رباعی و دو بیتی

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در راه طلب عاقل و ديوانه يكيست
[FONT=&quot]در شيوه عشق خويس و بيگانه يكيست[/FONT]
[FONT=&quot]آن را كه شراب وصل جانان دادند[/FONT]
[FONT=&quot]در مذهب او كعبه و بتخانه يكيست[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تمنای عاشق

آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک چند میان خلق کردیم درنگ
زایشان به وفا نه بوی دیدیم نه رنگ
آن به که نهان شویم از دیده خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
جامی است که عقل افرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
از حادثه ی جهان زاینده مترس
از هرچه رسد چونیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت می دان
بر رفته میندیش و ز آینده مترس
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست
در بنــد ســر زلـف نـگــاری بوده ست
این دستــه که بر گــردن او می بیـــنی
دستی است که بر گردن یاری بوده ست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند
یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند

یاری دارند مثل و مانندش نیست
در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند ... :gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا.....

مولانا.....

تا با غمِ عشقِ تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غمِ بسیار افتاد

بسیار فتاده بود هم در غمِ عشق

امّا نه چنین زار که این بار افتاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا مو بیزارم از این دل
شب و روزان در آزارم از این دل
ز بس نالیدم از نالیدنم تنگ
مو رو بستون که بیزارم از این دل
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبــــــــنظران تشــــــــنه و وصــل تو سراب
ماننـــــــــد تو آدمــــــــــــی در آباد و خــــــراب
باشـــــــــــــد که در آیینه تـــــوان دید و در آب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

قیصر امین پور

نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رهی معیری

رهی معیری

ای ناله چه شد در دل او تاثیرت

کامشب نبود یک سر مو تاثیرت

با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک

ای آه دل شکسته کو تاثیرت؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذاريد بگريم به پرشاني خويش
كه به جان آمدم از بي سر و ساماني خويش

غم بي هم نفسي كشت مرا در اين شهر
در ميان با كه گذارم غم پنهاني خويش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مهر خويش مي باخت مرا
چون من همه او شدم بينداخت مرا
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

زین کار که در گردنِ من خواهد بود
آتش همه در خرمنِ من خواهد بود

با سر نتوانم که زیم زانکه چو شمع
سر بر تنِ من دشمن من خواهد بود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند
گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند

گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا
شب میسوزند تا به روزم بکُشند
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق آن نبود که هر زمان بر خیزی
وز زیر دو پای خویش گرد انگیزی
عشق آن باشدکه چون درآیی بسماع
جان در بازی وز دو جهان برخیزی
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زاهد بودی ترانه گویت کردم
خامش بودی فسانه گویت کردم
اندر عالم نه نام بودت نه نشان
ننشاندمت ونشانه گویت کردم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این عشق کمالست و کمالست و کمال
وین نفس خیالست و خیالست و خیال
این عشق جلالست و جلالست و جلال
امروز وصالست و وصالست و وصال
 

Goldstone

عضو جدید
خیام

خیام

اسرار ازل را نتو دانی و نه من....
وین حل معما نه تو خوانی و نه من...
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

این گل ز بر همنفسی می‌آید

شادی به دلم از او بسی می‌آید

پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش

کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست

بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست

برگشتگی بخت و سیه روزی او

از مژگان سیاه برگشتهٔ تست
 

پروانه سفید

عضو جدید
معرفی کتاب شعر دو بیتی

معرفی کتاب شعر دو بیتی

سلام دوستان.شعرهاتون واقعا خوب بود.
اگه کسی کتاب دو بیتی شعر درباره خدا میدونه مثل(خدایا موی سیاهم سفید کردی به کرم با موی سفید رو سیاهم نکنی) و کتاب شعر دو بیتی عاشقانه خوب میدونه .لطفا برام پیغام بزاره.
 

mosleh.bargh

عضو جدید
سال ها پیش با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد
ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.
پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و ....
سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.
سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود !!
 

Similar threads

بالا