سلام منو که یادتونه احمدم احمد
وقتی کارم تو رنگ کاری نگرفت رفتم تو یه باغ وحش ومشغول کار شدم
ولی کارش خیلی سخت بود..
اون موقعه بود که تصمیم گرفتم برگردم خونمون......بازگشت احمد به خانه
اونجا بود که دیدم بابا مامان تازه خیلی کم بودیم چندتا بچه هم به فرزند خوندگی گرفتن
بچه ها دیگه منو تحویل نمیگرفتن...
حسام از همه بدجور تر نگاه میکرد منو..
ابجی سوسنم که با من اون موقعه ها خوب بودبا هام غریبی میکرد.
وقتی کارم تو رنگ کاری نگرفت رفتم تو یه باغ وحش ومشغول کار شدم

ولی کارش خیلی سخت بود..

اون موقعه بود که تصمیم گرفتم برگردم خونمون......بازگشت احمد به خانه

اونجا بود که دیدم بابا مامان تازه خیلی کم بودیم چندتا بچه هم به فرزند خوندگی گرفتن


بچه ها دیگه منو تحویل نمیگرفتن...


حسام از همه بدجور تر نگاه میکرد منو..

ابجی سوسنم که با من اون موقعه ها خوب بودبا هام غریبی میکرد.
