رفتم،
دیدی چه خوب ترک کردنت را بلدم...؟؟؟
خواستم دوستت داشته باشم اما نفهمیدی...
تماشا میکنم...
میخواهم ببینم آنهایی که دورت را شلوغ کرده اند مثل من پشتت هستند؟؟؟
تورا آنقدر که من می خواستم می خواهند؟؟؟
ولی به همان شلوغی دورت قسم... پشتت خالیست...
به حرف هایم خواهی رسید...
اما دیگر قصه من و تو تمام شد...
حال یک زندگی جدید ساخته ام...
یک زندگی بدون تـــــــ ــ ـ ــــــو...
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟ حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟ نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی
آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار!
این سر بی عقل من دستار می خواهد چه کار! شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام
یوسف بی مشتری بازار می خواهد چه کار! هر کسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر
کشتی مغروق سکاندار می خواهد چه کار!
حرف دل
از هیایهوی واژه ها خسته ام من سکوتم را از اوراق شب آموخته ام ،
آیا سکوت روشن ترین واژه نیست ؟
همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام ،
آیا مرگ خونسرد ترین واژه نیست ؟
تا چشم گشودم از چشم دنیا......
شبی - شاید امشب - زیر نور یک واژه خواهم نشست
نام خونسرد معشوقعه ام را بر حواس پنج گانه ام خواهم کوفت
و همزمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت پایان
نسیتی...!!
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمیدانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان میبرم
و تویی در کار نیست...
زمستان است زمین برفی و فصل زمستان هوای ابری و درگیر باران نمای مرده ی بی روح وبی جان درختان،شاخه های لخت و عریان شبیه دسته ای روح پریشان سفید-قله های-کوهساران فضای خلوت-کوچه-خیابان عبوری با قدم های شتابان نگاه از منظر در مه گرفته سلام دستها در جیب پنهان زمستان است زمستان است زمستان هوا سرد است سرها در گریبان!
تو باشرافتی اگر… آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی. تو آزادی، اگر… خودت را کنترل کنی، نه دیگران را تو مهربانی، اگر… وقتی دیگران مرتکب اشتباهی میشوند، آنها را ببخشی. تو شادی، اگر… گُلی را ببینی و بخاطر زیباییش خدا را شکر کنی. تو ثروتمندی، اگر… بیش از آنچه نیاز داری نداشته باشی. و دوست داشتنی هستی، اگر… دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد… اگر چنین است به بزرگیت افتخار کن…
همه چیز بستگی به هوای دلت دارد
حال دلت که خوب باشد
همه دنیا به نظرت زیباست
آدمها همه شان دوست داشتنی اند
وهمه را می توانی ببخشی
حتی چراغ قرمز برایت مکثی دوست داشتنی می شود که...
لحظهای پا را از روی پدال برداری و بتوانی فکرکنی
به چیزهایی که دوست داری!
حال دلت که خوب باشد
حتی می شوی همبازی بچه ها
برای عزیزانت وقت می گذاری و یک دنیا مهربانی در چهره ات نهفته است!!
وچقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشد.