چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند يک هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاريخ امتحان اشتباه کردهاند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند . بنابر اين آنها براي توجيه غيبت در امتحانشان فکري کردند !
آنها به استاد گفتند : ما به شهر ديگري رفته بوديم که در راه برگشت لاستيک خودرومان پنچر شد و از آنجايي که زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم کسي را گير بياوريم و از او کمک بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم. استاد فکري کرد و پذيرفت که آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يک ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولين مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سؤال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند که سؤال اين بود :
کدام لاستيک پنچر شده بود...؟!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دانشجویي پس از اینكھ در درس منطق نمره نیاورد بھ استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزي در مورد موضوع این درس مي دانید؟
استاد جواب داد: بلھ حتما. در غیر اینصورت نمي توانستم یك استاد باشم. دانشجو ادامھ داد:بسیار خوب، من مایلم از شما یك سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول مي كنم در غیر اینصورت از شما مي خواھم بھ من نمره كامل این درس را بدھید.استاد قبول كرد و دانشجو پرسید: آن چیست كھ قانوني است ولي منطقي نیست، منطقي است ولي قانوني نیست و نھ قانوني است و نھ منطقي؟
استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدھد و مجبور شد نمره كامل درس را بھ آن دانشجو بدھد.
بعد از مدتي استاد با بھترین شاگردش تماس گرفت و ھمان سوال را پرسید و شاگردش بلافاصلھ جواب داد: قربان شما ٦٣ سال دارید و با یك خانم ٣٥ سالھ ازدواج كردید كھ البتھ قانوني است ولي منطقي نیست. ھمسر شما یك معشوقھ ٢٥ سالھ دارد كھ منطقي است ولي قانوني نیست و این حقیقت كھ شما بھ معشوقھ ھمسرتان نمره كامل دادید در صورتیكھ باید آن درس را رد مي شد. نھ قانوني است و نھ منطقي !
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهلول در نزد خليفه
روزي بهلول، پيش خليفه " هارون الرشيد " نشسته بود . جمع زيادي از بزرگان خدمت خليفه بودند . طبق معمول ، خليفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در اين هنگام صداي شيعه اسبي از اصطبل خليفه بلند شد.خليفه به مسخره به بهلول گفت:
برو ببين اين حيوان چه مي گويد ، گويا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
اين حيوان مي گويد:مرد حسابي حيف از تو نيست با اين" خر ها "
نشسته اي. زودتر از اين مجلس بيرون برو. ممكن است كه :
" خريت " آنها در تو اثر كند
....................................................
روزي هارون الرشيد و جمعي از
درباريان به شكار رفته بودند.
بهلول نيز با آن ها بود. آهويي در شكار گاه
ظاهر شد. خليفه ، تيري به سوي آهو افكند
ولي تيرش به خطا رفت و آهو گريخت.
بهلول فرياد زد:" احسنت. "
خليفه بر آشفت و گفت: مرا مسخره مي كني ؟.
بهلول گفت :
" احسنت " من براي آهو بود،
نه براي " خليفه".
.............................
بهلول روزي پاي بر جاده اي مي گذاشت
كاروان خليفه هارون الرشيد با جلال و
شكوه و آشكار شد.
خليفه خواست ، با او شوخي كند.
گفت : موجب حيرت است كه تو را پياده
مي بينيم ! پس" الاغت " كو ؟
بهلول گفت: همين امروز عمرش را داد به
" شما."
.....................
روزي هارون الرشيد به اتفاق بهلول به
حمام رفت.
خليفه از بهلول پرسيد: اگر من غلام بودم
چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دينار.
هارون بر آشفته گفت: ديوانه ، لنگي كه به
خود بسته ام فقط پنجاه دينار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قيمت كردم .
وگرنه خليفه كه ارزشي ندارد