چه بغض سركشی دارم من امروز
دلم فقط یك صدا را می خواهد یك« صدا»
صدایی كه روزی آرامم می كرد........
صدایی كه وقتی از زمین وزمان خسته بودم
تنها راه آرامشم بود
او حرف می زد و من این طرف آرام اشك می ریختم
صدایی كه تنها تسكینم بود وقتی از دست مردم شهر عاصی بودم
صدایی كه..........
جیغ زدم
گریه كردم
رفتم بیرون
خودم را سرگرم كردم
نشد......نشد....آرام نمی گیرم
دلم آن صدا را می خواهد
هیچ چیز آرامم نمی كنم
گوشهایم ........
گوشهایم فقط آن صدا را می خواهد
بعید نیست بلایی به سر گوشهایم بیاید امشب......