دست‌نوشته‌ها

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
............

............

در روزگاری میزیم که اگر عاشق شوی همه بهت میخندد اخر میداند در اخر شکست با توست و پیروزی با غم عشق
کسی ادرس جایی را که اینگونه نباشد را میداند
من شکسته ام اما نمیتوانم بدون عشق زندگی کنم اخر عش برایم خیلی مقدس هست
اما در این روزگار عشق تنها بازیچه هوسرانان شده تا به خواسته خود برسند
کاش بدانم کی دوباره عشق مقدس میشود اگر بدانم دوباره عاشق میشوم و باز هم دوباره عاشق میشوم
انقدر عاشق تا زمان مرگم فرا برسد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لحظه ها چه به روزگار آدم می‌آورند
زمانی که از لحظه ها ،ناب ترین روزها میگذری
خاطراتت امان نمیدهد
دوباره بر میگردند
دوباره سرازیر میشوند
دوباره تداعی میشوند
و تو دوباره برای مرور هر لحظه به هر لحظه آن
آب میشوی ، ذوب میشوی ،حل میشوی و تمام میشوی !!!!!!!!!!!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته ام از روزها و شبهایی که بیهوده بی تو سپری شد
خسته ام از تمام امیدهایی که روزی نا امید شد
خسته ام از هر چه بودن ،هر چه خواستن و نرسیدن
خسته ام فقط یه آغوش گرم میخواهم، بی دغدغه ، آرام تهی از هر چه خستگیها
آرامم کن
بگذار تنها در آغوش تو تمام شوم

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز را میخواهم بی خیال عشق خود شوم اخر عشق خود را چگونه بیان کنم وقتی حتی نمیتوانم او را ببینم و دستانش را بگیرم
امروز برایم بدترین روز خواهد بود مگر بدون عشق میتوان زنده ماند
پس به مرگ تدریجی خود باید بیاندیشم اخر بدون عشقم زندگی برای نا ممکن خواهد بود
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز را میخواهم بی خیال عشق خود شوم اخر عشق خود را چگونه بیان کنم وقتی حتی نمیتوانم او را ببینم و دستانش را بگیرم
امروز برایم بدترین روز خواهد بود مگر بدون عشق میتوان زنده ماند
پس به مرگ تدریجی خود باید بیاندیشم اخر بدون عشقم زندگی برای نا ممکن خواهد بود

گاهی بیخیال عشق هم شوی ، عشق می آید سراغت
زنده ات میکند ، نفس میدهد، خون را در رگهایت جاری میکند
تو نیش خند میزنی و باورش نمیکنی
اما بی هیچ پروایی جانت را به لب میکند بعد کم کم
له ات میکند ، غرورت را میشکند ،به زانو در می اورد و بعد تو را رها میکند به همین سادگی
خودت باش حتی بد ون عشق
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
بعضی چیزا خیلی زود میان تو زندگیت
به همون زودی هم میرن...
:
خاطراتش رو دور بریز
--
بعضی چیزارو باید نگه داشت
بعضی چیزا رو باید پاک کرد.
--
... و بعضیا رو باید بخشید
هرچند لایق بخشیده شدن نباشن!
ولی تو لایق رها شدنی...



پ.ن : رها شو !
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیال میکنی تا اخر عمر زنده هستی
خیال میکنی تا اخر عمر پر قدرت هستی
خیال میکنی تا اخر عمر زیبا هستی
خیال میکنی تا اخر عمر...

اما اگه خیال کنی کسی را دوست داری
مطمئنم تا اخر عمر نمیتونی ازش متنفر بشی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در زمان خود زندگی دیگر نمیکنم انقدر پیر شدم که باورت نمیشود از عشق خود خیلی پیر شدم موهایم سپید شده ، دستانم میلرزد
اما هنوز نیز عاشقت هستم
 

samiyaran

عضو جدید
دَم به دَم،هر دَم می رسم به آن که رسیده بودم،در پس نوشته های خاک خورده ی طاقچه ی قدیمی.
آنجا که آیینه و شمعدانی هایِ سفید موی ، سفید روی زندگیم،غبار گرفته بود.
خاکستر را اینجا دوست دارم که به روی سپیدی بنشیند،که خوش بنشیند.
تکان نمی دهم،می خواهم بِکر بماند،دست نخورده.
می ترسم ریتم سکوت بشکند،غوغا به پا شود در نمور زیر زمین!
صدایی از بالای پله ها صدا می کند مرا،باز سَرَک می کشی به دنیایی که گذشته؟!
هنوز حیرانِ گذشته ی دیگری ام!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز به خدا گفتم کمی زودتر مرا پیش خود ببر دیگر توان زنده ماند را ندارم اما میدانی چه شد دیدم اگر بروم و تو را تنها بگذارم هرگز خود را نمیبخشم
پس هنوز هم میمانم در کنارت تا تو همیشه شاد باشی من با شادی تو شاد هستم
 

Life13

عضو جدید
کفش دوز
چه زیباست هوای بهاری
بلبل و چمن ,گل وقناری

شاد خرم هر جنبنده ای
مست خرامان و شاد هر جنبنده ای
مردمان سخت در تلاش بهاری
کودکان شاد در هوای بهاری
کودکان ندارند غم جز شادی
به بند می کشند غم را با شادی
کودکی را باید گذراند به شادی
لیکن کس نداند که شادی !
کودکی هست که ندارد شادی
اومی خواهد و دارد آرزوی شادی
دیده به کفش است هر روز او
کفش کهنه و کثیف همه آرزوی او
همه آرزوی اوست این کفش
ره آرزوی شادیست این کفش
خوشحال و خرامان است همچو بلبل
آنگه که دارد امر و کفش این بلبل
او می ماند در حسرت شادی کودکی
با کفش می رود از یاد شادی کودکی
تا باشد کفش و امر کودکی را
کودکی کی خواهد شادی کودکی را؟
او شاد است و خرامان با کفش
بی خیال آن همه آرزوست با کفش
افسوس می نهند کفش بر سر او
تا نباشد کفش ره شادی او
این نیک مردان ایرانی
که آباد می سازند هر ویرانی
می نهند کفش بر سر او
تا نباشد کفش ره شادی او
می کوبد و می گوید زور این خوب مرد
که کفش و آرزو و شادی نیست خوب, مرد
این ره شادی نیز گشت دشوار
نماند هیچ رهی برای شادی این رهوار
کودک گریست و برد پناه به غم
غم به او می گوید ره این غم
غم مخور ای کودک کفش دوز
غم بهتر از شادیست امروز
نباش در آرزوی شادی
در دستان توست این شادی
گریه است شادی و شادیست گریه
مخور غم بیهوده , گریه گریه
کودک خرامان و دوان دوان
با دلی شاد و اشکهای روان
در می رود از دست این خوب مرد
می رود به سوی شادی دور از خوب مرد
30/2/9
 

Life13

عضو جدید
غم

غم

غم
غم خور تا توانی از غمستان
که غم سازد درد دل از جان



دل,دل نشود بی غمستان
درد دل بی غم هست غمستان



چه بی ریا آید این غم

گوید غم از دل , این غم



درد دل گو همچو غم , بی غم

که غم راست گوید غم, بی غم
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
یه وقتایی هست که نباید بنویسی ...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی تا نشون بدی قوی هستی ...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی تا نشون بدی مهمترین چیزا تو زندگیت برات مهم نیستن دیگه...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی تا نشون بدی می تونی بازیگر خوبی باشی حتی وقتی بازی نمی کنی...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی تا کسی از دردات یاد دردای خودش نیفته...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی حتی اگر نوشتن یادت بره...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی حتی اگر مهمترین چیزا رو یادت بره...
یه وقتایی هست که نباید بنویسی ...
خدا برای تو تو دلم می نویسم ... اول غم بقیه رو از دلشون پاک کن ...پاکِ پاک، دوم شادی بیار بدلشون سوم منم با شادیشون شاد کن ...
 

samiyaran

عضو جدید
نون رو به نرخ روز خوردن حرامی ست که این روزها واجب شده!
هنجاری ست که این روزها عرف شده!
دامنی سپید است که لکه دار شده ولی همه عینک دودی زده اند به چشم!
این روزها،روزهای آدم های نوکیسه است!
اگر عینک های دودی را پایین بیاوریم شاید هنوزاندک سوی چشممان ببیند واقعیت را.
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
دروغ سکوت نمی کند خود را می نمایاند
می رقصد
می بالد
خودش غروب نمی کند
پنهانش می کنند
ولی همواره هست...وشاید در حال بزرگتر شدن، پر و بال گرفتن و در نهایت پرواز کردن
و وقتی پرواز می کند ...
و وقتی پرواز می کند، آسمان سیاه می شود
رنگش را پس می گیرد تا رنگ دروغ نگیرد
تیرهای بیرنگ دروغ بر سر زمین می بارد...
تیرهایی از جنس راستی در قلبش باید نشاند قبل از آب دادنش به زمین و پروراندن کودکان زمینیش ...
می دانم ولی این را نیز می دانم که در فصل گرما بارانی سرد می چسبد حتی اگر از جنس دروغ باشد ...
دروغ هایم را می خواهم ...
تو نیز مرا دوست داری ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سکوت تنها کاریست که میکنم تا کسی نفهمد از غمی که در سینه دارم گاهی دوست دارم فریاد بزنم ولی ساکتم گاهی میخواهم بغض خود را به جای فرو دادن بشکنم ولی نمیتوانم گاهی میخواهم کسی باشد تا با نگاه به چشمانم بفهمد چه غمی دارم و ارام لبخندی بزند و بگوید این غم بالاخره به شادی تبدیل میشه میدونم چی میکشی امیدت به خدا باشه درست میشه و اونوقت من در اغوش بگیره تا تمام بغضهای فرو داده ام رو در اغوشش بریزم بدون سکوت
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...........

...........

گاهی به همان جاده ای میروم که نه ماشینی عبور میکند و نه صدای از ان میاید میدانی این جاده خود من هست چرا اخر من نیز سالهاست نه کسی از کنارم عبور میکند نه کسی نگاهی
اما صبر کن از این جاده یه صدا میاید صدای پرندها اری روی ان درخت تک کنار جاده پرنده ای لانه گذاشته این باعث میشه تا امید داشته باشم پس صبر باید کرد روزی کسی نیز به من نگاه میاندازد و در این قلب را به سوی خود باز میکند انوقت جریان میابد زندگی دوباره در این درخت فرسوده
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زندگی چیست جز از دست رفتن عمر
زندگی چیست جز اینکه روزی کسی دلت را از ان خود میکند ممکن هست کنارت بماند تا ابد یا خیلی راحت از احساست بگذرد
زندگی چیست طعم سوخته نان میدهد
زندگی چیست گاهی انقدر تلخ میشود که نمیتوانی با یک لیوان اب تلخیش را پایین ببری
زندگی چیست رنگی بودن ادما که همیشه به هزاران رنگ در میایند تا کسی باور نکند حقیقت وجود دارد
زندگی چیست همان نگاهیست که از روی علاقه به معشوق میاندازی و به نام هوس از ان یاد میکند و کسی پاکی عشق را نمیبیند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.........

.........

از باران خوشم میاید اخر تو را به یادم میاورد با اینکه با شنیدن صدای بارون بغض میکنم و بغضم را زیر باران خالی میکنم
خورشید مرا به یاد مهربانیت میاندازد و دوباره دل تنگم میکند کاش طبیعت کمی در حقم رحم میکرد تا کمی کمتر دل تنگت شوم
 

ICE-G

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]سالهاست درب خانه من [/h][h=6]از جنس شیشه شده[/h][h=6]اگر دلتنگ من شدی[/h][h=6]
فقط با لهجه باران
[/h][h=6]در بزن !
[/h]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یه جاهایی تو زندگیت میخوای یه موزیک ملایم بذاری و چشاتو اروم اروم ببندی بری تو یه اغوش بی دغدغه
مثل اغوش خدا
بعد بری به یه خواب عمیق خوابی که توش بیداری نباشه
یه جاهایی دلت میخواد وقتی دلت میگیره خدا بیاد و دستشو بده بهت بگه بیا با هم از اینجا بریم
ای کاش میشد
تو بیداری هم یه خواب واقعی دید
خوابی از جنس خدا
حتی برای یه لحظه
اون وقته که حس میکنی هنوز هم هستی
هنوزم میشه زندگی کرد
هنوزم میشه باور داشت
کاش میشد
فقط یه بار
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هر کجا میروی هر کجا که هستی هر بار که نفس میکشی هر با که اشک میریزی هر بار که به دنبال نگاهی مهربان میگردی هر بار که کسی هستی تا صدایت را بشنود بدان که خدا هست که بی هیچ کمی تمامشان را برایت انجام میدهد تنها تو او را نمیبینی و متوجه نمیشوی
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
پنجه های شیشه ای سکوت، در خلوت تنهاییم واژه ها را در دلم سر می بُرند و خاطرات دیدگانت را چون آبی بی رنگ بر چشمانم می شویند...
فکر می کردم اگر در دلم به زبانی آهنین سخن بگویم پنجه ها را نابود خواهم کرد ولی چون اینچنین سخن گفتم پنجه ها شکست و ذزه ذره شد و در دلم فرو رفت ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنها واژها مرا کمی ارام میکند
تنها هوای ابری دلم با باریدن باران ارام میگیرد
تنها خداست که شده تمام تنهاییم ولی شادم با انکه غمی دارم در دل اخر خدا را دارم
تنها ایینه اتاقم اشکهایم را دیده و پا به پایم اشک ریخته بدون هیچ کلمه ای حرف
تنها ارامش را در سجاده نماز میجویم نه حضور ادمها
ادمها همه شان رنگی هستند نمیشود بهشان اعتماد کرد
 
بالا