رباعی و دو بیتی

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پیچ و تاب زلف و موی دلدار
هزاران دل شده زار و گرفتار
کشم دستی به تاب جعد مشکین
چو آن مطرب زنم با زخمه بر تار
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!


قيصر امين پور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گهــــــی گــــریم گهـــی خنــــدم بحـــــــــالم
نمیــــــده درد بــــــی میلـــــــی مجــــــــالــم
اگــــر پـــــرسد کســــی حـــــال دلــــــــم را
ز درد هجــــــر تــــــو بسیــــــار بنــــــالـــم

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رودکی

رودکی

بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند

یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند

یاری دارند مثل و مانندش نیست

در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست

وین جان به لب رسیده در بند تو نیست

گر تو دگری به جای من بگزینی

من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست


 

EVER GREEN

عضو جدید
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست

گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید

یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی می‌آید


:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهو بره را که شیر در پی باشد

بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟

این ملح در آب چند بتواند بود

وین برف در آفتاب تا کی باشد؟


 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که دل برده از این شهر دلت
یک نفر گم شده از شهر دلت
من تنها که از این شهر شلوغ
میرود باز شود بخت دلت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشاق به درگهت اسیرند بیا

بدخویی تو بر تو نگیرند بیا

هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری

زان پیش که عذرت نپذیرند بیا


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب

باشد که در آیینه توان دید و در آب


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی گفتی شبی کنم دلشادت

وز بند غمان خود کنم آزادت

دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت

وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن یار که عهد دوستاری بشکست

می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی

پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست


 

siyavash51

عضو جدید
گیرند همه روزه و من گیسویت

بینند همه هلال و من ابرویت

از بین همه دوازده ماه تمام

یک ماه مبارک است آن هم رویت
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارب تو مرا به نفس طناز مده
باهر چه به غیر توست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن تو ام مرا به من باز مده
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
شادی روزگار با غمم برنامد

جز از غم دوست مرهمم بر نامد

گفتم که ببینمش چه دمها دهمش

چون راست بدیدمش دمم بر نامد
 

siyavash51

عضو جدید
من از پونه به سنبل گفته بودم

کمی هم از گلایل گفته بودم

خداوندا زبانم را بسوزان

اگر نازکتر از گل گفته بودم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمدوقل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
قومی متفکرند، اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست،نه این
 

siyavash51

عضو جدید
کویر سینه ام لبریز از خار

نمی باری چرا بر این نمک زار

برای غنچه ی سردرگریبان

خدا را التفاتی ابر آزار
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گــر ز حال دل خبـــــــر داری بگو
ور نشــــانی مختصـــر داری بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر داری بگو
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا رب بر خلق تکیه گاهم نکنی

محتاج گدا و پادشاهم نکنی

موی سیهم سپید کردی به کرم

با موی سپید روسیاهم نکنی...
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر گل که به طرف گلستان میخندد

بر وضع جهان گذران میخندد

این غم کده چون درخور غم خوردن نیست

با تنگ دلی غنچه از آن میخندد...
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
مائیم که اصل شادی و کان غمییم

سرمایه دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آینه زنگ خورده جام جمیم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هستی نفس ساعت سرگردانیست
در ثانیه ها دلهره ای پنهانیست



تسبیح قیامت است در دست زمان
هر دانه ی آن جمجمه ی انسانیست
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

عشق تو ز عالم هیولانی نیست
سودای تو حد عقل انسانی نیست
ما را به تو اتصال رو حانی هست
سهل است گر اتفاق جسمانی نیست
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن درد ندارم که طبیان دانند

دردیست محبت که حبیبان دانند

ما را غم روی آشنایی کشته است

این حال نباید که غریبان دانند
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد

فارغ زوجود نیک و بد خواهم شد

از بس خوبی که در پس پرده منم

ای بی خبران بی خبر خواهم شد

 

Similar threads

بالا