[ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
+ می ترسی؟
- آره می ترسم برگردم و همه چی عوض شده باشه
+ نه! تو می ترسی برگردی و هیچ چی عوض نشده باشه!

The Princess and the Warrior|پرنسس و سلحشور
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جیمی ماروکوم : من فقط دوست دارم یه بار دیگه بغلش کنم. اون لعنتی نوزده سالش بود...

رودخانه مرموز

 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
لوید (جیم کری): میدونی من از چی خسته شدم هری؟ از این که روزم رو یه جوری با بدبختی شب کنم.از هیچکس بودن خسته شدم.از همه بدتر, از این که هیچکس رو ندارم خسته شدم.


Dumb and Dumber|احمق واحمق تر
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
لذتی که در انتقام است در بخشش نیست!
_____ _____ _____
Oldboy / Chan-wook Park

 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترجيح ميدم اگه قراره بميرم واسه تنها دوستي كه دارم بميرم...

Gunfight at the O.K. Corral|جدال در اوكي كرال
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
للاند : من می تونم همه چیز به یاد بیارم. این واسه من مصیبته، مرد جوون. بزرگترین نفرینی که به بشر تحمیل شده همینه: "خاطرات"
Citizen Kane|همشهری کین 1941| Orson Welles
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
کارلوس: هیچ وقت بهت گفتم که کی فهمیدم که میخوام باهات ازدواج کنم؟

گابریل: اولین بار که من رو رو استیج به عنوان مدل دیدی؟
کارلوس: نه. اون موقعی بود که فهمیدم باید باهات بخوابم! اون شبی که با هم رفتیم اون رستوران، تو خیابون سوم، فهمیدم که باید باهات ازدواج کنم.
گابریل: آره. خوب یادمه اون شب رو.
کارلوس: تو یه دامن سفید خوشگل پوشیده بودی. یه غذای گوشتی خیلی سنگین سفارش دادی و با علاقه و شور و هیجان زیاد مشغول خوردنش شدی. وقت خوردن غذا، سس باربکیو تا آرنج دستت پاشیده بود، گوشتا از دندونت آویزون بودن و موهات چرب شده بودن. وقتی که غذا تموم شد، من بهت گفتم که چه شلخته‌بازی‌هایی درآوردی. تو آینه‌ت رو درآوردی، یه نگاه به خودت انداختی و بعدش ... اون لبخند بزرگ دوست‌داشتنی بی‌بندوبارت رو زدی. فضا کاملاً با لبخندت پر شد و من با خودم فکر کردم که: این اون صداییه که من دوست دارم باقی عمرم بشنوم.این دلیلی بود که من بهت پیشنهاد ازدواج دادم.
گابریل: تو می‌دونی که من کی تصمیم گرفتم که برای همیشه با تو بمونم؟
کارلوس: نه. کی؟
گابریل: حدود دو ثانیه قبل.
Desperate Housewives|خانه داران درمانده|2004-
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم فقط وقتی که تنهاست پرسه می زنه،
وقتی دو نفرن همیشه یک جایی میرن.

سرگیجه 1958
 
  • Like
واکنش ها: .6.

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاسم ( پارسا پیروزفر ) : قضیه ی تو و لادن فرق داره رضا نه اینکه به سیاق سیاسی بگم... که اونم مهمه...اینکه تو نداری و اون داره ، بعد تموم شد ؟! نه ... !
رفتاره رضا … رفتار...رفتارِ تو ، تو زندگیِ خودت ، فرق داره با رفتارِ اون تو زندگیِ خودش ... !
اون یه جوری بین دوستا و فامیلاش می زنن تو سر و کول هم ، که ما
نمی تونیم تحمل کنیم رضا ... شایدم ما اشتباه می کنیم !
ولی این طوریه دیگه ...
ما از اول به یه چیزای دیگه گفتیم رابطه !

اعتراض|1378 The Protest|مسعود کیمیایی
 
  • Like
واکنش ها: .6.

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختری را می شناختم که زیبا بود و زیباییش جانکاه...
او میخواست عاشق باشد... رنگی باشد،اما همه چیز با او در ستیز بود!
او آرزو داشت مثل هر دختر دیگر...
او به چیزی جز زندگی نمی اندیشید...
جای روزتا بودن سخت است...
سخت...!

Rosetta|روزتا 1999| Jean-Pierre Dardenne , Luc Dardenne
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
:redface:
- به این جوراب زنانه حسودیم میشه!
+چرا؟
- چون اون میتونه کاری رو انجام بده که من نمیتونم.اون کل پات رو میبوسه! و به این دکمه هم حسادت می کنم!
+دکمه بیگناه بیچاره!

- اون اصلا هم بیچاره نیست.اون تموم روز با توئه ولی من نه!
+فکر کنم به کفش هام هم حسودی میکنی.
آره؟

- بله.چون اونها تو رو از من دور میکنن!
____ ___ ____

The End of the Affair / Neil Jordan


 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
میلر ( رو به ریان ) : یادت باشه همیشه طوری زندگی کنی که ارزش کاری را که برات انجام شد داشته باشی.


نجات سرباز ریان
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید سخت ترین رابطه این باشد ، که دو انسان مغرور عاشق هم باشند...

بوسه در پارک و نسيم تابستانی در برگها ...
گذرا بودن يک لحظه, يک احساس...

"کسوف"
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارزش بعضی لحظات زندگی به اندازه کل زندگیه …


|رایحه خوش زن 1992|
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
جیمی کانوی ( رابرت دنیرو ) : ببین رفیق ، وقتی ازت می پرسم نظرت در این مورد چیه ؟ ... اصلا نظر کوفتیه تو برام مهم نیست ! فقط می خوام همون لحظه نظر من و تایید کنی ! همین ... ! کار سختی نیست ! فقط نظر من و تایید می کنی ! یا می گی، تو درست می گی !
البته گمونم همه ی آدم ها همین طوری باشند ... ! وقتی نظرت و می پرسن ، صرفا به این دلیله که نظر خودشون تایید بشه ! در حقیقت نظر دیگران براشون اهمیتی نداره !


Goodfellas|رفقای خوب 1990| Martin Scorsese
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجري: فاميل دور چرا ببعي رو گذاشتي رو سرت!؟
فاميل: آقاي مجري امروز يه دکتره تو ماهواره ميگفت اگه پشکل گوسفند بمالين رو سرتون موهاتون دوباره درمياد
ببعي: دَدي انقد حرف نزن تمرکزم بهم ميريزه!
فاميل: سيرداغ ببينم! 2ساعته داري تلاش ميکني هنوز موفق نشدي! من از بچگي آرزوم بوده مو داشته باشم،تو آخرش گند ميزني به آرمانهاي من!
ببعي: دستشوييم نمياد...
فاميل: به آبشار فکر کن...نه نه اون مال يه چيز ديگه س...به وضعيت اقتصاديمون فکر کن! ولي فقط به وضع ده يازده سال پيش فکر کني ها،ميترسم اگه به جلوتر فکر کني کل هيکلم مو دربياره!
مجري: آخه آدم واس خوشگلي هر کاري ميکنه؟ واقعاٌ عقل هم چيز به درد بخوريه!
فاميل: نه آقاي مجري...تو اين دوره زمونه اي که مردم عقلشون به چشمشونه پشکل بيشتر به درد آدم ميخوره!
___ ___ ___

 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدونی چیه هیچ کی منو دوس نداره .. من میدونم چون نمیبینم همه از دست من میخوان فرار کنن ... معلمون میگه خدا شما نابیناهارو بیشتر دوست داره چون نمیبینید .

ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا مارو نابینا کرد تا اونو نبینیم بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست میتونید اونو حس کنید . گفت شما با
دستاتون میبینید .حالا من همه جارو میگردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره اون وقت بهش میگم ... هرچی تو دلم هست ... بهش میگم .
رنگ خدا|The Color of Paradise| مجید مجیدی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلی خان ، دزد بود ...
خان نبود ...
وقتی جوون بود به خودش گفت ببینم می تونی یه تنه هزار تا قافله رو لخت کنی
با همین یه حرف پای جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد ...
آخر عمری پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت هزار تات تموم شد !
حالا ببینم عُرضه شو داری ، تنهایی ، یه قافله رو سالم برسونی مقصد ؟ ...
نشد ... نشد ...
نتونست و مشغول ذمّه خودش شد ...
تقاص از این بدتر ؟!
___ ___ ___
مرحوم جمشید لایق "قلی خان"
روزی روزگاری - امرالله احمدجو
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگلیش (پل بنجامین): ده سال پیش من تو یه بار بودم تو آلاباما. دو نفر اومدن سربه‌سرم گذاشتن. این اولین اشتباهشون بود. چاقو کشیدن. این دومین اشتباهشون بود. چاقوکشی بلد نبودن. این آخرین اشتباهشون بود. Escape from Alcatraz|فرار از آلکاتراز 1979|
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
الک ( وقتی می داند چاره ای جز جدایی از لورا ندارد): عاشقت هستم، خیلی زیاد. از صمیم قلب دوستت دارم.
لورا: آرزوی مرگ می کنم. ای کاش می تونستم بمیرم....
الک: اگه بمیری فراموشم می کنی. اما من می خوام به یادم بمونی!

Brief Encounter|برخورد کوتاه 1945| David Lean
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
پهلوون قیلیچ (عنایت بخشی) :
بدیه این روزگار اینه که تا وقتی غالبی همه کنارتن ؛ ولی وای به حال مغلوب که همیشه تنهاست ...!

پهوانان نمی میرند| 1376|حسن فتحی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان اون مرد رو شنیدی که داشت از بالای یه برج سقوط میکرد؟ هر چه قدر بیشتر سقوط می کرد میگفت: تا اینجاش که خوب بوده. تا اینجاش که خوب بوده. میدونی، مهم نیست چه طور سقوط کنی. مهم اینه چه طور فرود بیایی. این داستان جامعه ایه که داره سقوط میکنه.


La Haine|نفرت 1995
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر پراشاتر: دکتر پینکاس، شما باید یه وقتایی توی زندگی، همونجایی که هستی واستی و از خودت یه سئوال خیلی مهم بپرسی.
برتمن پینکاس: چه سئوالی؟
دکتر پراشار: “چی شد که من اینقدر آشغال و عوضی شدم؟” !!!

Ghost Town|شهر ارواح 2008
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایـن شــعرهـــا
بـــرونــد بــه جــهنّم
مــن فقــط
دیــوانـه ی آن لحــظه ام…
که قــــلبت…
زیــــر ســـرم
دسـت و پـــا بزند….
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز

+ دکتر : ری؟ ... چند تا سوال میکنم ازت ... میدونی حاصلضرب 312 در 213 چند میشه؟
- ری(داستین هافمن) : 38376
+ درست گفت ...
* چارلی(تام کروز) : چی ؟
+جوابش درست بود ...
+ ری ... حاصلضرب 3434در 2341 چند میشه ؟
- 5359262
+ اون نابغه است درست گفت
+ ری؟ ... میدونی جذز 1302 چند میشه ؟
- 46.15192304
* شگفت انگیزه ... اون باید در سازمان ناسا یا یه همچین جایی کار کنه
+ ری؟ ... اگه یه دلار داشته باشی و 50 سنت ازش خرج کنی چقدر برات میمونه؟
- تقریبا 70 تا ...
+ میدونی قیمت یه آبنبات چوبی چنده؟
- حدود 100 دلار
+ قیمت یک ماشین کوچیک چی؟
- حدود 100 دلار
+ اون در موقعیت فعلی عملکرد بالایی داره ... بیشتر اوتیس‌ها نمیتونند صحبت کنند و یا ارتباط برقرار کنند ...
+ ری ؟ میدونی اوتیس ینی چی ؟ تو اوتیس هستی ؟
- فکر نمیکنم ... نه قطعا نیستم


Rain Man |1988| Barry Levinson
...
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد ِ راهب بودایی: چی باعث شده عذاب بکشی؟
راهب جوان: تنها گناه ِ من عشق بود. من هیچی غیر اون دختر نمی خواستم.
استاد: خب؟
راهب جوان: ... اون با یه مرد ِ دیگه رفت...
استاد: آها، که این طور!
راهب جوان: چه طور چنین چیزی شد؟ اون گفت فقط منو دوست داره!
استاد: خُب بعد؟
راهب جوان: ...من دیگه نمی تونم تحمل کنم!
استاد: آیا از قبل نمی دونستی اوضاع دنیا چه طور خواهد بود؟ ... بعضی اوقات ما باید چیزهایی رو که دوست داریم رها کنیم. ... چیزی که تو بهش علاقه داری، دیگران هم دوسِش دارن!
راهب جوان: ولی با این حال اون چه طور تونست چنین کاری بکنه؟؟ ... هرزه!!
Spring, Summer, Fall, Winter... and Spring |بهار، تابستان، پاییز، زمستان ... و بهار 2003| Kim Ki-duk
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز

- اینورِ سیم چیکار میکردی؟
- داشتم سیم هاتون رو میبردیم، میخواستم فرار کنم !
- شما اولین افسر آمریکایی ای هستید که باهاش آشنا میشم. هیلز... درست میگم ؟
- کاپیتان هیلز درستشه !
- هفده بار تلاش برای فرار...
- هجده بار قربان !
- نقشه های دیگه ای هم داری؟
- من هنوز برلین رو ندیدم، برنامه دارم تا جنگ تموم نشده این کار رو بکنم!
- تموم افسرهای آمریکایی انقدر گستاخ اند ؟
- آره... حدود 99 درصدشون !
- شاید تا وقتی پیش مایی فرصت باادب شدن رو داشته باشی. ده روز انفرادی برای هیلز...
- کاپیتان هیلز !
- بیست روز ....
- خیلی خُب... راستی تا موقع فرار کردنم هم شما هنوز مسئول اینجایید ؟!!

The Great Scape _ 1963
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاندولف:سارومان معتقده که تنها قدرت زیاده میتونه جلو اهریمن رو بگیره
ولی این چیزی نیست که من بهش رسیدم
من پی بردم که این چیزهای کوچیک و کردار روزانه افراد عادی هست که تاریکی رو مهار میکنه
(هابیت,یک اتفاق غیر منتظره)
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز

مامو :همه چیز به علم مربوط نمی شه!
بعضی چیزا به اینجا (با انگشت به قلبش اشاره می کنه) و اون بالا ربط دارن...

نیوه مانگ - فیلمی از بهمن قبادی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز

کدام مرد است که دست کم در ذهنش خیانت نکرده باشد؟...مردها بندرت واقعا" اونی هستند که بنظر میاند ، تنها در مواجهه با زنها واقعیت شان را بروز میدهند اما واقعیت وجودی زنها را هیچوقت نمی توان دریافت . حتی زنها خودشان نیز بسیاری از وقتها درک کاملی از آنچه هستند یا می توانند باشند ندارند و گاه خودشان را نیز غافلگیر می کنند .
" آن جا که برفها آب نمی شوند __ کامران محمدی "
 

Similar threads

بالا