رد پای احساس ...

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید برای تو فراوان باشند …


کسانی که اندازه ی من دوستت دارند …


اما برای من …


کم که نه هیچ!


وجود ندارد کسی که اندازه ی (تو) …


دوستش داشته باشم.




 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه دلم دلگیر است …


و چه دلم دلتنگ است …


و نگاهم خـوش یک خـاطـره است …


خوش آن سوی نگاهی که به من امید داد ..


کــاش مـی بـودی …


دل من جای تو را می بیند…


اشک هایم جاریست،


که چه جایت خالیست …




 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هــر قلـبی "دردی" دارد ... فقــط نحوه ی ابراز آن متــفاوت است!
برخــی آن را در چشــمانــشان پنــ ـهــان می كنند و برخــی در لبــخنـدشان...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست ، آنقدر به خاطره ضربدرهای جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
♥چه تلخ است تنهایی وقتی که..
در مرور خاطرات تنهاییم..
همیشه دستت در دست یکی دیگر بود..
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهايي رو بايد با خط بريل نوشت،
چون فقط نوشتنش کافي نيست،
بايد لمسش کرد
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان
“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون”
“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن”
“تــو” و “اون” . . .
“مــَن” و “تــَنهـآیی . . .”
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجـــا من مینویســـم
خـــودم را
لحظه هـــایم را
عصبـــانیتم را
دلتنگی هـــایم را
غرغر هـــایم را

گله هـــایی که هیچگاه
به زبـــان آورده نمیشـــوند
و مدام نوشتـــه میشونـــد
چیزهـــایی
که روزی آزارم میـــداده

خـــودم را . . .
تـــورا . . .
اورا . . .
همـــه را . . .
توی آشفته تریـــن لحظات
هـــم مرا ببینی ظاهـــرم آرام است

اما اینجـــا کلمه هام فریـــاد است
اینجـــا مال مـــن است . . .
مال خـــودم . . .
هر جـــور دلم بخواهـــد
مینویســـم
تا آرامم کنـــد
وقتی صدا کـــم می آورم
وقتی بغض میکنـــم . . .
وقتی میمیـــرم . . .
هر کس دلـــش گرفته است
از اینجـــا برود
اینجـــا
اتـــاق ترک خورده
خـــاطرات من است . . .
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشقانه هایم را

روی همین دیوار مجازی می نویسم !

از لج تـو . . .


از لج خـودم . . .

که حاضر نبودیم یک بار

این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
قهــــــر کهـــ می کـــنـیـد


مـــراقــب فاصلــه ها باشــید


بعــضــــی هــا هــمـــین حـــوالی


مـــنتظـــر جـــای خالی برای نشستن می گردنـــد . . .
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام کودکی ام را هر وقت باران آمد ، جشن گرفتم..
هر وقت باران آمد ، زیر باران آرزو کردم
هر وقت باران آمد آسمان را با شوق در آغوش گرفتم
اما سالهاست که در سرنوشتم زمانی باران می آید که ابری نیست ،
جایی از زمین خیس نمیشود ،
و لحظه های بارانی دلتنگ ترین لحظه های عمر میشود...
آسمان ابری نیست اما : "باران دلتنگی آمد".
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر ذره بین نگاه قوی باشد



در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود ...



چه بچه گانه است که فکر می کنیم



همه اش را به تنهایی (!) رنگ کرده ایم ...



 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من همان شبان ِ عاشقم


سینه چاک و ساکت و غریب


بی تکلّف و رها


در خراب ِ دشتهای دور


ساده و صبور


یک سبد ستاره چیده ام برای تو


یک سبد ستاره


کوزه ای پُر آب


دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب


یک رَدا برای شانه های مهربان تو!


در شبان ِ سرد


چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو


در هجوم درد...


من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان


وای از این عتاب! آه....




 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،


که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…



 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
به من بگوخونه کجاست
مرز میون من و تو
به من بگو خونه کجاست
تو این شبای تو به تو
هر جا منو تو با همیم
دور منو عطر خودت
حصاری از رویا بچین
خونه اینه
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در خیالات خودم...در زیر بارانی که نیست...
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست,
مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی,
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست,
باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است,
باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست,,
شعرمیخوانم برایت واژه ها گل میکند,
یاس ومریم میگذارم توی گلدانی که نیست,
چشم میدوزم به چشمت میشود ایا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست,,
میروی وخانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست,
رفته ای وبعد تو این کار هر روز من است,,
باور اینکه نباشی کار اسانی که نیست ...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل است دیگر
یا شور می‌زند
یا تنگ می‌شود
یا می‌شکند
آخر هم مهر سنگ بودن
می‌خورد روی پیشانی‌اش
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکوفه میدهد

درخت تنهایی های من...

با بوسه هایت آبیاری کن این سرو شکیبا را...

بگذار میوه های این درخت طعم محبت بدهند



 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدای قــلــــب نیست ...


صدای پای "تو" است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!!


كافیست كمی خسته شوی .....


...كافیست كمی بایستی


 
آخرین ویرایش:

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پتروس..........کاش بودی و انگشت مبارکت را

فرو میبردی در چشم و چال ما...!!!


عجیب چکه میکند این روزها...


دنیا دارد خیس میشود....

 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این گردنبند را تا آخر عمر

از گردنم باز نمیکنم..


وقتی موقع جدا شدن از آغوشت


به لباست گیر کرد و


گذاشت برای آخرین بار


خوب صورتت رو ببینم...!!



 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=courier new,courier,monospace]گاهی باید...


بغضت رو بخوری و اشکت را تف کنی...


که مبادا دل کسی بلرزد...


حتی در تنهایی خودت هم....


حق اشک ریختن نداری...


چرا که قرمزی چشمهایت,دل میشکند...


آری کوه بودن,به سنگ بودن نیست...!!!
[/FONT]
 

H.N!GHT

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
خواهشی دارم... جسارت می‌شود... اما اگر
موی تـــو آشفته باشد دور گردن بهتـــر است...


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غفلت کردم
لحظه ای
دلـــــــــــــــــــم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد ..
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا ...

صدای پـا زیاد می شنوم

امّا هیچکدام تو نیستی!

دلـــــــم ...

خوش کرده خودش را بـه این فکر

که
شاید

پابرهنه بیایی ...!!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
تنهایی من​
عمیق ترین جای جهان است​
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد​
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی آدم ها خیلی تلخ اند...


تلخ تلخ.




آن قدر که حتی با شیرینی هم شیرین نمی شوند!
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه هایی هستــند که هستــیم...

چه تنها؛ چــه در جــمع....



"" اساسا با خودمـــان نیستـــیم ""



انگار روحمان می رود ؛ همان جــا که می خواهــــد...



به صدا ... بی هیایو ... همان لحظه هایــی که.....



راننده آژانــــس می گویـــد: رسیدیــــــن ....!!!!



فروشنده می گویـــد : باقی پول را نمی خواهــــی ؟؟!!



راننده تاکسی می گویـــد : صدای بوق را نمی شنـــوی ؟؟


و مادر صدا می کند : حــــــــواست کجاســـــــت ؟!!


ساعت هایی که...



شنیدیم و نفهمیــــدیم ...



خواندیم
و نفهمیدیــــم ...



دیدیـــم و ....



و تلویزیــون خودش خامـــوش شد ...



آهنگ بار دهـــم تکرار شد ....



هوا روشـــن شد ....



تاریک شــــد ....



چای ســرد شد ...



غذا یــخ کرد ...



در یخچــال باز ماند ...



و در خانه را قفل نکــردیم ....



و نفهمیدیم کی رسیدیـــم به خانه ....



و کی گریه هایمان بند آمد ....



و کی عــــوض شدیم ....



کی دیگر نــــترسیدیم ....



از ته دل نــــــخندیدیم ....



و دل نبــــــــــــستیم ...



و چقدر یکبــاره آنقدر بزرگ شدیم ....



و موهای سرمان سفیـــد شد ....



و از آرزوهایــمان کی گذشتــیم ؟؟!!




(( یک لحضه سکوتـــــــــ


برای لحظه هایی که با خودمان نیستیـــــــم .... ))



 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا