بـه دلــَم ميگويـَم :
آטּ يوســِفے هم كه برگــَشت به كنعانَش
استثنا بـود تو غمـَت را بـُخور
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ريختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زين همه خواری که بينی زآفتاب و خاک و باد
چيست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خويشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بريز
وندر آن خون دست و پايی کن خضاب، ای رنجبر!
ديو آز و خودپرستی را بگير و حبس کن
تا شود چهر حقيقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد
که دهد عرض فقيران را جواب؟ ای رنجبر!...