باب: تو شنبه ساعت 5 عصر مُردی.  دکتر زندان خودکشی با مصرف بیش از حد داروی آرامبخش رو تایید کرده. تو در  گورستان میسون-آلفورت، ردیف هشتم، قطعه سیام دفن شدی.
نیکیتا (در حالیکه به عکسهای مراسم تدفین نگاه میکند): تیتی، … اون تیتیِه!
باب: من، میشه گفت که برای دولت کار میکنم. ما تصمیم گرفتیم که یه شانس دیگه به تو بدیم.
نیکیتا: چیکار بایست بکنم؟
باب: آموزش ببینی. خوندن، راه رفتن، صحبت کردن، لبخند زدن و حتا جنگیدن رو آموزش ببینی. یاد بگیری هر کاری رو انجام بدی.
نیکیتا: واسه چی؟
باب: برای خدمت به کشورت.
نیکیتا: اگه نخوام چی؟
باب: ردیف هشتم، قطعه سیام!
زنی به نام نیکیتا
 
			
			نیکیتا (در حالیکه به عکسهای مراسم تدفین نگاه میکند): تیتی، … اون تیتیِه!
باب: من، میشه گفت که برای دولت کار میکنم. ما تصمیم گرفتیم که یه شانس دیگه به تو بدیم.
نیکیتا: چیکار بایست بکنم؟
باب: آموزش ببینی. خوندن، راه رفتن، صحبت کردن، لبخند زدن و حتا جنگیدن رو آموزش ببینی. یاد بگیری هر کاری رو انجام بدی.
نیکیتا: واسه چی؟
باب: برای خدمت به کشورت.
نیکیتا: اگه نخوام چی؟
باب: ردیف هشتم، قطعه سیام!
زنی به نام نیکیتا
 
				 
 
		 
 
		

 
 
		 
	 
