رباعی و دو بیتی

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می زنم در تا که بگشایی درم
پس چرا سوزی کنی خاکسترم ؟


يا به دار آويزی اين پاره تنم
يا زنی خنجر تو بر فرق سرم


من مريد راه عشقت بوده ام
در رهت از جان و دل بگذشته ام
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بابا طاهر
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی

اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر سروقدی که بگذرد در نظرم
در هیأت او خیره بماند بصرم

چون چشم ندارم که جوان گردم باز
آخر کم از آنکه در جوانان نگرم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیزم قد و بالای چو حورش بینم
وآن طلعت آفتاب نورش بینم

گر ره ندهندم که به نزدیک شوم
آخر نزنندم که ز دورش بینم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گیرم که به فتوای خردمندی و رای
از دایرهٔ عقل برون ننهم پای

با میل که طبع می‌کند چتوان کرد؟
عیبست که در من آفریدست خدای
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی
اینست که دور از لب ودندان منی

ما را به سرای پادشاهان ره نیست
تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخیزم و عزم باده ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می
بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ملک‌الشعرای بهار

ملک‌الشعرای بهار

افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست

فریاد که فریادرسی پیدا نیست

بس لابه نمودیم و کس آواز نداد

پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند مرا صوابرایان به هوش
چون دست نمی‌رسد به خرسندی کوش

صبر از متعذر چه کنم گر نکنم
گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ گوش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا داد از این دل داد از این دل
نگشتم یک زمان من شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بر آرم من دو صد فریاد از این دل

 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عراقی

عراقی

دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست
مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست

در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم
زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنانکه پا از سر ندونند
مثال شعله خشک وتر ندونند
کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرائی خالی از دلبر ندونند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود

گر نیست بود شاه و گر هست بود
یارب بده آن کس که از دست بود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هم نور دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان

ما را گوئی چه داری از دوست نشان
ما را از دوست بی‌نشانیست نشان
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوش می‌سازی مرا و خوش می‌سوزی
خوش پرده همی دری و خوش می‌دوزی

آموختیم جوانی اندر پیری
از بخت جوان صلای پیرآموزی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیـمی کز بن آن کـاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
ســحـر از بسـتـرم بـوی گـل آیـو
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آنان که به کویی نگران می‌گردند
پیوسته مرا به قصد جان می گردند

از رشک نبات می‌دهم جان که چرا
گرد سر هم نام فلان می‌گردند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق تو چنین حکیم و استاد چراست
مهر تو چنین لطیف بنیاد چراست
بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نیست
ور عشق خوش است این همه فریاد چراست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل را، که صبا، مرغ‌صفت بال گشاد
گفتی که: منجم ورق فال گشاد

چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید
سر بر زد و بوی برد و چنگال گشاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقل آمد و پند عاشقان پیش گرفت
در ره بنشست و رهزنی کیش گرفت

چون در سرشان جایگه پند ندید
پای همه بوسید و ره خویش گرفت
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بودهم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانی که به دیدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه که میرود فزونم تشنه

من تشنه ی آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم
در زیرزمین نهفتگان می‌بینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان می‌بینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت
سیلاب محبتم ز دامن بگذشت

دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز
تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر صدف دهن در دندان
ابرو کشتی و چین پیشانی موج
گرداب بلا غبغـب و چشمت طوفان
 

Ghazal_joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم
 

Similar threads

بالا