شعر نو

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم گرفته

من دلم گرفته ، آه
من دلم از این سکوت بی امان
از این صبور بی امید
از این مغاک
از این فغان بی صدا
من دلم گرفته ، آه
کی به آفتاب می رسیم!...
کی به باغ می رسم؟!...
شعر از پروانه فروهر:gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
همرنگ گونه‌هاي تو مهتابم آرزوست
چون باده لب تو مي نابم آرزوست.

اي پرده پرده چشم توام باغ‌هاي سبز،
در زير سايه‌يِ مژه‌ات، خوابم آرزوست.

دور از نگاه گرم تو، بي‌تاب گشته‌ام
بر من نگاه كن، كه تب و تابم آرزوست

تا گردن سپيد تو گرداب رازهاست
سرگشتگي به سينه گردابم آرزوست!

تا وا رهم ز وحشت شب‌هاي انتظار
چون خنده تو مهر جهانتابم آرزوست . . .

«فريدون مشيري»
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
جادوي بي‌اثر

پُر كن پيال را . . .
كاين آب آتشين ،
ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد !
*
ديگر شربا هم
جز تا كنار بستر خوابم نمي‌برد . . .
*
هان اي عقاب عشق!
از اوج قله‌هاي مه‌آولد دوردست
پرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر من
آنجا بِبَر مرا كه شرابم نمي‌برد . . . !
*
آن بي‌ستاره‌ام كه عقابم نمي‌برد !
*
در راه زندگي ،
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي،
با اين كه ناله مي‌كشم از دل كه : آب . . . آب . . . !
ديگر فريب هم به سرابم نمي‌برد !
پُر كن پياله را . . .

« فريدون مشيري»
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
جام اگر بشكست . . .


زندگي در چشم من شب‌هاي بي‌مهتاب را ماند،
شعر من نيلوفر پژمرده در مرداب را ماند،
ابر بي‌بارانِ اندوهم،
خارِ خشكِ سينة كوهم .
**
سال‌ها رفته‌است كز هر آرزو خالي‌ست آغوشم.
نغمه‌پردازِ جمال و عشق بودم ـ آه ـ
حاليا ، خاموش خاموشم،
ياد از خاطر فراموشم
**
روز ، چون گل ، مي‌شكوفد بر فراز كوه
عصر، پَرپَر مي‌شود اين نوشكفته ـ در سكوتِ دشت ـ
روزها اين گونه پَرپَر گشت
لحظه‌هاي بي‌شكيب عمر
چون پرستوهاي بي‌آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز . . .
**
اينك اينجا شعر و ساز و باده آماده‌ست،
من ـ كه جام هستي‌ام از اشك لبريز است ـ مي‌پرسم :
ـ « در پناه باده بايد رنج دوران را ز خاطر برد ؟
با فريب شعر بايد زندگي را رنگ ديگر داد ؟
در نواي ساز بايد ناله‌هاي روح را گم كرد؟»
**
نالة من مي‌تراود از در و ديوار
آسمان، اما سراپا گوش و خاموش است!
همزباني نيست . . . تا گويم به زاري : ـ اي دريغ ـ
ديگرم مستي نمي‌بخشد شراب ،
جام من خالي شده‌ست از شعر ناب،‌
ساز من :‌ فريادهاي بي‌جواب ! . . .
**
نرم نرم از راه دور
روز، چون گل مي‌شكوفد بر فراز كوه
روشنايي مي‌رود در آسمان بالا
ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است، اما من :
**
هم‌چنان در ظلمت شب‌هاي بي‌مهتاب،
هم‌چنان پژمرده در پهناي اين مرداب،
هم‌چنان لبريز از اندوه مي‌پرسم : . . .
**
ـ « جام اگر بشكست . . . ؟
ساز اگر بگسست . . . ؟
شعر اگر ديگر به دل ننشست . . . ؟ »
. . .
« فريدون مشيري »
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
. . .
دلم مي‌خواست : عشقم را نمي‌كشتند. . .
صفاي آرزويم را ـ كه چون خورشيد تابان بود ـ مي‌ديدند
چنين از شاخسار هستي‌ام آسان نمي‌چيدند . . .
گل عشقي چنان شاداب را پرپر نمي‌كردند. . . .
به باد نامرادي‌ها نمي‌دادند.
به صد ياري نمي‌خواندند.
به صد خواري نمي‌راندند.
چنين تنها ،‌ به صحراهاي بي‌پايان اندوهم نمي‌بردند. . . .

دلم مي‌خواست يكبار دگر او را كنار خويش مي‌ديدم . . .
به ياد اولين ديدار در چشم سياهش خيره مي‌ماندم. . .
دلم يك بار ديگر ، همچو ديدار نخستين
پيش پايش دست و پا مي‌زد.
شراب اولين لبخند در جام وجودم هاي و هو مي‌كرد. . .
غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو مي‌كرد، . . .
دلم مي‌خواست : دست عشق ـ چون روز نخستين
هستي‌ام را زيرورو مي‌كرد !. . .
. . .

(فريدون مشيري)
 

semiramis261

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوابی بر آب
قفسی طلایی
پرنده ی آبی
حروف آزادی
آویخته بر دیوار!:gol:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

كنار پرچین سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامن نازكش در باد
تكان می خورد

خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند!
هنگامی که مردان

- نومید و خسته -
پیر می شوند !

شاملو
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن هاو شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترابه نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون اینه پاک آب می نگرند

....

فریدون مشیری


 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اشک هایم را خواهد شست

وجود خسته باران

چشمانم را خواهد بست

دستان پر زمهر باد

عطر تو را خواهد آورد

اندام ظریف نسیم

و من مدهوش تر از همیشه

می بویم وجودت را

و ای کاش نمی دیدم چشمان خسته ات را

در وجود خسته باران
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
نبخشيده ام تو را هنوز
اما همچنان ديوانه وار
در تمام اين سالهاي پست و فلاكت بار
دوستت داشته ام...
جمع حيرت انگيز اضداد در درون آشفته ام
شكست مرا
چه معناي غريبي دارد
عشق!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آری ، ما غنچه ی یک خوابیم .
_ غنچه ی خواب ؟ آیا می شکفیم ؟
_ یک روزی ، بی جنبش برگ .
_ اینجا ؟
_ نی ، در دره ی مرگ .
_ تاریکی ، تنهایی .
_ نی ، خلوت زیبایی .
_ به تماشا چه کسی می آید ، چه کسی ما را می بوید ؟
_ ...
_ و به بادی پرپر ... ؟
_ ...
_و فرودی دیگر ؟
_ ...

سهراب سپهری
 

نسیم-سحر

عضو جدید
کشتی تو پرنده را و گفتی

در حسرت پرواز بمیرد!

باچکمه به خشم می زدی ساز

تا نغمه و آواز بمیرد

اینک بنگر بهارگوید

کآن مرغ خوش آواز نمیرد!

این قصّه عشق و رمز هستی ست

این هستی پر راز نمیرد

---------------------
نسیم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
میوه تاریک
باغ باران خورده می نوشید نور .
لرزشی در سبزه های تر دوید:
او به باغ آمد ، درونش تابناک ،
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید.
شاخه خم می شد به راهش مست بار ،
او فراتر از جهان برگ و بر.
باغ ، سرشار از تراوش های سبز،
او ، درونش سبز تر ، سرشارتر.
در سر راهش درختی جان گرفت
میوه اش همزاد همرنگ هراس.
پرتویی افتاد در پنهان او :
دیده بود آن را به خوابی ناشناس.
در جنون چیدن از خود دور شد.
دست او لرزید ، ترسید از درخت.
شور چیدن ترس را از ریشه کند:
دست آمد ، میوه را چید از درخت.

سهراب سپهری
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابری نیست.
بادی نیست.
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها٬ روشنی٬ من٬ گل٬ آب
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان می چیند.
نان و ریحان و پنیر٬ آسمانی بی ابر٬ اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط.
نور در کاسه مس چه نوازشها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند٬ صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هرچیز.
روزنی دارد دیوار زمان٬ که از آن٬ چهره من پیداست.

سهراب
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی خالی نیست
مهربانی هست ،سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور ،مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر ها در ذهن
واژه ای در قفس است.

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
و اگر در بگشایید به درگاه شما می تابد.
و به آنان گفتم:
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند ....

سهراب
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فسون بار
که می سوزی نهان از دیرگاهم
چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟
زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لب توست
که می بخشی به شادی ها نویدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ريز این سکوت آشناسوز
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

گویند که - امید و چه نومید – ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید
پرورده این باغ نه پرورده خویشم

اخوان ثالث ...
http://www.iran-eng.../images/smilies/icon_gol.gifhttp://www.iran-eng.../images/smilies/icon_gol.gif​
 

Similar threads

بالا