کولر خاموش , پنکه هم خاموش, امروز هوا خنکه , در اتاق را باز کردم نسیم خنکی میوزه با تمام وجود ریه هامو از این هوای مطبوع پر میکنم , دوباره دلم گرفته , دوباره دلم هوای گریه کرده .
( صدای زنگ تلفن , و به دنبالش صدای مامان : گوشی رو بردار من دستم بند ! زود اشکامو پاک کردم , از اتاق بیرون رفتم گوشی رو برداشتم , بفرمایید ! صدای خواهرزاده ام ( یگانه ) بود مثل همیشه شاد و پر انرزی , کار خاصی نداشت یکم حرف زدم و بعد خداحافظ )
به اتاقم بر گشتم ! یگانه ! این دختر همیشه شاد و خندون , عزیز خاله که همیشه لبخند به لب داره ! یعنی همیشه همینطور شاد میمونه ! یا اونم مثل خاله اش اسیر غم و تنهایی میشه ! نه ... اجازه نمیدم غم تو دل کوچیکش خونه کنه ! هر گز ...
وای خدایا چی میشد امروز کسی خونه نبود ! دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم ! دلم برای شنیدن صدای گریه ام تنگ شده !
خدایا این چه سریه که وقتی تنها م گریه ام نمیاد و وقتی در میان جمعی هستم گریه ام میگیره !
یاد چند وقت پیش افتادم, تو یه عروسی دوباره غصه هام یادم اومد, لعنتی اینجام ولم نمیکنی!
گریه ام گرفت چند بار نفس عمیق کشیدم تا خودمو کنترل کنم , وای اگه گریه میکردم جواب دیگرانو چی میدادم ! آبرو ریزی بود ! چی فکر میکردن!!!
صبر کن .... یادم اومد نه هیچ اتفاقی نمی افتاد ... یادت نیست عروسی دختر دایی تو اون شلوغی و بزن و بکوب که همه خوش بودند و میزدند و میرقصیدندو میخوردن !... ... تو یه گوشه گریه میکردی .... وقتی مریم ازت پرسید چرا گریه میکنی به دروغ گفتی دلت برای مادرجون تنگ شده , آخه مادرجون فقط چند ماه بود که فوت شده بود .... او نم باور کرد!
خدایا چرا تو شادی ها غم و غصه یادم میاد,! انگار همیشه باید غصه دار باشم ! چرا من نمیتونم مثل دیگران شاد باشم ..... چرا من نمیتونم فراموش کنم ! چرا من .....
شاید خودم جوابشو بدونم یه نگاه به گذشته ها ... یادت اومد ! آره ... غم با تو زندگی میکنه , غم بخشی از وجودت و همیشه کنارت! آره .. به همین سادگی !
یادم میاد هیچوقت چیزی را آسون بدست نیاوردم!
یادم میاد کسی نبوده که دلمو نشکسته باشد! حتی عزیزترین کسانم یه جوری خردم کردن !
مرگ عزیزانمو که هیچوقت فراموش نمیکنم !
خدایا من از خندیدن میترسم , من از شاد بودن میترسم ! میدونی چرا ! چون همیشه تو اوج شادی ها یکی زدی تو سرم ! شاید واسه همین همیشه غمگینم تا مبادا دوباره یه پس گردنی بخورم !
صدای اذان میاد , برم نماز , آره خداجون بازم میام هرچند گوش نمیدی ! میدونی چند سال ازت میخوام ولی نمیشه ! چواب نمیدی !
منم یاد گرفتم برای تسکین دردم بگم لابد حکمته! اما این چه حکمتیه که فقط برای منه!
بازم خودمو گول میزنم
برم نماز , خیلی ها حرفامو میشنوم و اعتنا نمیکنند تو هم یکی از همونا !
نمیدونم شاید بی انصافم ............ پس کمکم کن تا منصف بشم
خسته ام .... دیگه نمیتونم ..... تمومش کن ........... به آخر رسیدم .... تمومش کن ! خواهش میکنم !