیز این جهان بیکرانه را
جدی نگرفته ام

حتی عشق را...

حسین پناهی
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره ی زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل!
در آخرین سفر
در آیینه
بجز دو بیکرانه ی کران
بجز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام کجا؟؟!
ندیده ای مرا؟؟

حسین پناهی
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق؛
اسم مستعار امیدهای ناگزیری است
که شنبه ها را به یکشنبه ها میکشاند....
 

sam-smith

عضو جدید
رفتار من عادیست

رفتار من عادیست

رفتار من عادیست

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روز ها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روز ها انگار
حال و هوای دیگری داری !
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روز های پیش قدری بیشتر
این روز ها را دوست دارم
گاهی
-از تو چه پنهان –
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را به خوبی می دانم
این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم
این روز ها خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شب های بی رحمانه ی دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها – حدود هفت فرسخ – در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفت و گو کردم
و بعد از آن هم
رفتم، تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابر ها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب هایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال های پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روز ها دیگر
تعداد مو های سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صدبار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم
کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از همین رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
شاعر همیشه در زنده در قلب ما قیصر امین پور
 

Similar threads

بالا