زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا زبون در میاری ؟ :surprised:

زشته دختر ! :D

دوز دالم
 

AMIR-ALI

عضو جدید
افتاد روی خاک
سایشم نمیموند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
 

AMIR-ALI

عضو جدید
من وسوسه کردی با چشمای خمارت
میخواستی که بمونم همیشه در کنارت
چه احساس قشنگی تو قلبم تو رو دارم
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو تا شعر اول رو اکثرا خوندن اما شعر سوم رو نه
پس اگه فکر می کنید خوندید یه بار دیگه تا آخر بخونید





شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :



تو به من خنديدي و نمي دانستي


من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم


باغبان از پي من تند دويد


سيب را دست تو ديد


غضب آلود به من كرد نگاه


سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك


و تو رفتي و هنوز،


سالهاست كه در گوش من آرام آرام


خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم


و من انديشه كنان غرق در اين پندارم


كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت




بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:



من به تو خنديدم


چون كه مي دانستم


تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي


پدرم از پي تو تند دويد


و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه


پدر پير من است


من به تو خنديدم


تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم


بغض چشمان تو ليك


لرزه انداخت به دستان من و


سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك


دل من گفت: برو


چون نمي خواست به خاطر بسپارد


گريه تلخ تو را


و من رفتم و هنوز


سالهاست كه در ذهن من آرام آرام


حيرت و بغض تو تكرار كنان


مي دهد آزارم


و من انديشه كنان غرق در اين پندارم


كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت




و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از


سالها به این دو تا شاعر داده


که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید :



دخترک خندید و


پسرک ماتش برد !


که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده


باغبان از پی او تند دوید


به خیالش می خواست،


حرمت باغچه و دختر کم سالش را


از پسر پس گیرد !


غضب آلود به او غیظی کرد !


این وسط من بودم،


سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم


من که پیغمبر عشقی معصوم،


بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق


و لب و دندان ِ


تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم


و به خاک افتادم


چون رسولی ناکام !


هر دو را بغض ربود...


دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:


" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "


پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:


" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "


*سالهاست که پوسیده ام آرام آرام **!*


*عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز* !


جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،


همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:


*این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
گشایش در کارها



این دعا را منتشر کنید و ببینید چطور غم هایتان از بین میرود*
سبحان الله یا فارج الهم و یا کاشف الغم فرج همی و یسر امری و ارحم ضعفی و قله حیلتی و ارزقنی حیث لا احتسب یا رب * *العالمین* *حضرت محمد(ص) فرمودند: هر کسی مردم را از این دعا باخبر کند در گرفتاریش گشایش پیدا میکند.
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو تا شعر اول رو اکثرا خوندن اما شعر سوم رو نه
پس اگه فکر می کنید خوندید یه بار دیگه تا آخر بخونید






شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :




تو به من خنديدي و نمي دانستي



من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم



باغبان از پي من تند دويد



سيب را دست تو ديد



غضب آلود به من كرد نگاه



سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك



و تو رفتي و هنوز،



سالهاست كه در گوش من آرام آرام



خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم



و من انديشه كنان غرق در اين پندارم



كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت





بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:




من به تو خنديدم



چون كه مي دانستم



تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي



پدرم از پي تو تند دويد



و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه



پدر پير من است



من به تو خنديدم



تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم



بغض چشمان تو ليك



لرزه انداخت به دستان من و



سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك



دل من گفت: برو



چون نمي خواست به خاطر بسپارد



گريه تلخ تو را



و من رفتم و هنوز



سالهاست كه در ذهن من آرام آرام



حيرت و بغض تو تكرار كنان



مي دهد آزارم



و من انديشه كنان غرق در اين پندارم



كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت





و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از



سالها به این دو تا شاعر داده



که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید :




دخترک خندید و



پسرک ماتش برد !



که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده



باغبان از پی او تند دوید



به خیالش می خواست،



حرمت باغچه و دختر کم سالش را



از پسر پس گیرد !



غضب آلود به او غیظی کرد !



این وسط من بودم،



سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم



من که پیغمبر عشقی معصوم،



بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق



و لب و دندان ِ



تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم



و به خاک افتادم



چون رسولی ناکام !



هر دو را بغض ربود...



دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:



" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "



پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:



" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "



*سالهاست که پوسیده ام آرام آرام **!*



*عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز* !



جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،



همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:



*این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

هر سه تاش رو خونده بودم !

عالی بودن ! :D
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا