جان آمده رفته ، هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته ؟
تا پلک زدم خواب ، مرا آمده برده
تا پلک زدم نامه رسان آمده رفته
امسال نبرده ست مرا روزه فقط گاه
بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته
من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند کجایی ؟! به جهان آمده رفته
ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته …
[FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بوی رفتـــــن می دهی ![/FONT][FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT] [FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در را باز می گذارم ...[/FONT]
[FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT] [FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]وقتی برو که گنجشک ها و ستاره هـا خـوابنـــد ![/FONT]
مثل همیشه فقط از دور تماشات میکنم
هیچی نمیگم
ولی میدونی
چه دردی داره
کسی همه
دنیات باشه
ولی تو هیچ کجای دنیای اون جا نداری
تنها
میتونم
تماشات کنم
بهت لبخند میزنم
و دلم میخواد همیشه بخندی و شاد باشی
دوست دارم
تو ارامش داشته باشی
من کمتر حرف میزنم
نمیخواهم
بروی
نمیخوام از رفتن سخن بگویی
به کدامین دیار بروی
حتی نمیتوانم بگویم
از رفتن سخن بگویی
چه راحت مرا
محکوم میکنی
باشد
مثل همیشه
تو برنده
من بازنده
تو همیشه حق داری
من حقی ندارم
کاش می شد مصدرهای درد آور را بازنویسی می کردند
مصدرهایی که در هر صرف آنها غمی زاییده می شود
مصدرهایی که در پی هم می آیند
رفتن،سوختن،شکستن
رفتی ،سوختم،شکستم
رفتنت آغاز ويراني است حرفش را نزن ابتداي يک پريشاني است حرفش را نزن گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو چشم هايم بي تو باراني است حرفش را نزن آرزو داری که ديگر بر نگردم پيش تو راهمان با اينکه طولاني است حرفش را نزن دوست داري بشکني قلب پريشان مرا دل شکستن کار آساني است حرفش را نزن خورده اي سوگند روزي عهد ما را بشکني اين شکستن نا مسلماني است حرفش را نزن حرف رفتن مي زني وقتي که محتاج توام رفتنت آغاز ويراني است حرفش را نزن
ادمها چه برای رفتن چه مادن بهانه نیاز
ندارند
اگر بخواهند
بمانند
میمانند
اگر هم بخواهند
بروند
هزار بهانه هم
دستشان بدهی
میروند
پس خیلی وقت میشود
که دیگر میدانم
اگر کسی بخواهد
بماند بی بهانه کنارم میماند
و اگر کسی بخواهد برود
هزار بهانه دارد
برای رفتن