رد پای احساس ...

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
" نــبودنش" باز ...
از خواب می پرد
باید فکری به حال خــستگی هایم کنم
شاید به سینما بُردمَش
شهر بازی هم، ای بد نیست ...
شاید هم برویم به یک مسافرت طولانی
و شاید هم شـعری برایش بخوانم
همیشه دادگاه ...
بچه را به پدرش میدهد
آقای قاضی بــفهم ...
این هیئت منصفه
از اولش چشم دیدن "ما" را نـداشت
می شود "رای" شان را بزنی
مــن تنهایی ...
زورم به این همه خــستگی نــمی رسد .

 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
پارسال دوست آغوشت،
امسال آشـــنای
تنهایی
شبیه قرار نانوشتۀ
تمام عاشقانه هایی که
از قحطیِ وفا، به عهدِ جدایی قسم خوردند..

سر تا ته
شعرهایم را هم که گِل بگیرم،
باز نمی توانم جان سالم به در ببرم از
از سایه روشنِ
خاطراتی که
میهمان ناخوانده اند،
خیالِ مرا ...
وقتی
سر زده،
سر می بَرند، خیالِ سر رفته از خیالِ تو را...

می دانی
این
چروک ها که به جانِ شعرم افتاده،
دست پروردۀ همان
عهدی است، که با آغوشِ تو بستم..
تا پارسال دوستِ تو، در خطِ ممتدِ آغوش
ت و
امسال آشـــنای
تنهایی در نوسانِ بی الگوریتم خاطراتت.....
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
:(

:(

دلم نوشتن می خواهد ،دلم بغض می خواهد ،دلم تنهایی می خواهد ، دلم سفر می خواهد
دیگر دلم هیچ کس را نمی خواهد
هیچ دوست و رفیقی هم نمی خواهد
هیچ کس را نمی خواهد که دست روی شانه ام بگذارد و آرامم کند
دلم صدای مردم نمی خواهد
دلم سکوت نمی خواهد ،مناجات نمی خواهد
چای تلخ و نسکافه داغ ،آهنگ عارف و فریدون
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم دیگر حتی تو را نمی خواهد
دلم قدرت نمی خواهد ، ضعفم نمی خواهد
دلم کودک نمی خواهد بالغ نمی خواهد والد نمی خواهد
دلم دین و آیین هم نمی خواهد
دیگر هیچ چیز نمی خواهد
اصلا بغض هم نمی خواهد
اشک هم نمی خواهد
دلم حتی تنهایی همیشه ام را نمی خواهد
دلم مرده است
و مرگ دیگر هیچ چیز نمی خواهد
جز مشتی خاک برای محو شدن
خلاص
 

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
چشم چشم دو ابــرو
دماغ و دهن یه گردو
شعـــر قشنگی گفتم
بانـــــو مداد من کو

حالا بذار دو تا گـوش
موهاش نشه فرامـوش
باز منو انداختی تـــو
مثل موهات، پشت گوش

چوب چوب یــه گردن
اینم که گردی ِ تـــن
تنت چه سـردِ سـردِ
چقد دور شدی از من

دست دست دوتا پا
انگشتها، جورابـــها
قرار گذاشتی باشـی
منو نذاری تنــــها

یادت میاد که گفتی
اگه زمیـــن بیافتی
سنگ بیاد از هـــوا
تو یادم مـن میافتی

سنگ اومده نازینن
من افتادم رو زمین
نه نـا دارم نه جونی
معرفتت بـود همین

ببین چقدر قشـنگه
حیف که بدونه رنگه
نقاشــی رو نمیگم
این دِلَمه که تنــگه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چند سال بعد
پسری از تو
عاشق دختری از من
خواهد شد ،
فقط جان بچه ات
مانـــدن را یادش بده....
لایک


شاید سالها بعد نوه هایمان
همدیگر را دیدند
و همانگونه که ما عاشق
هم شدیم انان نیز عاشق هم بشوند
ولی انان برای کنار هم بودنشان
مبارزه کنند و بتوانند به هم برسند
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انتخاب

انتخاب

اگه یه روز احساس کردی عاشق دو نفری
دومی رو انتخاب کن
چون اگه عاشق اولی بودی
به عشق دومی گرفتار نمیشدی...!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راستش را بخواهی ...
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ !!
ﺣﺴﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ,با ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺑﺎﺵ !
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺍﺻﻼ ...
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ !
ﺍﺻﻼ ... ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ !
ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﻦ ...
ﻋﺸﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ...
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ...
ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ...
ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺷﺪ
ﻭ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ...
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ ، ﻣﻦ شکاک ﻧﯿﺴﺘﻢ ... ﻭﻟﯽ حسودم !!
ﻭ حسادت ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ...
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ...
ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ...
ﻋﺎﺷﻘﺖ ...ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ !
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﺸﺪ !! ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ِ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺷﻮ ...
ﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩ !ﻭ ﺑﺪﺍﻥ !
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮﺳﺖ...
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم / تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم /رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد / من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم !!

