چند ماهی مونده که 23 سالم تمام بشه.
هر چی پیش میره بیشتر دل تنگ بچگیام میشم.
بیشتر دلم میخاد برگردم به هفت سالگی...
امشب بد جوری هوایی شدم .
دلم لک زده برگردم به بچگیم از درخت توت جلوی خونمون بالا برمو توتای سیاه خوشگلشو بخورم بعدم بد جنسی کنم که برای اینکه بزارم بقیه توت بخورن باید حرفمو گوش بدنو کلی واسه خودم سلطنت میکردم
توتای ما این شکلی بودن
توتای همسایمون... ببینید که چقد خوش به حالم بود
دلم میخواد برگرد به اون موقع ها که تابستونا میرفتم روی پایین ترین شاخه درخت انجیر باغچمون مینشستم و حواسم به انجیراش بود که کی میرسن
یادش بخیر...خواهرم بهم گفته بود قبل از اینکه بچینیش ببین نرم شده باشه.منم که طاقت نداشتم هی از صب میرفتم فشار میدادمشون که نرم شدن یا نه و انقد اینکارو میکردم که به یک ساعت نرسیده میرسیدن خوارم چقد حرص میخورد که من نارس میچیمشون
انجیرای خونه ما زرد بودن و پیدا کردن یه انجیر قرمز بین اونا واسه ما مث پیدا کردن گنج بود
دلم برای انگورای خونموننم تنگ شده که اصن نمیتونستم تا رسیدنشون صبر کنم.انگورای خونمون خیلی خوب بودن
دلم تنگه ... دلم گرفته از اینکه میبینم که دیگه نه من اون زهرا کوچولو ام و نه دیگه هیچ کدوم ازون درختا سر جاشون که وقتی بهشون رسیدم هی بهشون نگا کنم دستمو دورشون حلقه کنمو و یه دنیا خاطره رو زنده کنم و بهشون بگم که هیچ میوه ای تو دنیا طعم اونارو برای من نداره...
میدونید تو این روزا که دلم خوش نیس طعم شیرنشون میتونس یه دل خوشی بزرگ باشه...
هر چی پیش میره بیشتر دل تنگ بچگیام میشم.
بیشتر دلم میخاد برگردم به هفت سالگی...
امشب بد جوری هوایی شدم .
دلم لک زده برگردم به بچگیم از درخت توت جلوی خونمون بالا برمو توتای سیاه خوشگلشو بخورم بعدم بد جنسی کنم که برای اینکه بزارم بقیه توت بخورن باید حرفمو گوش بدنو کلی واسه خودم سلطنت میکردم
توتای ما این شکلی بودن
توتای همسایمون... ببینید که چقد خوش به حالم بود
دلم میخواد برگرد به اون موقع ها که تابستونا میرفتم روی پایین ترین شاخه درخت انجیر باغچمون مینشستم و حواسم به انجیراش بود که کی میرسن
یادش بخیر...خواهرم بهم گفته بود قبل از اینکه بچینیش ببین نرم شده باشه.منم که طاقت نداشتم هی از صب میرفتم فشار میدادمشون که نرم شدن یا نه و انقد اینکارو میکردم که به یک ساعت نرسیده میرسیدن خوارم چقد حرص میخورد که من نارس میچیمشون
انجیرای خونه ما زرد بودن و پیدا کردن یه انجیر قرمز بین اونا واسه ما مث پیدا کردن گنج بود
دلم برای انگورای خونموننم تنگ شده که اصن نمیتونستم تا رسیدنشون صبر کنم.انگورای خونمون خیلی خوب بودن
دلم تنگه ... دلم گرفته از اینکه میبینم که دیگه نه من اون زهرا کوچولو ام و نه دیگه هیچ کدوم ازون درختا سر جاشون که وقتی بهشون رسیدم هی بهشون نگا کنم دستمو دورشون حلقه کنمو و یه دنیا خاطره رو زنده کنم و بهشون بگم که هیچ میوه ای تو دنیا طعم اونارو برای من نداره...
میدونید تو این روزا که دلم خوش نیس طعم شیرنشون میتونس یه دل خوشی بزرگ باشه...
آخرین ویرایش: