رفتی....

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
به روی گونه تابیدی و رفتی،مرا با عشق سنجیدی و رفتی.تمام هستی ام نیلوفری بود،تو هستی مرا چیدی و رفتی...کنار انتظارت تا سحرگاه،شبی همپای پیچک ها نشستم،تو از راه آمدی و با ناز و آنوقت،تمنای مرا دیدی و رفتی...شبی از عشق تو با پونه گفتم،دل او هم برای قصه ام سوخت...غم انگیز است،تو شیداییم را،به چشم خویش فهمیدی و رفتی!

چه باید کرد،این هم سرنوشتی ست...ولی دل را به چشمت هدیه کردم،سر راهت که می رفتی،تو آنرا به یک پروانه بخشیدی و رفتی...صدایت کردم از ژرفای یک یاس،به لحن آب نمناک باران،نمی دانم،شنیدی...برنگشتی...و یا اینبار نشنیدی و رفتی!

نسیم از جاده های دور آمد،نگاهش کردم و چیزی به من گفت،تو هم در انتظار یک بهانه،از این رفتار رنجیدی و رفتی...عجب دریای غمناکی ست این عشق!ببین با سرنوشت من چه ها کرد؟؟؟تو هم این رنجش خاکستری را،میان باد پیچیدی و رفتی...تمام غصه هایم مثل بارن،فضای خاطرم را شستشو داد،و تو به احترام این تلاطم،فقط یک لحظه باریدی و رفتی!

دلم پرسید از پروانه یک شب،چرا عاشق شدی؟درد عجیبیست!و یادم هست تو یکبار آنرا،ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی!تو را به جان گل سوگند دادم،فقط یک شب نیازم را ببینی،ولی در پاسخ این خواهش من،تو مثل غنچه خندیدی و رفتی!دلم گلدان شب بوهای رویاست،پر است از اطلسی های نگاهت...تو مثل یک گل سرخ وفادار،کنار خانه روییدی و رفتی...تمام بغض هایم مثل یک رنج،شکست و قصه ام در کوچه پیچید،ولی تو از صدای این شکستن،بجای غصه ترسیدی و رفتی!

غروب کوچه های بی قراری،حضور روشنی را از تو می خواست،تو یک آن آمدی این روشنی را،به روی کوچه پاشیدی و رفتی!کنار من نشستی تا سپیده،ولی چشمان تو جای دگر بود...و من میدانم آن شب تا سحرگاه،نگارت را پرستیدی و رفتی!نمیدانم چه می گویند گلها،خدا میداند و نیلوفر و عشق!به من گفتند گلها تا همیشه،تو از این شهر،کوچیدی و رفتی!جنون در امتداد کوچه عشق،مرا تا آسمان با خودش برد...و تو در آخرین بن بست این راه،مرا دیوانه نامیدی و رفتی!

شبی گفتی نداری دوست من را!نمی دانی که من آن شب چه کردم!!!خوشا بر حال آن چشمی که آنرا،به زیبایی پسندیدی و رفتی...هوای آسمان دیده ابریست...پر از تنهایی نمناک هجرت!تو تا بیراهه های بی قراری،دل من را کشانیدی و رفتی!پریشان کردی و شیدا نمودی،تمام جاده های شعر من را.
رها کردی...شکستی...خرد گشتم!تو پایان مرا دیدی و رفتی..........:(

"مریم حیدرزاده"
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا.شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا.تا کی.برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفت تا دامنش از گرد زمين پاک بماند
آسماني‌تر از آن بود که در خاک بماند.!..
از دل برکه‌ي شب سر زد و تابيد به خورشيد
تا دل روشن نيلوفري‌اش پاک بماند.!..
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
رها کردی...شکستی...خرد گشتم!تو پایان مرا دیدی و رفتی..........:(:cry:


ممنون
بی نهایت زیبا
شرمنده تنکسم غیرفعاله:(


نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا.شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا.تا کی.برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

ممنون
این شعر کلی خاطره رو برام زنده می کنه
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتی اما دل من.مانده بر دوست هنوز

می برم جسمی و جان در گرو اوست هنوز
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفتن دلیل نبودن نیست
در آسمان تو پرواز می کنم
عصری غمگین و غروبی غمگین تر در پیش
من بیزار از خود و از کرده خویش
دل نا مهربانم را به دوش میکشم
تا آن سوی مرزهای بی انزوا پنهانش کنم
در اوج نیزارهای پشیمانی
و پای سیاه وسرگردان
که با من از یک طایفه اند
سلام می گویم تو باور مکن
اما من عاشقم...
رفتن دلیل نبودن نیست...
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو که چشمانم را نمیبینی

تو که نمی‌بینی اشک‌هایم را
صدایم، خنده‌هایم، ...، کو ؟
چه بگویم ؟ چه بگویم؟ تو بگو
سکوت
کاش می‌دانستی و من می‌دانستم، حرف‌هایم را فهمیدی که چرا گفتم !
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرسی جالب بود
ــ از اين گونه
بي‌اشک
به چه مي‌گريي؟

ــ مگر آن زمستان ِ خاموش ِ خشک
در من است.

به هر اندازه که بيگانه‌وار
به شانه‌بَرَت سَر نهم
سنگ‌باری آشناست
سنگ‌باری آشناست غم.
 

ghisoo_tala

عضو جدید
می نويسم آری من می نويسم
از عشق برايت حرف می زنم
تا تو باور کنی چقدر دوستت دارم
عشق را معنا می کنم
تا تو بفهمی معنای عشق من تويی
من زندگی ميکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگيم!
رفتنت را ديدم
تو به من خنديدي
آتش برق نگاهت دل من آتش زد
و مرا در پس يک بغض غريب
در ميان برهوتي تاريک
پشت يک خاطره سرد و تهي
با دلي سنگ رهايم کردي
و تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده من
رفتنت را ديدم
تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي
باورم نيست که ديگر رفتي
اشک من بدرقه راهت باد:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست :gol: بين من وتو ولي فاصله اي نيست
گفتم كه كمي صبركن وگوش به من كن :gol: گفتي كه نه، بايد بروم حوصله اي نيست
پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف :gol: تو رفتي و دگر اثر از چلچله اي نيست
گفتي كه كمي فكر خودم باشم وآنوقت :gol: جزعشق تو در خاطر من مشغله اي نيست
رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت :gol: بگذار بسوزد دل مسئله اي نيست
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون مرا دیدی به عشقت مبتلا رفتی برو
چون تو دانسنیتی که می خواهم تو را رفتی برو
هر چه گفتم من نگویی ترک ما گفتی بگو
هر که کردم التماس و التجارفتی برو
کر به سوی مدعی رفتی چه غم یا سوی غیر
از بر ما چونکه رفتی هر کجا رفتی برو
بار دیگر سوی ما گر امدی خوش امدی
وز دباره نیز رفتی خوش بجا رفتی برو
نه خداحافظ به حامد گفتی ونه کردی وداع
وز برم بیگانه وار ای اشنا رفتی برو
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شاید باید میگذاشتم تا برود


چرا ترسیدم


مگر با رفتن او چه اتفاقی می افتاد


خسته ام و خواب آلود و بی تفاوت تر از هر وقتی


زندگی سنگ دلانه پیش میرود


و من در گوشه ایی له میشوم


آرام و بی صدا


و یا شاید با زجه ایی تلخ و ملالت بار
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
خیلی قشنگ بودند بچه ها .
اشک من که کلی درآمد .:cry::crying2::crying:

ملیسا جون این از خوش ذوقی خودته.امیدوارم هیچ وقت تجربه نکنی که خودت رفتنو به خاطر دوست داشتنت انتخاب کنی(برای خودم هم پیش نیومده -برای هیچکی هم نیاد انشاالله)
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدم صدای هلهله هایی که آشنا
می خواندم به جاده پیکار زندگی
گفتم نفیر نی لبک من
آواز مردم است
گفتم که واژههای تراویده از وجود
دمساز مردم است
اما
این گوژپشت رنج کشیده
یعنی من
این ز خویش بریده
آ?ا ز نو ترانه از یاد رفته را
آغاز می کند ؟
این مرغ پر شکسته به کنج قفس اسیر
ایا دوباره از قفس سرد عمر سوز
پرواز می کند؟
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
وداع آخرم با تو، وداعم با نفس هامه
ببين نزديكه ويرون شم، رفيقم قلب تنهامه
يه دريا تو چشام دارم،شبم لبريز بارونه
بدون تو كسي جز من، كنار من نميمونه
 

vajiheh.kh

عضو جدید
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که سکوت کوچه دق مرگم داد
وابستگی ام را به تو باور کردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای خودت زندگــــی کن

کسی که تورا دوست داشته باشد

با تو میماند ،

برای داشتنت می جنگد...

امـا اگــــر دوســــــت نداشته باشد

...

به هر بهانه ای میرود...
 

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
تو می روی!
وبوی عشق را به قدرنفس های من,جا می گذاری!
من می مانم!
باتنی دلتنگ,وروحی متورم ازدوری...
باحواسی ازهمه سو,به سوی تو!
تواما...
 

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
حالم راپرسیدند,گفتم : روبه راهم,نمی دانند روبه راهی هستم که تو رفته ای
 

mpb

مدیر تالار مهندسی معماری
مدیر تالار
هیچ دردی نیست زهجران تلخ تر
هرچه می خواهی کن,ولیکن آن مکن
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستي تکان بده حالا که ميروي

دستي تکان بده حالا که ميروي

دستي تکان بده حالا که ميروي
دلتنگ مي شوم تنها که ميروي
پيشانيت اگر خط خوردگي نداشت
مي خواندمش که تو... تو با که ميروي
نفرين نمي کنم
شايد ببينمت
دنيا به کام تو هر جا که ميروي
يک لحظه صبر کن شايد نديدمت
دستي تکان بده حالا که ميروي

 
بالا