نه دیگه من برم...کتکو خوردم...خود روزا بیاد.....برو حواسم بهت هست !![]()

نه دیگه من برم...کتکو خوردم...خود روزا بیاد.....برو حواسم بهت هست !![]()
میگم افشین از امضات معلومه خوب مینویسی
بیا این مسابقه شرکت کن
http://www.www.www.iran-eng.ir/show...ـــــراخوان-ثبت-نام-مسابقه-زیباترین-قطعه-ادبی
بوانس نوچسمرسی از همتون بچه ها
من دارم میرم
شب خوبی داشته باشین
سلاملیکم بروبچ......![]()
مرسی از همتون بچه ها
من دارم میرم
شب خوبی داشته باشین
کچلللللللللللللللل تو کوجااااااااااااا کشاورزییی کوجااااااااااااااااااااااسلاملیکم بروبچ......![]()
هوییییییییییییییج باربد کشاورزیه منم که داداششم......تو چرا اینجایی؟؟؟؟؟کچلللللللللللللللل تو کوجااااااااااااا کشاورزییی کوجاااااااااااااااااااااا![]()
من دوستم کشاورزیه....علی تو هم که کشاورزی نیستی !![]()
نخیر اشتب به حضورتون رسوندن از اون موقع که هویج قنداقه بود من موهام این مدلیه از رو من کپی کرده!!!علیک سلام !
علی اینم موهاش مثل توئه !![]()
دم آبجی گرم....علی تو هم که کشاورزی نیستی !![]()
منم رفیقم کشاورزیه دیگه......برق میخوام تولید کنم...برق.....هوییییییییییییییج باربد کشاورزیه منم که داداششم......تو چرا اینجایی؟؟؟؟؟![]()
هویییییییییییج شنیدم اهل اهوازی روزگارت بده.....بگوووووووووو دروغه تا خودمون ندازم تو کارووووووووووووون!!!!نخیر اشتب به حضورتون رسوندن از اون موقع که هویج قنداقه بود من موهام این مدلیه از رو من کپی کرده!!!![]()
نخیر اهل دلم روزگارمم به خودم مربوطه هویج پخته جونم!!!هویییییییییییج شنیدم اهل اهوازی روزگارت بده.....بگوووووووووو دروغه تا خودمون ندازم تو کارووووووووووووون!!!!
بردیااااااااااا یه کار مهم دارم باهات ....برم و بیام بهت میگم......نخیر اهل دلم روزگارمم به خودم مربوطه هویج پخته جونم!!!
![]()
باز این هذیون گفت!!!بردیااااااااااا یه کار مهم دارم باهات ....برم و بیام بهت میگم......
عاشقتممممممممممم....
نخیر اشتب به حضورتون رسوندن از اون موقع که هویج قنداقه بود من موهام این مدلیه از رو من کپی کرده!!!![]()
با تو نبودم هویییییییییج..با بردیا بودم....باز این هذیون گفت!!!![]()
دو خلبان نابينا که هر دو عينکهاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آنها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت ميکرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند. در همين حال، زمزمههاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده ميشد چرا که ميديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، ميرود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه ميداد و چرخهاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: «يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن ميکنند و اونوقت کار همهمون تمومه!»... در اين لحظه شما پس از خواندن اين داستان کوتاه، با شيوه مديريت دولتي در ايران آشنا شدهايد...! |
دو خلبان نابينا که هر دو عينکهاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آنها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت ميکرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند. در همين حال، زمزمههاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده ميشد چرا که ميديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، ميرود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه ميداد و چرخهاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: «يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن ميکنند و اونوقت کار همهمون تمومه!»...
در اين لحظه شما پس از خواندن اين داستان کوتاه، با شيوه مديريت دولتي در ايران آشنا شدهايد...!
دو خلبان نابينا که هر دو عينکهاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آنها عصايي سفيد در دست داشت و ديگري به کمک يک سگ راهنما حرکت ميکرد. زماني که دو خلبان وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي خود را ببندند. در همين حال، زمزمههاي توام با ترس و خنده در ميان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده ميشد چرا که ميديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي باند قرار دارد، ميرود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه ميداد و چرخهاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و فرياد کردند. اما در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه چيز آرام آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: «يکي از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن ميکنند و اونوقت کار همهمون تمومه!»...
در اين لحظه شما پس از خواندن اين داستان کوتاه، با شيوه مديريت دولتي در ايران آشنا شدهايد...!