Ghorbat Dereena Am Ra Ba Tu Qesmat Mikunam / Ta Abadd Ba Dard o Ranjj Khowshh KhalwatMikunam / Rafte wa Bar Raftan At Kakhh Dilaam Wairana Shudd / Man Dar En Wairana Ha EhsasGhorbat Mikunam​
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


گاهی مجبورم بغض هایم را
با خنده های بلند خفه کنمکه دیگران نگویند دیدی ؟ بالاخره شکستی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺧﺪﺍﯾــــــــــــــــــــــــﺎ ...
ﮔـــــــــــﺮﯾــــــــــﺴﺘــــﻢ
ﺑـــــــــــــــﺮﺍﯼ ﺍﻭ ...
ﺍﺯ ﺗـــــــــــــﻪ ﺩﻝ !
ﺍﻣــﺎ ...!
ﺗــــﻮ هم ﺑــــــــــــــــﺎﻭﺭﻡ نکردی...
ﺧــــــــــﺪﺍﯾــــــــﺎ ...
کاش به او میگفتی ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤـــــــــــــﺶ ...
ﺣﺘـــﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻓﻘﻂ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑود...
ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻪ ﺑﺪ که با او همه چیز خوب بود
ﺣﺘـــــﯽ ﺍﮔﺮ ندانسته ﺑﺪﻯ ﮐــــــــﺭﺩ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ...
میگفتی ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤــــــــــــﺶ !...
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮔﺬﺷــــــــــــﺖ ..
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ مـن فقط ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﺎﺩﻡ...
بگو ﺑـــــــــﻤـــــــــاند!!!
بخواه ﺑــــــــــــــــاشد!!!
ﮔــﺬﺷﺘـــــــــــﻪﻣﻬــــــــﻢ ﻧﯿـــﺴﺖ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤش خدایا ...
خـــــدایا می شنوی
اگـر تو بخواهی همه چیز حل می شـود!!!!
همـــــه چیـــــز ...
بخـواه،...
من او را دوسـت دارم می شنوی؟
خدایا حرف دلم را میشنوی...
از ته دل دارم میگویم...
خودت گفته ای که !!!!
هر کس خالصانه از ته قلبش چیزی بخواهد...
او را پشیمان باز نمیگردانی...
خدایا صدایم میآید...
خسته ام .....
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عشق همین خنده های ساده توست وقتی بـا تمـام غصه هایت میخنـدی
تـا من از تمـام غصه هایـم رهــا شوم . . .
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگی با تو برایم بوی ریحان میدهد / بی تو اما بوی ریحان ، بوی زندان میدهد
 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی
برگشــت نـگــام کرد ... گفتم دیدی نمیتونی …

گفـت : ببخشید شمـا ؟




 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتی چشمـانم را روی هم می گذارمخواب مـرا نمی بـردتـــو را می آورد !

از میانــ فرسنگ ها

فاصلـه ...!



 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن

بگذار کمی دست نیافتنی باشی

آدمها تمامت که کنند، “رهـــــایت” می کنند . . .



 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هیچ فردی در دنیا سرش شلوغ نیست

همـه چیز بســتگی به "اولــــویت هایـــــش"دارد
شاید در اولویت اولش نیستی
که با بهانه های مشغولیت زندگی

بهت قولی برای زمان دیگر میدهد...



 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگه کسی رو خیلی دوست داری، امتحانش نکن که ببینی اون چقدر دوسِت داره...

اول خودِتو امتحان کن! ببین تحمّلشو داری بفهمی که اَصلا دوسِت نداره...!!؟؟






 

saba27

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلتــــــــــنگـــــــی ها گاه از جنس اشــکند ....

و گاه از جنس بغــــــــض

گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند

گاه هــق هـــق می شوند و می بارند

دلتنگــــی من برای تــــــــو

جنس غریبــــــــی دارد..




 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا !به تو محتاجم…

هر روز..

هر لحظه..

هر ثانیه که نفس میکشم محتاج تو هستم ..

من بی تو ناتوانم…


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست …
یکی بود … یکی نبود !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جدایی

جدایی

غم انگیزترین جدایی اونی بود که :
نه کسی گفت “چـــرا ؟” و نه کسی فهمید “چـــــرا ؟”
.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهایش با من...
چشمهایش در خیابان...
دلش؟
این یکی را دیگر نمیخواهم بدانم!!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا