دومین سالگرد درگذشت هامون سینمای ایران، عمو خسرو

maryam_k

عضو جدید
نامه رضا کیانیان به شکیبایی

نامه رضا کیانیان به شکیبایی

بي‌خبر گذاشتي و رفتي. بدون خداحافظي

«سلام خسرو جان
بي‌خبر گذاشتي و رفتي. بدون خداحافظي!
دو هفته پيش هم كه آخرين جايزه‌ات رو گرفتي، روي صحنه لام تا كام حرف نزدي. از گوشه صحنه اومدي بالا و آروم جايزه‌ات را گرفتي؛ براي سي سال حضور پرشور و شوقت در سينمايي كه اين روزها چندان شور و شوقي در آن نيست.
فقط لبخند زدي و رفتي پايين و لاي جمعيت گم شدي. خوب اگه قرار بود بري و پشت سرت رو هم نگاه نكني، چند كلمه‌اي براي ما كه پشت سرت بوديم، حرف مي‌زدي!
يادمه وقتي آمدي رو صحنه، حالت خوب بود.
آخه يكي دو بار ديگه كه اين اواخر روي صحنه اومدي و ديدمت، حالت زياد خوب نبود. ولي اين دفعه، همه خوشحال شديم. فقط نمي‌دونستيم داري ميري. نمي‌دونم خودت مي‌دونستي يا نه. مي‌گن آدماي خوب قبل از رفتن، حال‌شون خيلي خوب مي‌شه؛ چون دارن مي‌رن يه جاي خوب. ما از كجا بايد مي‌فهميديم كه اين حال خوب نشانه‌ي چيه؟ هميشه بعد از اين‌كه اتفاق مي‌افته، مي‌فهميم. ولي فكر كنم خودت مي‌دونستي؛ چون هيچي نگفتي و اون‌جوري فقط لبخند زدي. شايد داشتي خداحافظي مي‌كردي و ما نمي‌فهميديم. ولي چه خداحافظي باشكوهي! خيلي‌ها آرزو دارن در اوج خداحافظي كنن؛ اما نمي‌تونن. شايد هم اون لبخند همين معنا رو داشت. شايد اگر حرف مي‌زدي، همه‌ي خداحافظي‌ات مي‌شد همون چند تا كلمه؛ ولي چون هميشه شاعر بودي، فقط مهربان و با سپاس نگاه كردي و لبخند زدي. حالا كه فكر مي‌كنم، مي‌فهمم اين‌جوري بيش‌تر حرف زدي.
من هي بايد از تو ياد بگيرم. يادته سال‌ها پيش وقتي از مشهد به تهران آمدم، تو روي صحنه‌هاي تئاتر مي‌درخشيدي. من كلي دويدم تا روي صحنه بيام و ديده بشم.
بعدها هم كه تو روي پرده سينماها مي‌درخشيدي، باز هم من كلي دويدم تا روي پرده بيام و ديده بشم.
يادته من اولين فيلمم رو كه بازي كردم، تو «هامون» بودي. من يادمه كه در فيلم «كيميا»، دست منو مي‌گرفتي. كلي حال مي‌دادي كه رو بيام و ديده بشم. بعد هم فقط يك بار ديگه شانس داشتم در كنار تو بازي كنم؛ تو فيلم «درد مشترك»، چه بامسما.
ارتباط من با تو، مثل كوهنوردها با كوه‌هاست. هر قله‌اي رو كه فتح مي‌كنن، مي‌بينن پشتش يه قله‌ي بلندتر هست. من هرچي مي‌دوم، تو يه قدم جلوتري؛ مثل الآن. جلوتري ديگه عموجون. رفتي اون‌ور. نمي‌دونم چقدر ديگه بايد بدوم تا به اون‌ور برسم، تازه نمي‌دونم در چه وضعيتي ميام اون‌ور.
پس از اون‌ور يه دعايي براي من بكن. ميگن دعاي اون‌وري‌ها براي اين‌وري‌ها زودتر مستجاب مي‌شه. اين‌جوري كه تو رفتي، كلي «خدابيامرزي» و «يادش بخير» و «حال‌هاي خوب» و «يادهاي خوب» و .. بدرقه‌ي راهته.
من كه شاهدم، خودتم اگه حال‌شو داشته باشي، يه نگاهي به اين‌ور بندازي مي‌بيني.
دست پر رفتي ديگه. مي‌بيني چقدر از من جلوتري! كلي بايد بدوم تا موقع رفتن دستم پر باشه.
البته جات پيش ما خاليه. هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت. ولي خوب مثل به دنيا آمدنه ديگه. موقعش كه برسه، بايد متولد بشيم. ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك.
مي‌دونم اون‌جا كلي از بر و بچه‌هاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت. حتما كلي هم تدارك ديدن.
ما كه اون دنيا به بازيگري‌مون ادامه مي‌ديم. اون‌جا هم حتما نمايش هست. اون‌وري‌هام حتما به سرگرمي احتياج دارن. پس اون‌جا بي‌كار نمي‌مونيم. وقتي مردم رو سرگرم مي‌كنيم و حال‌شون خوب مي‌شه. يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون مي‌گن ديگه. وقتي مردم تو خيابون تو رو مي‌ديدند و بي‌اختيار لبخند مي‌زدند، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم مي‌فهمن كه تو رفتي و ديگه ميون ما نيستي، گريه مي‌كنن و جاتو خالي مي‌كنن، خدابيامورزيه ديگه.
مي‌بيني خدا چه لطفي به تو داشته كه اين موقعيت و جايگاه ‌رو بهت داده. پس اون‌طرف هم حتما تحويلت مي‌گيره و مي‌بردت روي صحنه‌ها و پرده‌هاي اون‌جا، كه بازم مردم اون‌ور ببيننت و حال‌شون بهتر بشه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه.
به اميد ديدار»

رضا كيانيان





شام غریبان بر سر مزارش
 

maryam_k

عضو جدید
جانان من سفر کرد با او برفت جانم

جانان من سفر کرد با او برفت جانم





مردی که عمری سایه اش بر سر هنر ما بود .

مردی از جنس اب و اتش , از تبار عشق


از همسایگی مروارید و الماس دریا.

مردی که پیام اور هنر بود و در کنار هنرش مهربانی را به شکلی متفاوت درس میداد.

او امده بود که بگوید دوست داشتن , مهربانی بی ارزش نیست , کمک کردن به همنوع کوچکی نیست ,

زندگی کردن مشکل نیست عاشق بودن دشوار نیست , همواره به یاد خدا بودن سخت نیست.

امده بود که مرز ها , دیوار ها , بنبست ها و ناممکن ها را پلی به سوی خدا ممکن سازد و از بین ببرد.

او ایمان داشت که اگر من برخیزم , تو برخیزی , ما برخیزیم , غمی بر روی دلمان انبار نخواهد شد .

او دگر در میان ما نیست , گرچه در میان ما نیست ولی خیلی هم دور نیست.

او نیست ولی درس ها , یاد ها و خاطره های او دم به دم در خاطر دنیا می ماند.
گر از دنیا رفته است , از یاد ها نرفته و نخواهد رفت.

هامون سینمای ما رفت , او واقعا ستاره بود , نوشته ها و یاد داشت هایش به روی یک کاغذ بی خط برایمان به یادگار مانده است ,

ولی تقدیر چنان حکم کرد که او از میان ما با دست های خالی برود.

چه کسی می داند او کجا رفت , اتوبوس شب امد و او را به ایستگاهی دور و مقصدی دور تر از ذهن برد. ولی خدا را شکر می کنم که از او چیزهایی به یادگار مانده است.

و من با این یادگاری ها با فراق و غم دوری می جنگم او عاشقانه زیست و عاشقانه کوچ کرد.

من حیران عاشقانه های او هستم.

ان مرد بی همتا ان مرد با خدا کسی نبود جز عمو خسرو.

حالا که هر وقت به دوربینم نگاه می کنم در کادر او چهره ی خسرو را نمی بینم دلم می خواهد یک بار دیگر دستش را به سوی خدا بلند کند و لبخندی روی لب بیاورد
و من این تصویر زیبا را شکار کنم .

دلم می خواهد یک بار دیگر روی صندلی های سینما بروم و او را در نقش اول فیلم ببینم و برای او دستی بلند بزنم و در اخر از او خدا حافظی کنم.

من اکنون بی او نشسته ام و می نویسم که دلم تنگ اوست.

تنها می توانم به این دل خوش کنم که مرگ پایان کبوتر نیست.

و اورا یک بار دیگر و جایی دیگر خواهم دید


 
بالا