زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

mortal01

عضو جدید
مردي نزد روانپزشكي رفت و از غم بزرگي كه در دل داشت براي دكتر تعريف كرد, دكتر گفت به فلان سيرك برو آنجا دلقكي هست آنقدر مي خنداندت تا غمت از ياد برود, مرد لبخند تلخي زد و گفت: من همان دلقكم
 
  • Like
واکنش ها: fgni

eliot -esf

کاربر فعال مهندسی کشاورزی , گیاهپزشکی
کاربر ممتاز
سلام !!! منم خیلی خوش حالم !! :biggrin:
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

shalizeh-0123

عضو جدید
شب امتحان خوابگاه دخترا:

چهار بار دوره کردم ..میفهمی چهاربار.. نتونستم دوره پنجمو بزنم!
مهناز جون اون کتابو بده به من (صدای هق هق و گریه)
شب امتحان خوابگاه پسرا:
( ساعت
۲ نیمه شب همراه با دود قلیون ) :
بوزینه مگه بهت نمیگم رد بده! شاهش دست من بود!!
 

shalizeh-0123

عضو جدید
دارم میرم تو دانشگاه یارو دم در جلومو گرفته میگه آقا شما دانشجوی همین دانشگاهید؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ ...دانشجوی دانشگاه آکسفوردم، درس تفسیر قرآن رو اینجا واحد میهمان گرفتم !
 

♥MitrA

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]امان از راه بی عـابــر
امان از شعر بی شاعـر
امان از روز بـی روزن
امان از اینهمه رهـــزن

امان از بـاد بــی بــاده
امان از ســـرو افـتـاده
امان از تـیغ بـی دردان
به جای بوسه بر گردن

امان از سایه ی بی سر
بـــر این درگــاه دردآور
امان از نـاتــمـام تـــــو
امان از نـاتــمــام مـــن

امان از روز بی رویا
امان از شام مرگ آوا
امان از جای صد دشنه
مـیان چــین پــیــراهـــن

امان از شعله ی آخـر
هـجوم باد و خاکـستر
که از پروانه ی پرپر
اجاق شب نشد روشن

ببار ای خــوب ِ دیروزی
بر این بازار خودسوزی
که این غمخانه ی بی می
نــدارد آب ِ مــرد افـکـــن

برقـصانم غزل بانو
بـچـرخـانم غزل بانو
میان گـفـتن و خـفـتـن
میان مـاندن و رفـتـن ! ... شهیار قنبری[/FONT]
 

fire hot

عضو جدید
بیا و سری به درونتم بزن!!!!

بیا و سری به درونتم بزن!!!!

:eek:[/QUOTE]:eek: بیا و ببین چه شور و حالی دارد این درونت؟ ای کاش شبی 1 بار وقت خودت را داشتی؟
آری با تو ام خودت؟
هر وقت به خودت سر بزنی دیگه میدونی کی و کجا باید با فکرت و زبونت حرف بزنی. میدونی با کی حرف بزنی و میدونی فکرت کجا میره
 

fire hot

عضو جدید
حلم،حلم یعنی چی؟

حلم،حلم یعنی چی؟

با تو گویم که چیست غایت حلم؟
هر که زهرت دهد شکر بخشش،
کم مباش از درخت سایه فکن،
هر که سنگت زند ثمر بخشش،
هر که بخراشدت جگر به جفا، همچون کان کریم زر بخشش،
از صدف یاد گیر نکته ی حلم، آنکه برت سرت گوهر بخشش:gol:
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[h=2]این کودک باید برای زنده ماندن بخندد :D[/h]
"بن" هر شب چندین بار دست از تنفس کردن می کشد و مادرش مجبور است برای بازگرداندن تنفس فرزندش او را به آرامی قلقلک بدهد. وی با کمک سیستم هشدار دهنده ای از متوقف شدن تنفس فرزندش آگاه شده و خود را هراسان به اتاق بن می رساند تا با قلقلک دادن دوباره تنفس او را بازگرداند.
نوریس می گوید باید به شکلی فرزندش را تحریک کند تا دوباره نفس کشیدن را از سر بگیرد و برای این کار زیر چانه، کف پا و یا شکم بن را قلقلک می دهد و این کار برای از سر گرفته شدن تنفس کافی است. به گفت نوریس فرزندش یک شب 23 بار دچار توقف تنفس شد و تمامی این مدت به شیوه قلقلکی دوباره به حیات بازگشته است.




بن مبتلا به اختلالی به نام "آپنه" یا بی دمی است که در میان نوزادان نابالغ رواج زیادی دارد. این اختلال منجر به توقف تنفس نوزاد در خواب برای بیش از 20 ثانیه می شود و در صورتی که تا 5 دقیقه ادامه داشته باشد منجر به مرگ مغزی خواهد شد. این اختلال به واسطه رشد ناکامل ماهیچه ها و سیستم عصبی نوزاد در هنگام تولد رخ می دهد. معمولا نوزادان مبتلا به این اختلال با گذشت زمان درمان می شوند اما در زمان ابتلا یکی از بهترین شیوه ها برای تحریک سیستم عصبی و ماهیچه های نوزاد قلقلک دادن است.
بر اساس گزارش میل آنلاین، بن نیز به شدت نابالغ و در هفته بیست و چهارم از دوران جنینی متولد شده است به شکلی که پزشکان امیدی به نجات او نداشتند با این همه پس از گذشت 18 هفته بهبود پیدا کرده و به خانه انتقال پیدا کرد.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
خداییش من که از خنده غش کردم خیلی باحال بود

خداییش من که از خنده غش کردم خیلی باحال بود

حکایت ملانصرالدین و همسرش:heart:


روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.
همسرش گفت: بگو ان شاءا...
او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاءا... منم.
 

♥MitrA

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت ملانصرالدین و همسرش:heart:


روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.
همسرش گفت: بگو ان شاءا...
او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاءا... منم.

خیلی باحال بود
خداییش باحال بود:biggrin:
 

"Pejman"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی گیاهان دارویی
سلام ظهر روز اول هفتتون بخیر خوبین ؟
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
سلام بعد از ظهر روز اول هفتتون بخیر خوبین ؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
اين روزا گوزن رو سر نمي برن

ميشكنن شاخشو ميفرستن تو باغ

اين روزا طاقو نميريزن سرش

سر گله شونو ميكوبن به طاق

اين روزا آخر نمايشا بد شده

همه نقش همو بازي مي كنند

اونايي كه چشمشون به قدرته

هم پياله هاشو راضي مي كنند

نمي دونم اگه برگرديم عقب

دل طوقي واسه كي پر ميزنه

اگه فرمونو يه شب دوره كنن

چند تا چاقو پشت قيصر مي زنه

نمي دونم اگه برگرديم عقب

داش آكل به عشق كي سر مي كنه

اگه رستمو ببينه روي خاك

پشتشو بازم به خنجر مي كنه

پاي روضه ي خودت گريه نكن

وقتي گريه ننگ مردونگيه

دوره اي كه عاقلاش زنجيرين

سوته دل شدن يه ديوونگيه

اين روزا دوره ي غيرت كشيه

كي مي دونه قيصر اين روزا كجاست

بكشي و نكشي مي كشنت

اين جا بازارچه ي آق منگلياست​

http://www.asrahang.com/متن-كامل-ترانه-هاي-آلبوم-دنياي-اين-روزا/#ixzz1i8EZJw5h
 
بالا