دوستان کی آرزوهاش تو زندگی براش مهم و با ارزشه؟؟؟؟؟!!!!!!!

i am alone

عضو جدید
.....................اجازه ندهید که هیچ کس رویاهاتونو بدزده.................


(جک کانفیلد)در کتاب معروف و پرفروش خود با نام (سوپ جوجه) داستان جالب و آموزنده ای رو نقل میکند که بسیار زیباست..... او میگوید دوستی به نام (مونتی رابرتز) دارم که صاحب یک مزرعه ی بزرگ پرورش اسب است.بار آخری که در آنجا بودم او داستان مردجوانی را برایم تعریف کرد که تا مدتها ذهن مرا به خود مشغول کرد.....



داستانش به مرد جوانی برمیگشت که پسر یک مربی اسب بود...یکروز در مدرسه از پسر خواستند درمورد اینکه دوست دارد در آینده چه کاره شود انشایی بنویسد...آن شب او اهداف زندگی اش را و اینکه میخواهدصاحب یک مزرعه ی اسب شود در هفت صفحه شرح داد...او رویاهایش را با جزئیات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مزرعه ی 50هکتاری را کشید و جای تمام ساختمان ها...اصطبل ها...و زمین های تمرین و پرورش اسب را روی آن مشخص کرد.سپس نقشه ی دقیقی از یک خانه ی ویلایی 1000متری کشید که در همان مزرعه واقع می شد...
او با جان و دل روی این پروژه کارکرد و روز بعد آن را به معلمش تحویل داد...دو روز بعد وقتی برگه هایش را تحویل گرفت روی صفحه ی اولش نوشته شده بود:(خیلی بد)...

پسر رویای داستان ما پس از کلاس به سراغ معلم خود رفت از او پرسید که چرا روی برگه اش نوشته:خیلی بد...؟؟؟!!!!
معلم پاسخ داد:چون رویایی دست نیافتنی است!تو پولی نداری!از خانواده ای سرگردان و بی خانمان هستی و هیچ پشتو پناهی نداری....تملک مزرعه ی پرورش اسب پول زیادی میخواهد.بایدپول زیادی بابت خرید زمین و خریداسب های اصیل که بتوانی از زاد ولد آن ها اسب پرورش بدهی پرداخت کنی.ضمنا برای بنای ساختمان ها و اصطبل ها هم مبلغ هنگفتی باید پول هزیننه کنی!همانطور که میبینی تو هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکی و بعد اضافه کرد:فرصت دیگری به تو میدهم..اگه درمورد هدف دست یافتنی تری بنویسی نمره ات را تغییر می دهم!

پسر به خانه برگشت و درمورد صحبت های معلمش فکر کرد.درنهایت به سراغ پدرش رفت و از او پرسید بهتر است چکار کند.پدش گفت:تو باید خودت دراین مورد تصمیم بگیری.هرچندفکر میکنم این تصمیم گیری برای آینده ات بسیار مهم ست.

سرانجام پس از یک هفته فکرکردن پسر همان اوراق را به معلم برگرداند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرد.فقط روی یک برگه نوشت : شما میتوانید نمره ی بدی برایم منظور کنید ولی من ترجیح میدهم رویاهایم را حفظ کنم!):thumbsup2: ...و بعد آن برگه را به همراه بقیه ی برگه ها به معلمش داد...}}}}}}}

سپس مونتی رو به من کرد. گفت:این داستان را برایت گفتم چون تو هم اکنون درخانه ی هزارمتری من در وسط یک مزرعه ی 50هکتاری پرورش اسب قرار داری!من هنوز اوراق مدرسه را حفظ کرده ام و میتوانی قاب شده ی آنها را ببینی..سپس ادامه داد:بهترین قسمت داستان چندسال پیش اتفاق افتاد که همان معلم 30دانش آموز را برای اردوی یک هفته ای به مزرعه ام آورد..وقتی داشتند میرفتند رو به من کرد و گفت:الآن میفهمم زمانی که معلمان بودم بعضی وقت ها رویاهای شاگردانم را می دزدیدم.طی آن سال ها رویاهای بسیاری از بچه ها را دزدیدم ولی خوشبختانه تو آنقدر سرسخت بودی که تسلیم نشدی!!!;)


نتیجه : اجازه ندهید که کسی رویاهایتان رابدزدد!...فرکانس قلبتان را دنبال کنید!...:w34:

(یه جمله ی معروفی هست که میگه : تو همانی هستی که باور داری!!! )...شما تا چه حد به این موضوع اعتقاد نه...بلکه ایمان دارید....!!؟؟؟!!!:w11:
 
آخرین ویرایش:

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاها راحت میزاریم رویاهامون دزدیده بشه حتی توسط تنبلی خودمون نه دیگران
 
بالا