رد پای احساس ...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
یادت نمیاید کی به دنیا امدم مگر نه ؟
همانم که در زمستانی ترین سال به دنیا امدم
خنده هایم نیز گاهی قندیل میبندد
کجای این قصه را خواندی وقتی هیچ از من نمیدانی
خستگیهایم دامن کسی را نگرفت جز خودم
ببین این روزگار چگونه مرا شاعر کرد
مگر میشود خاطرات را از یاد برد اما میشود
باید بشود
خاطرات را میسوزانم تا دیگر نه به یاد بیاورم و نه به یاد بیاوری
اصلا میدانی در کدامین روز به این دنیا لبخند زدم
شاید حتی فراموش کردی که دومین روز این دنیا زمستانی چشم گشودم بی انکه کسی جز خودم منتظر باشد
میدانی تلخ کجاست دیگر روزهای تولدم برایم مثل همه روزهای دیگرم شده منی که ذوق روز تولدم را از چشمانم نیز میشد فهمید
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصلا ما عادت داریم
به ترجمه کردن رفتار دیگران!
اگر اینطور نبود،
اگر تا تقی به توقی نمی خورد، از رفتارهای کسی که به تازگی یکجای زندگیمان پیدایش شده برداشت های عاشقانه نمی کردیم
و بعضی شب ها تا صبح روی فلان حرف یا رفتارش حساس نمی شدیم و داستانی که دوست داشتیم نمی ساختیم و ذوق نمی کردیم، این همه آدم اسیر عشق های یک طرفه ی اطرافمان نبودند...
اشتباهمان اینست که فرصت نمی دهیم آدم ها به زبان بیایند،
تا نگاه مهربان دیدیم خیال می کنیم عاشقانه است...
تا کمی توجه و حمایت دیدیم دلمان به عشقی گرم می شود که توی ذهنمان ساختیم و باورش کردیم...
تا اسمش را صدا کردیم و در پاسخ "جانم" شنیدیم دلمان لرزید و عشق آمد نشست روی شانه هایمان.
اما این برداشت های اشتباه یکجا راه درست را پیدا می کنند و دستشان رو میشود!
آن وقت اسمشان را می گذارند "سوء تفاهم"
و هیچ کاری هم از دستت برنمی آید،
وقتی کسی اسمش را صدا زد و جانم شنید...
وقتی نگاه هایی که تو تحویل گرفتی به دیگری سپرد...
وقتی فهمیدی آهنگ عاشقانه ای که برایت فرستاده برای دیگران هم ارسال شده...
وقتی به خودت آمدی و دست پیش بینی هایت رو شد...
تازه آن وقت می نشینی و کلاف دلخوشی هایت را می شکافی...
غصه می خوری و به حماقت خودت توی آینه میخندی!
اما یاد می گیری تا آدم ها با زبان خودشان خیلی چیزهارا نگفته اند از رفتارهای نامفهوم و اتفاق های پیش پا افتاده ی عادی چیزی که دلت میخواهد نسازی و ناراحت یا دلخوش نشوی!

لطفا جوری خیالبافی کنید
که وقتی حقیقت را فهمیدید
تلخی اش حال زندگیتان را بهم نزند...
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوشبختى تان را فرياد نزنيد!
خيلى ها چشمِ ديدنِ خوشبختىِ شما را ندارند!
دستِ خودشان نيست،
خصلتشان همين است!
دقيقاً همانجا كه روى صندلى ايستاده ايد و خودتان را خوشبخت ترين آدمِ روى زمين فرياد ميزنيد،
طورى زيرِ پايتان را خالى می كنند
كه تمامِ بدبختى هاى دنيا به سراغتان مى آيد!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هـــرگــــز نکشم منّت مهتـــاب جهان را
تاریکی شب های مرا روی تــو کافیست

از سوی نسیمی که تــو را کـــرده نوازش
یک دم بـه مشامم برسد بــوی تو کافیست...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـعـجــــب دردناکــی بــــود
رفــتَـــنــَــــت
مــثــــــل دهـــــانِ
وامــانــــــده درخـــــت
اَز ضــربــــه هــــــا ی
تــبــــــر!!!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدمها شبیه لیوانند ظرفیتهایی مشخص دارند بعضی به اندازه استکان بعضی فنجان بعضی هم یک ماگ بزرگ وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود خیس میشوی حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی و در لیوان به جای آب شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی و سرریز شده باشد لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند ...
آدمها مثل لیوان میمانند ظرفیت هایی مشخص دارند لطفا قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ظرفیتشان را بسنج به اندازه محبت کن اگر اینکار را نکنی اگر زیادی محبت کنی اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند باد الکی به غب غب انداختند و پیراهن احساست را لکه دار کردند فقط از خودت و عملکرد خودت عصبانی باش نه از آدمها که شبیه لیوانند…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]دوستت دارم

بہ حدے ڪہ اگر باشی

براےِ تمـامِ لحظہ‌هایت

فرشی از عشــــق پهن مےڪنم

تا تــ❤️ـــو عاشقانہ قدم بزنی

و من‌‌ عاشقانہ نگاهت را بدزدمـــ
[/h]
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات تو همانند دکتریست که ،
من بابت مریضی ام فقط به او سر میزنم !
جالب اینجاست که من هر روز مریضم …
و دکتر هم تسکین بلند مدّت نمیفهمد . . !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[h=1]برای عاشق شدن؛

باران و ساحل دریا،

بهانه ای بیش نیست...!

چشمان معصوم "تو"...

معنای عاشقی ست و

دلدادگی...
[/h]
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست داشتنت را ...
آب و جارو کرده ام ...
گرد و خاک داشت از سر و کول اش بالا میرفت ...!
پیرِ رفتنت شده بود ، ولی حالا ...
نو نوار شده ...!!
درست مثل روزِ اول اش ...
نه که حرفی باشد ها ... نه ...!!
فقط حیف نیست ...
نیایی ...؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو اگر رویاے من باشے.⚜

هر زمان که بیایے ⚜

ساعت عاشقے ست⚜

من هر شب⚜

ساعت را⚜

راس رویاے آمدن⚜

تو کوک میکنم ..!
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید بروم...
دلتنگ که شدی...
گلدان کوچک پشت پنجره را ببوس...
من یک روز...
که خیلی دلتنگت بودم...
دلم را همان جا خاک کردم...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهي خوابت را مي‌بينم
بي‌صدا
بي‌تصوير
مثلِ ماهي در آب‌هاي تاريک
که لب مي‌زند و
معلوم نيست
حباب‌ها کلمه‌اند
يا بوسه‌هايي از دل‌تنگي

توماس ترانسترومر
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حالا که آمده‎ای
چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند!

 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستی کوچ کن.
جایی که فکرم هم به تو نرسد یا اصلاً همین جا بمان تا رویای دست نیافتنی ام باشی....
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
دیشب به یاد من گذری در پس هزار پرده نمودی
ندانستی مگر بویت به کامم آشنا آمد
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــــم بــــرای پـاییـــــــز خـــودم تنگ شــده


دل پاییــــــزی خودم


کاش اشکی بــــود دلـــم را میشست


ایــن روزها آسمـــــان دلــــم آنقدر ابــــریست


کـــه پــاییـــز هـــم بـــرای آمدنش استخـــاره می کند
 

majid@bnd

عضو جدید


نقاش شدم بعد تو ، از بس که کشیدم
از دست تو و دست غم و دست زمانه

در فال من از شوق رسیدن خبری نیست
درگیر تو ام ، تلخ ترین شعر و ترانه

بسیار زیبا بود... فقط لطف کنید نام شاعر رو هم بنویسید حتی اگه خودتون هستید. ممنون
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی خیالِ آن سیبِ کالِ کرمو
بیا برایت انار دانه کرده ام
یک پلانِ این پاییز
به تمامِ سکانس های تنبلِ آن تابستان می ارزد
انارها رسیدند و
از تو هیچ خبری نیست...



علیشاه مولوی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"رفتن" !

رفتن که بهانه نمیخواهد ،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى !

"ماندن" !

ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...

وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم میمانى ...
میمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچکدام ......


"سهراب
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا