شعر نو

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
آسمانهای تو آبی رنگی گرمایش را از دست داده
زیر آسمانی بی رنگ و بی جلا زندگی می کنی
بر زمین تو باران چهره ی عاشق هایت را آبله گون می کند
پرندگانت همه مرده اند
در صحرایی بی سایه و بی پرنده زندگی میکنی
 

hafezane

عضو جدید
زندگی میگذرد و هر کس از پی آرزوئی در این کهنه سرا پوید راه ,
و چه خوشبخت آنکس که راه از سر عشق میپوید
و چنان مست و ظریف ,
دور از این جوش و خروش ,
میرود تا بر دوست ,
میرود تا بزند جامی از لب گلناری دوست ,
عشق چیزیست ,
مثل یک غنچه گل ( که در آن شوق شکفتن جاریست)
مثل یک کودک زیبا وظریف که در این کهنه سرا هر دم از آن نظریست
نظری باید کرد
بقول سهراب
چشمها را باید شست , جور دیگر باید دید

از : حافظانه
 
آخرین ویرایش:

نسیم-سحر

عضو جدید
بار خود را زین دیار تلخ

اینک بسته ام

ای دوست

در غبار راه

امشب با قطاری مست

خواهم رفت

هان بگو

با همدلان و بیدلان یاور و همراه

آن فلانی

در نسیم وحشی کهسار

با شقایق آمد

و

نک با سپرغم رفت

-------------------------------
نسیم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من پر از پاییز
پر از موجهای بی تابی
پر از شب
پر از آرزوهای مهتابی
پر از آسمان
پر از ستاره های رویایی
پر از امید
امید روزهایی که می آیی
من بدون تو
آه...
پر از پاییز
پر از تنهایی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خطی کشید روی تمام سوالها
تعریف ها ،معادله ها ، احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قاعده و مثالها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خالها
خط ها به هم رسیدو به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها . . ! ! ! !
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

سهراب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تکرار و فراموشی

تکرار و فراموشی

...
راهی نيست.
ديگر نه عطرِ نانی که در سَبَد،
نه بارشِ ماهيانی که معجزه.
برای رسيدن به قُله‌ی ماه
بايد به نبضِ بی‌قرارِ همين شبتابِ مُرده
قناعت کنيم.
مهم نيست!


شبی، شبی شايد آسمانِ گرفته‌ی اين همه عَزا
آوازهای آفتابِ سفر کرده‌ی ما را
به ياد آوَرَد.

« سید علی صالحی »
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی

شبی

...
هی بادهایِ بی‌هرکجا وزيده!
کجای اين بازی بی‌آغاز پاييزی، عدالت است
که مرغانِ بی‌قرارِ بهاری
به باغاتِ بی‌پايانِ اردی‌بهشت رفته باشند
اما اين هُدهُدِ خسته هنوز، خسته هنوز ...!


چه بارانی گرفته است!
آيا تو هم اين‌جايی ...؟


« سید علی صالحی »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آمد!
به اين اميد كه در گور سرد دل
شايد ز عشق رفته بيابد نشانه اي
او بود و آن نگاه پر از شور و اشتياق
من بودم و سكوت و غم جاودانه اي!
چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود
جوشيد ياد عشق كهن در نگاه ما
آهي از آن صفاي خدايي زبان ما
اشكي از آن نگاه نخستين گواه ما!
ناگاه
عشق مرده سر از سينه بر كشيد
آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگ دل گذاشت
آهي كشيد از سر حسرت كه
" اين منم! "
باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت
ولي چه سود؟
ما هر كدام رفته به دنبال سرنوشت
من ديگر "آن" نبودم و
او ديگر "او" نبود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم
باز هم بیمار می بینم تو را ...
ای دل سرکش که درمانت مباد!
برق چشمی آتشی افروخت باز
کاین چنین آتش به جانت اوفتاد.
ای دل، ای دریای خون! آشفته ای:
موج غم ها در تو غوغا می کند،
بی وفایی های یارت با تو کرد
آنچه توفان ها به دریا می کند...
او اگر با دیگران پیوست و رفت،
غیر ازین هم انتظاری داشتی؟
بی وفایی کرد، اما - خود بگو -
با وفا، تا حال، یاری داشتی؟
او نسیم است... او نسیم دلکش است:
دامن شادی به گلشن می کشد.
خار وگل در دیده ی لطفش یکی ست:
بر سر این هر دو، دامن می کشد.
او نسیم است و چو بر گل بگذرد،
عطر گل با او به یغما می رود،
با تن گل گر چه پیوندد،ولی
عاقبت آزاد و تنها می رود...
تو گلی و او نسیم دلکش است
از پی ِ پیوندکوتاهش برو؛
پرفشان، یک شب ز دامانش بگیر،
چند گامی نیز همراهش برو...

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
طنین نفس های زندگی




مرا طنین نفسهای زندگی باقیست

و در رگهایم جار یست هنوز

سرخی عشق

در سینه ام مانده است هنوز

طپشهای بودن

مرا هرگز از عشق ر هائی نخواهد بخشید

و تا ابد بسته زنجیرهای پیوند خواهم بود

زیرا که با او

و تنها با او میتوانم زیست

حتی اگر تا ابد

دلخسته از جدائی ها

بی او بمانم




 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو ام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با تو ام!
ای نور!
ای منشور!ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشایی!
با توام ای شور، ای دلشوره شیرین
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمیدانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش...
نه ! جز اینم آرزویی نیست،
هرچه هستی باش!
اما باش!...
 

kamal_n13

عضو جدید
خداوندا چه مي دانم چه خواهم
نمي دانم تو را يا خود بخواهم
تويي درمان گر درد درونم
منم آتش زنه قلب و وجودم
تو را خوهم تو را خواهم . خدايا
چه درمان باشي ،چه درد وجودم
 

kamal_n13

عضو جدید
امواج نگاهت اعتیاد آور بود / زیبایی تو فراتر از باور بود
در قاب نگاه چشم من لبخندت / لبخند ژوکوند ، بلکه زیباتر بود . . .
 

kamal_n13

عضو جدید
نمیدونم چرا عمر خوشی انقدر كوتاهه
حدیث آخر هر عشقی، اندوهه و آهـه
نمیـدونم چرا اسم دلُ با غم سرشتن
كنار اسـم من، اسم تو رو اونجا نوشتن
میخواستم ساحل خوشبخت دریای تو باشم
واست خواب و خیالُ، فكر فردای تو باشم
چرا اون كفـتر جلدُ تـو از لونـه پروندی؟
اونو از كنـج قفس دل، سوی غصه كشوندی ؟
مگـه میشه تو رو از یاد ببرم٬ ای جفت پرواز
كـه با تـو قصه عشق من اونجا گشته آغاز
من میرم تنها بسوی نقطـه گنگ جدایی
الهی نشكـنه قلـب تـو مثل من، الهی ...
 

kamal_n13

عضو جدید
یه روزی رفتم که شاید نگی بی وفایی کردی
حالا که می دونم هستی چرا بی وفا بشم من
تاحالا هیچ کس و اینقدر توی دنیا دوست نداشتم
دوست دارم بمونی اینجا هر چند این فقط یه خوابه
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدمت باز در گذرگاهی
از پی سال ها جدایی ها.
کودکی باز زنده شددر من:
آن صفاها و بی ریایی ها...
زنده شد بوسه های پنهانی
که شب اندرخیال ما می ریخت
روز، اما کنار یکدیگر
همه از چشم ما حیا می ریخت
آه از آنگفته های عشق آمیز
که به دل بود و در نهان ما را
لیک جز درس و جز کتاب،سخت
خود نمی رفت بر زبان ما را
دیدمت، دیدمت، ولی افسوس
که تو دیگر نه آنچنان بودی
من خزان دیده باغ دردانگیز،
تو خزان دیده باغبان بودی!
پنجه یغول سرکش ایام
زده بر چهر تو شیاری چند؛
مخمل گیسوی سیاه مرا
دوخته باسپیدی تاری چند.
رفته ایام و، دیده ی من و تو
هم چنان سوی مقصدینگران...
وه، چه مقصد، که کس نجسته ورا
زین تکاپو- نه ما و نی دگران.
ماکه بودیم؟- رهنوردی کور
در گذرگاه، راه گم کرده،
یا به زندان عمر،محبوسی
گردش سال و ماه گم کرده.
ما که بودیم؟ - رود پرجوشی
پی دریا به جستو جو رفته،
لیک در کام ریگزاری خشک
نیمه ره ناگهان فرو رفته.
ما که بودیم؟ - شمع پرنوری
شعله افکن به جان خاموشی،
شب به پایان نرفته، سوخته پک
خفتهدر ظلمت فراموشی.
سال ها رفت و، سال های دگر
باز، چون از کنار همگذریم،
همچنان خسته از طلب، شاید
سوی مقصود خویش ره نبریم
 

kamal_n13

عضو جدید
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آدما یه جور دیگه با همدیگه دوست میشدند وقـتی به هـم می رسیدند یـه جور دیگه می خـنـدیـدند [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آدما یه جور دیگه با هـم دیگه حرف مـیزدند وقـتی که حرفشون می شد یه جور دیگه داد می زدند[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] کاش آدما بــلـد بــودنــد مــوسـیـقـی زنـدگــی رو وقـتی با هم می رقصیدند یـه جور دیگه ساز می زدند[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] کاش آدما بـا هـم دیـگـه صـادق و بـی ریـا بـودنـد وقـتی بـه هم می رسـیـدند مـثـل تـو قـصـه هـا بـودنـد [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آدما بـلد بـودنـد کـه چـه جـوری شـنـا کـنـنـد تـو دریـای زنـدگـیـشـون دسـتـه مـاهـیـهـا بـودنـد ...... [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش آدما قـصـه آسـمـونـو از بـر مـی شـدنـد ..... تـو شـبـهـای تـاریـکـشـون مـثـل سـتـاره هـا بـودنـد ...[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] کاش آدما مـی فـهـمـیـدنـد زنـدگـی دو روز رو .... اون وقـت برای همدیگه بـی شـک یـه سـر پناه بودند[/FONT]
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
باید کتاب را بست.
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
...........................ابهام را شنید.
باید دوید تا ته بودن.
باید به بوی خاک فنا رفت.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
.................نزدیک انبساط
...........................................جایی میان بی خودی و کشف.
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دردها کشيده‌ام از درازنایِ اين شبِ بلند
با اين همه
جهان و هرچه در اوست
به کامِ کلمه‌ْبازِ بی‌چراغی چون من است.


« سید علی صالحی »
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدن چيست،
جز انسانی که زمانی کوتاه
در آن گرفتار آمده است؟
به آينه چشم می دوزد،
مرد سبزی فروشی را تشخيص مي دهد
يا که شايد نقش و نگار کاغذ ديواری را،
اين خودستايی نيست که عکس خود را در آينه می جويد
که شگفت زدگی گنگ يک بوزينه است،
ولی در هر حال عکسی است در آينه...
...

« چارلز بوکوفسکی »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر مــیشد باغبان عشــق بودو

پاســدارمهـربـانــی؛

هـرگـز دلـی نمیشکســت.

هــرگز محبتــی فراموش نمیشد

هـرگز دلــی تنهــائی نمیکشیــد.

و مهـربانــــی؛

شکـوفـه های پر عــطر خویـش را

درباغ روح انسـانــی

شکفتنـی همیشگی داشــت

در طــراوت روح.

اگر مـــیشد

پنـــجره ای گشــود

به باغ محبــتها

و دل را به عشـــق

بخشیــد.

اگــرمیشــد...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
در میان برگ های زرد


تاب مي خورم


تاب مي خورم


مي روم به سوي مهر


مي روم به سوي ماه


در كجا به دست كيست


بند گاهواره ام ؟


برگهاي زرد


برگهاي زرد


روي راهي از ازل كشيده تا ابد


مثل چشم هاي منتظر نگاه ميكنند


در نگاهشان چگونه بنگرم


چگونه ننگرم ؟


از ميانشان چگونه بگذرم


چگونه نگذرم ؟


بسته راه چاره ام


از درون آينه


چهرهاي شكسته خسته


بانگ مي زند كه


وقت


رفتن است


چهره اي شكسته خسته


از برون جواب مي دهد


نوبت من است؟


من در انتظار يك شاياره ام


حرفهاي خويش را


از تمام مردم جهان نهفته ام


با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام


مثل قصه شنيده آه


نشنود كسي دوباره ام


اي كه بعد من درون گاهواره ات


سالهاي سال


مي روي به سوي مهر


مي روي به سوي ماه


يك درنگ


يك نگاه


روي راهي از ازل كشيده تا ابد


در ميان برگهاي زرد


مي تپد به ياد تو هنوز


قلب پاره پاره ام



فریدون مشیری
 

Similar threads

بالا