









ممنونم که دیشب همتون اومدین
سلام به همه صبح پاییزی همه به خصوص محمد رضای گلم به خیر ...
با ساعت دلم وقت دقیق آمدن توست!
من ایستادهام:
مانند تکدرخت سر کوچه
با شاخههایی از آغوش با برگهای از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستادهام:
با شاخههایی از تابستان
با برگهایی از پاییز هنگام شعلهور شدن من!
هنگام شعلهور شدن توست!
ها . . .
چشمها را میبندم ها . . .
گوشها را میگیرم با ساعت مشامم اینک:
وقت عبور عطر تن توست!
افسون
نکن
ننویس
دلم پوکید
بغضم ترکید
نذار این متنارو
طاقتم از کفم رفت
خوب این تاپیک قراره چه بلایی سرش بیاد؟![]()
افسون جان ، زهرا جان
چی شده ؟ چرا اینقدر بغض آلود حرف می زنید
یه کم پر انرژی ! می دونم سخته ها ولی باید کم کم گذشته ها رو گذاشت کنار
نمی خوام نصیحت الکی کنم ها ... خودتون که حال و روز من رو می دونید
ولی نشستن و افسوس خوردن کاری را درست نمی کنه فقط عمرمون رو تلف می کنه
کاش مي شد سرنوشت خويــــش را از سرنوشت
کاش مي شد اندکي تـــاريــخ را بهتــــــر نوشت
کاش مي شد پشت پا زد بر تمـــــــام زندگي
داستان عمر خود را گونه اي ديگــــر نوشت
یه روانشناسی می گفت داری عمرت رو از دست می دی
قلبت رو خالی کن و اجازه بده یکی دیگه بیاد داخلش
این گل رو برای افسون گرفتم
اینم برای زهرا
اينم كه فال زهراست
![]()
گلاب جان اينم فال سفارشي حضرت حافظ برا شما![]()
افسون
نکن
ننویس
دلم پوکید
بغضم ترکید
نذار این متنارو
طاقتم از کفم رفت
افسون جان ، زهرا جان
چی شده ؟ چرا اینقدر بغض آلود حرف می زنید
یه کم پر انرژی ! می دونم سخته ها ولی باید کم کم گذشته ها رو گذاشت کنار
نمی خوام نصیحت الکی کنم ها ... خودتون که حال و روز من رو می دونید
ولی نشستن و افسوس خوردن کاری را درست نمی کنه فقط عمرمون رو تلف می کنه
کاش مي شد سرنوشت خويــــش را از سرنوشت
کاش مي شد اندکي تـــاريــخ را بهتــــــر نوشت
کاش مي شد پشت پا زد بر تمـــــــام زندگي
داستان عمر خود را گونه اي ديگــــر نوشت
یه روانشناسی می گفت داری عمرت رو از دست می دی
قلبت رو خالی کن و اجازه بده یکی دیگه بیاد داخلش
این گل رو برای افسون گرفتم
اینم برای زهرا
راست میگه زهرابغض ..... ترکید
کاش میشد...............................
کو دل ..... دلی نیست که کسی بخاد بیاد ............
مرسی بابت گلت ........... خودت گلییییییی...........سنبلی..... شاخه نباتی .......
هیییییییییییییییییییییییییی روزگااااااااااااااااااررررررررررررررررررر..............بيا اينم بخون از خنده بتركي
غضنفر پیراهن مشکی پوشیده بود ، ازش می پرسن چی شده ؟ میگه : انگشت بابام رفته زیر تریلی ! می گن اینکه پیراهن مشکی پوشیدن نداره ! میگه : آخه انگشت بابام تو دماغش بود
غضنفر داشت هلو می خورد ، میرسه به هسته ش ، میگه : به به ، عجب میوه ایی
، وسط ش گردو داره .
راست میگه زهرا
دیگه دلی نیست تموم شد هر چی هم بود
ببخشین با نوشته هام همرو ناراحت کردم![]()