رباعی و دو بیتی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم

چون مست شویم هرچه بادا بادا
 

elhamanwar

عضو جدید
بر خیزم و عزم باده ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می
بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میرزا ابوالحسن فراهانی

میرزا ابوالحسن فراهانی

شوخی که گسسته بود پیمان از من

بنشست برم کشیده دامان از من

چون بویِ گلی که با صبا آمیزد

هم با من بود و هم گریزان از من...:gol:
 

elhamanwar

عضو جدید
یک جرعه می کهن زملکی نو به
وز هر چه نه می طریق بیرون شو به
دردست به از تخت فریدون صد بار
خشت سر خم زملک کیخسرو به
از هر چه بجز می است کوتاهی به
می هم زکف بتان خرگاهی به
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

بی طاعت حق بهشت و رضوان مطلب

بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب

گر منزلت هر دو جهان میخواهی

آزار دل هیچ مسلمان مطلب
 

heilaj

عضو جدید
نخستين باده كاندر جام كردند زچشم مست ساقي وام كردند

به عالم هركجا درد و غمي بود به هم كردند و عشقش نام كردند
 

heilaj

عضو جدید
چشم تو ميكند خرابي وما به فلك ميزنيم تاوان را
گر خرابي همي كند چه عجب؟ خود همين عادتست مستانرا
باز سرگشته ام همي خواهد تاچه قصدست چرخ گردان را
خواهدم دوركردن از ياران خود همين عادتست دوران را
 

heilaj

عضو جدید
گاه آهم مي ربايد‘ گاه اشكم مي برد
نقد من يك مشت خاك و اين همه سيلابها...
 

heilaj

عضو جدید
ما با مي ومستي سر تقوا داريم/ دنيا طلبيم و ميل عقبا داريم
كي دنيا و دين بهم جمع شود؟/ اين است كه ما نه دين نه دنيا داريم
 

elhamanwar

عضو جدید
قرآن که مهین کلام خوانند آنرا
گه گاه نه بر دوام خوانند آنرا
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کندر همه جا مدام خوانند آنرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست

تاریک دلم نور و صفای تو کجاست

ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی

این بیع بود لطف و عطای تو کجاست
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مرا نه سر نه سامان آفريدند

پريشانم پريشان آفريدند

پريشان خاطران رفتند در خاك

مرا از خاك ايشان آفريدند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمی شود مگر خویش منست
گفتم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل، نزل غم تو در پیش منست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل، جز به ره عشق، نپوید هرگز
جان، جز سخن عشق، نگوید هرگز
صحرای دلم، عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنان که کهن شدند و اینان که نو اند
هر یک به مدار خویش یک تک بروند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم و دیگر ایند و روند

خیام
 

elhamanwar

عضو جدید
چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ما تاب ای ماه که ماه
بسیار بتابدو نیابد ما را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
در شهر يكي كس را هشيار نمي بينم
هر يك بتر از ديگر شوريده و ديوانه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابو الخیر

ابو سعید ابو الخیر

در دل دردیست از توپنهان که مپرس

تنگ آمده چندان دلم از
جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی

جا کرده محبت تو چندانکه مپرس
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو زلفونت بود تار ربابم
چه می‌خواهی از این حال خرابم
تو که با ما سر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی به خوابم
 

elhamanwar

عضو جدید
این کوزه چو من عاشق زاری بودست
در بند سر زلف نگاری بودست
این رسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بودست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو با جامش لبم تركرد خنديد
غمم را چون سبكتر كرد خنديد
پياله در پياله جام در جام
دلم را چون که خوشتركرد خنديد

 

won-a-pa-lei

عضو جدید
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
خیام
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
غزل گفتم به یاد چشم آهوت
قصیده گفتم از آن طُرّۀ موت
دوبیتی ها زهجرانت سرودم
رباعی ام نثار تاق ابروت

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبدالرحمن جامی

عبدالرحمن جامی

گر در سفرم ، توئی رفیقِ سفرم

گر در حضرم ، توئی انیسِ حضرم

هر جا که نشینم و به هر جا گذرم

جز تو نبود هیچ مرادِ دگرم....:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی از آسمون چیدم ستاره
بدیدم صورتش همچون نگاره
ببوییدم سر شب تا گل صبح
فرستادم به آسمون دوباره
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]عشقت بدلم در آمد و شاد برفت[/FONT]
[FONT=&quot]باز آمد و رخت خویش بنهاد و برفت[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین[/FONT]
[FONT=&quot]بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت[/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل

بربست مشاطه‌وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان

خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
 

Similar threads

بالا