چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشق رو ازت دزدید و بجاش یه
زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و بجای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی
حس کنی که
هنوزم دوسش داری
چقدر سخته توی خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش
هیچ جیزی جز سلام نتونی بگی و چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک , گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه
که هنوزم
دوسش داری.
دوباره بی دلیل ابرهای تیره دلم گرفت
صورتم را به شیشه چسباندم
هوا گرفته بود
شاید می خواهند ابرها ببارند
آن طرف شیشه ابرها گرفته بود
این طرف شیشه باریدن گرفت...
و سطر سطر دلم را مرور کرد و گذشت میان دست من و او دو بیت فاصله بود نماند و فاصله را دور دور کرد و گذشت هنوز پنجره مان باز رو به خورشید است از آن زمان که مرا غرق نور کرد و گذشت تمام ثانیه ها رنگ غم به خود دارند بساط درد مرا جفت و جور کرد و گذشت و خط آخر قصه ، مسافری آمد شکست و برد و دلم را به گور کرد و گذشت.......
از این بی تو بودن و گذر ثانیه های تکراری صبورانه کشیدم انتظار که باز ببینمت میان این همه عابر با نگاه های تکراری دریغا که نیامدی و دلم ز غصه گرفت شکست خاطر نازکم از این آه های تکراری تکرار نبودن تو به دلم چنگ می زند بی تاب می شوم از هجوم این لحظه های تکراری تو نیستی و من دوباره به شعر پناه می برم از این همه تنهایی و دیدن چهره های تکراری....
سلام بهار من
ایا به زودی میایی
شاید هنوز من زمستان هستم
اما میخواهم
با بهار شروع کنم
میخواهم لبخند بزنم
میخواهم فراموش کنم
این منی که شده ام
و من تازه ای متولد کنم
منی قوی و بی خیال
منی که وقتی کسی کنارش میاید
به حضورش عادت نمیکند
بلکه به چیزهایی عادت میکند که ماندگار هست