رد پای احساس ...

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه میگن سکوت علامت رضاست ، اما من میگم نه !

بعضی وقت ها سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی ...

بعصی وقت ها سکوت می کنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری ...
... ...
گاهی مو قع ها سکوت یه اعتراضه، گاهی موقع هام انتظاره.

اما بیشتر وقتها سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری، توصیف کنه ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.
نگاهی ،
یادی ،
تصویری ،
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد
روزی چقدر عاشق بودیم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
شنیده ام چنین روزی ، روز میلاد من است اما
گویا سپری شد، بی آنکه بدانم
آتش شمع چندمین سال زندگی ام را
به خاموشی سپردم
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببين چگونه لبهاي ساكتم در شهوت بوسيدن لبهاي معصوم تو سكوت كرده اند

شاخه گلي سرخ به روي چشمانت مي گذارم و با چشماني بسته براي اولين بار تو را مي بوسم


تا هر دو غرق در شهوت غرق شويم


اي تنها منجي من ، مرا تنها مگذار

اگر تمام آسمان شوي برايت زمين خواهم شد تا برويم بباري


براي چشمان معصومت نگاه خواهم شد و براي گوشهايت صدا و براي نفسهايت گلو خواهم شد


از خدا مي خواهم كه پيش از تو بميرم و تو تا هميشه برايم زنده بماني


خانه اي خواهم ساخت برايت


از استخوانهايم برايش ستون و از پوستم برايش سقف


قلبم را با برق شكاف ميان سينه هايت مي شكافم

و از گرمي خون رگ هايم براي شبهاي تاريك تنهاييت


آتش مي افروزم

و تا هميشه در كنارت مي سوزم

اي تنها عشق من ...........
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند، چهار می شود
گاه میل می کند به صفر
گاه نیز می زند به کله اش...
هوس کند می رود به آسمان،
هزار می شود.
یک و یک برای من...
-- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام --
جز دو خط ساده نیست؛
جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند،
وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند...
جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛
روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ...
پیر می شوند!
« توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. »
آه...
من که حرف این حساب را سرم نمی شود
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
در افق چشمهایم ، در سایه سار عشق ،لا به لای بهترین طلوع ها


به دنبال چشمان تو می گردم

در آسمان چشمهایم به دنبال ماه نابی می گردم

که با خورشید عشق به آن نوری دوباره دهم !


گل احساس من هنوز نمی دانم به کدام دل سفر کرده ای


قلبم حضور تو را فریاد میزند کاش صدایش را می شنیدی

و می گفتی در کدامین چشم نهفته ای ؟

چشمانم آنقدر گریستند تا تو را در اشک های خود یافتند

اما تو دیگر نیستی چرا که اشکی همن نمانده است

و من که از لبخندهایت عاشقانه ها گفته ام

و سطر سطر آن از بر کردم ، لحظه لحظه نگاهت را قاب گرفته

و آن را به دیدگانم هدیه داده ام و برای دیدنت

روزها را می شمارم

در کنج دل با شاخه ای گل رز ، با بوی انتظار ، زیر درخت

عشق انتظارت را می کشم .

کاش زود به هم برسیم


و از زیر گذر دلم عبور کنی .

بایستی و قلب خسته ام را با طنین صدایت طلوع بخشی ... !
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
"ای کاش
فشار…غصه…غم…درد
واحد و عدد داشت
کاش
قابل قیاس و اندازه گیری بود
آن وقت
شاید روزگار
با تمام بی رحمی اش می فهمید
بر سر یک نفر چقدر آوار
می ریزد"…
 

TELLI

عضو جدید
توي آسمون دنيا ..


هر کسي ستاره داره


چرا وقتي نوبت ماست....


آسمون جايي نداره؟؟؟؟؟
:heart:

 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض بزرگ ترین نوع اعتراض در برابر آدمهاست....اگر بشکند دیگر اعتراض نیست،التماس است..!
 

t.askari

عضو جدید
گه ر فرمیسکه کانم گولی ژیانت آو بـــــــدا

هه میشه ده گریم بو ئـــه وی که بـــــژیت

اگـــــر اشک چشمانم گل زندگیت را آبیــاری کند.... همیشه گریه می کنم تا تـــــــــــو زنــده بمانــی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم !

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت
 

TELLI

عضو جدید
بی آغوش تـــــو

از دست ِ دست های خودم

خسته ام ..

بی آغوش
تـــــو

شب

بیكار گوشه ای كز كرده ..

بی آغوش
تـــــو

به پای خاطره هایت

می افتم ..

:heart:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوش خیال است ، فاصله را میگویم ، به خیالش تو را از من دور کرده

نمیداند جای تو امن است ، اینجا در میان دل من . . .
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است.

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی.

و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده با تو حرف می زنم
این پرنده ای که من کشیده ام
چرا نمی پرد؟
این ستاره سرد و کاغذی است
این درخت بی بهار مانده است
دانه های این انار طعم مرگ می دهد
من دلم گرفته...هر چه می روم... نمی رسم
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم ..
بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم ..
بگذار در خیال تو باشم ..
بگذار ..
..
بگذریم ..


این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آه ای چشم تو فانوس بيابان زدگان
ساحل امن تو آرامش طوفان زدگان

کيستی آينه گم شده در وهم غبار ؟‌
کيستی ای شبه شبرو مهتاب سوار ؟‌

ای که بر هر گذری عشق به دريوزه توست
لب ما تشنه آبی است که در کوزه توست

ما جگر سوخته آتش آهيم ٬ بيا
ديرگاهی است تو را چشم به راهيم ٬ بيا

هر شب از کوچه صدای قدمت می آيد
اشکم از ديده به پابوس غمت می آيد

صبح در آينه اما خبری نست که نيست
از تو بر گونه خشکم اثری نيست که نيست

جام عشق از می چشمان تو پر خواهد شد
تو گلو تازه کنی حرمله حر خواهد شد

گل نشکفته ام ای دور تر از دسترسم
تو زمن دوری و من با تو نفس در نفسم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عجـایب هشت گانه اند...

آغـوش "تـــــــــو"


هیچ بعـدی ندارد ..


واردش کـه شوی ،


زمـان بی معنـا میشـود...

بی آنکـه نفـس بکشی روحـت تازه می شود.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
با که توان گفت که ما ، عاشق و دیوانه شدیم
از سرپیمان بگذشتیم وبه میخانه شدیم

همرهِ دف دست فشان، رقص کنان نعره زنان
صاف دل وبی غل وغش بر سرپیمانه شدیم

چون که حریفان همگی مست شدیم از می ناب
هستی ما سوخت از آن ، گوهریکدانه شدیم

ما که یکایک همه بیچاره وآواره بُدیم
لطفِ هم او بودکه ما،صاحب کاشانه شدیم

حاجی اگر باده پرستی مده از دست قدح
نکته همین بود که ما، لایق جانانه شدیم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا