فصل اول
موقع گرفتن نتايج اخر سال بود و مادر تارا نيم ساعت قبل براي گفتن نتيجه او رفته بود،اما او زياد هم نگران به نظر نمي
رسيد زيرا مي دانست دست كم اين بار تعداد تجديدي هايش كمتر از دفعات گذشته است اما مادرش هنگام خروج از
خانه اميدوارتر از او به نظر مي رسيد،زيرا ماه گذشته وقت زيادي را صرف او كرده و با نظارت كامل او را به خونادن
درسهايش مجبور كرده بود.ناگزير بود درس خواندن او را كنترل كند در غير اين صورت شكي نبود كه مثل گذشته با
كارنامه اي پر از تجديدي به خانه برمي گشت.به هر حال حالا حافظه خودش بهتر از مادرش بود او به خوبي به خاطر
داشت مادرش موقه سه تا از امتحاناتش در خانه نبود و او در آن شبهاي امتحان آزادانه و بدن هيچ نگراني هر كاري
دوست داشت انجام داده حتي شبي كه بايد فرداي آن سر جلسه امتحان انگليسي مي نشست براي جلو و عقب بردن نوار
به قدري دكمه هاي ضبط ور رفته بود كه يكي از دكمه هاي آن را شكست و به خاطر آن مورد سرزنش قرار گرفته بود.
حالا هر لحظه امكان ورود مادرش با چهره اي عبوس و رد هم وجود داشت و ممكن بود باز هم مجبور شود مسافرتشان
را لغو كند.اما نه،اين بار اين كار را نمي كردچون قبلا به تارا گفته بود كه اين كار را نمي كن.به خصوص كه حالا عروسي
برادرش هم بود .خانم الماسي موقع رفتن به مدرسه تارا حتي يك درصد هم احتمال نداده بود كه باز هم ممكن است با
كارنامه اي نه چندادن درخشان به خانه بازگردد.چه تفاوتي مي كرد حالا كه تارا باز هم بي خيال و خونسرد با خواهرش
مشغول بازي شطرنج بود او هميشه بي خيال،شاد،سرحال و بسيار بازيگوش بود. معمولا همان چند نره قبولي را هم
مديون كمكهاي مادرش و هوش خوب خودش بود.اما اين بار تجديدي هايي را كه اطمينان داشت در كارنامه اش خواهد
ديد از درسهايي نبودند كه بخواهد با تكيه بر هوش از آنها نمره بياورد اوحتي زحمت حفظ كردن درس جغرافي اش را
هم به خود نداده بودو اطمينان داشت كه نمره نخواهد آورد.فقط خودش مي دانست كه درآن شبها چه شيطنتهايي كرده
است.اما با تمام اين احوال دوست داشتني بود و هميشه روحيه مي بخشيدو اگر غمگين ترين انسانها فقط به مدت چند
موقع گرفتن نتايج اخر سال بود و مادر تارا نيم ساعت قبل براي گفتن نتيجه او رفته بود،اما او زياد هم نگران به نظر نمي
رسيد زيرا مي دانست دست كم اين بار تعداد تجديدي هايش كمتر از دفعات گذشته است اما مادرش هنگام خروج از
خانه اميدوارتر از او به نظر مي رسيد،زيرا ماه گذشته وقت زيادي را صرف او كرده و با نظارت كامل او را به خونادن
درسهايش مجبور كرده بود.ناگزير بود درس خواندن او را كنترل كند در غير اين صورت شكي نبود كه مثل گذشته با
كارنامه اي پر از تجديدي به خانه برمي گشت.به هر حال حالا حافظه خودش بهتر از مادرش بود او به خوبي به خاطر
داشت مادرش موقه سه تا از امتحاناتش در خانه نبود و او در آن شبهاي امتحان آزادانه و بدن هيچ نگراني هر كاري
دوست داشت انجام داده حتي شبي كه بايد فرداي آن سر جلسه امتحان انگليسي مي نشست براي جلو و عقب بردن نوار
به قدري دكمه هاي ضبط ور رفته بود كه يكي از دكمه هاي آن را شكست و به خاطر آن مورد سرزنش قرار گرفته بود.
حالا هر لحظه امكان ورود مادرش با چهره اي عبوس و رد هم وجود داشت و ممكن بود باز هم مجبور شود مسافرتشان
را لغو كند.اما نه،اين بار اين كار را نمي كردچون قبلا به تارا گفته بود كه اين كار را نمي كن.به خصوص كه حالا عروسي
برادرش هم بود .خانم الماسي موقع رفتن به مدرسه تارا حتي يك درصد هم احتمال نداده بود كه باز هم ممكن است با
كارنامه اي نه چندادن درخشان به خانه بازگردد.چه تفاوتي مي كرد حالا كه تارا باز هم بي خيال و خونسرد با خواهرش
مشغول بازي شطرنج بود او هميشه بي خيال،شاد،سرحال و بسيار بازيگوش بود. معمولا همان چند نره قبولي را هم
مديون كمكهاي مادرش و هوش خوب خودش بود.اما اين بار تجديدي هايي را كه اطمينان داشت در كارنامه اش خواهد
ديد از درسهايي نبودند كه بخواهد با تكيه بر هوش از آنها نمره بياورد اوحتي زحمت حفظ كردن درس جغرافي اش را
هم به خود نداده بودو اطمينان داشت كه نمره نخواهد آورد.فقط خودش مي دانست كه درآن شبها چه شيطنتهايي كرده
است.اما با تمام اين احوال دوست داشتني بود و هميشه روحيه مي بخشيدو اگر غمگين ترين انسانها فقط به مدت چند