سهراب سپهري و نيما يوشيج

وضعیت
موضوع بسته شده است.

pesaretehroni

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از كدام اشعار زيباي سهراب سپهري يا نيما يوشيج خوشتون

مياد اينجا بنويسيد

ميتوانيد اشعار شاعراني هم كه به اين سبك شعر گفتن هم

بنويسيد اسم شاعر هم ذكر كنيد
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیر گاهی است.در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دورمرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنه ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است زبندی رسته.

نفس آدم ها
سر بسر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده.
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد.

نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود.

دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی
دست ها.پاها در قیر شب است.
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،

آب در حوض نبود.

ماهیان می‌گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم‌ کرده‌ تابستان بود،

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.


به‌درک راه نبردیم به اکسیژن آب.

برق از پولک ما رفت که رفت.

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می آمد دل او، پشت چین‌های تغافل می ‌زد،

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن

و بگو ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است.


باد می رفت به سروقت چنار.

من به سروقت خدا می رفتم
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دوست عزیز فکر میکنم بهتر باشه توی تالار ادبیات فعالیت هاتون رو ادامه بدید
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا