یک جرعه می کهن زملکی نو به وز هر چه نه می طریق بیرون شو به دردست به از تخت فریدون صد بار خشت سر خم زملک کیخسرو به از هر چه بجز می است کوتاهی به می هم زکف بتان خرگاهی به مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
چشم تو ميكند خرابي وما به فلك ميزنيم تاوان را گر خرابي همي كند چه عجب؟ خود همين عادتست مستانرا باز سرگشته ام همي خواهد تاچه قصدست چرخ گردان را خواهدم دوركردن از ياران خود همين عادتست دوران را
[FONT="]عشقت بدلم در آمد و شاد برفت[/FONT]
[FONT="]باز آمد و رخت خویش بنهاد و برفت[/FONT]
[FONT="]گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین[/FONT] [FONT="]بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت[/FONT]